عزت آهنگر

             صحرای آزادی

بهاران آمده میهن! بهار و لاله زارت نیست
غرور ارغوان در دشت لیلی و دیارت نیست

نه بزمی شاد نوروزی نه آهنگ دل افروزی
پر پرواز می‌سوزد پرستو و هزارت نیست

خمار خلسه ی عشقم برای شمع رخسارت
چراغ معرفت اندر سماع نو بهارت نیست

به کهسار محبت شایقانه میشوم فانوس
وطن، بحر طویل عشق اندر کوهسارت نیست!

به زیر ابر، ماه برکه ای احساس گمگشته
عروسان چمن با چشم شبنم اشکبارت، نیست؟

دل تهمینه ها زخمی به عزم جهل جنگلبان
شکوه رابعه، رودابه، در بزم خمارت نیست!

به فصل نوبهاران قلب ها در پویش و رویش
نیامد پیک رویا ها غرور و غمگسارت نیست؟

تن باغ عدالت، شور و رفعت ، علم بی یاور
و همرزمان سام و رخش رستم یادگارت نیست

کجا شد آرش گردن کش و تیر سبکبالش؟
که در صحرای آزادی انیس شام تارت نیست!
5 شنبه 10 حمل 1402