انجینیرشیر”آهنگر”

بهاران ما را دزدیدند، هویت ما را نیز؟

بازهم  طبیعت با گردش گردونه اش، از زمستان به بهاران گزار می کند، همه رستنی ها می رهند و می خروشند و می بالند. و ای دریغ و درد که غارتگران ضد تکامل و طبیعت، بر سرزمین ما راه بر بهارگرفته اند، سد جوشش بهاری می شوند و به جای باران پرنعمت و زندگی ساز بهاری، تگرک بمب، و به جای بذرافشانی و شکوفائی جهشی گل وگیاه، بمب و افیون و انفجار وانتحار و خون و آتش و دود و خاکستر و… هدیه می کنند.

آری هموطن درد دیده و رنج کشیده!

بهاران ما را یک عمر آزگار است که دزدیده اند. لشکریان غارتگر دی، با بارش تگرک و تحمیل برودت و آتش بر باغ و باروی ما، بر دشت و کهسار و بر چمن و مرغزار ما، روئیدنی ها را خشکاندند، شکوفه ها را پژمردند، لاله زار را گردن زدند و له کردند و گل های عطرآگین بهاری را پرپر نمودند. به این هم اکتفا نکردند و مزرعه و چمنزار  وباغ و راغ مان را به لجن کشیدند و لجنزارش ساختند.

اینک سالی دیگر گذشت، وسال ها است که می گذرد، من و تو وطندار، جز دروغ و نیرنگ حاکمان نظم نوین جهانی، و وحشت و غارت و چپاول هستی مان توسط آن ها و وحوش مسلمان و لیبرال مزدورشان، به چیز دیگری برنخورده ایم و با وجود اینان درفضا و زمین میهن مان، انتظاری غیر ازاین، بیهوده اندیشی است که مشتی بی خرد، خود و برخی دیگر را بیش از سه دهه به آن فریفتند و اغوا کردند؛ و چه احمقانه، و شاید هم غدارانه، چنین کردند.

حال با ورود بهاران طبیعت، برگی دیگر از تاریخ هستی ما نیز ورق می خورد و می بایست درس دیگر از روزگار – ازهمه تلخی هایش – بیاموزیم. آری باید بیاموزیم که استعمارگران برای ریشه کن کردن ما می کوشند بافت هستی ما را به هم بریزند و تار و پودش را از هم بگسلند، تا به هرتارش دست یافته و بر آن سیطره بگسترند. موریانه های مضری را در بافت تار و پود هستی مان می پرورانند تا با نیش و دندان کثیف شان پیوند و انسجام این تار و پود را بگسلند و از آن نخ نمائی بسازند که نتواند هیچ جنس و رنگ و شکل و کارآئی خاصی را بنمایاند.

وطندارعزیز!

کدام یک ما تصور می کردیم که روزی و روزگاری پیش آید که فرزندی از مادر پشتون و پدرتاجیکش را تا آن جا تخدیر و تحمیق کنند که مادرش را – مقدس ترین موجودش را، خالقش را –  به خاطر تعلق قراردادی قومی اش، از خود بیگانه بداند؟ و یا بالعکس آن، مادران و پدران هزاره و ازبک و…

این دیگر آخر از خود بیگانگی است که تجاوزامپریالیسم استعمارگر امریکائی و مداخلات همسایگان بی آزرم ما، بر جامعۀ مظلوم و نا آگاه ما به زور تحمیل کرده اند.

یکی از قرارداد های پذیرفتۀ همگانی درجوامع انسانی، “هویت ملی” است. “هویت ملی” نام و نشانی است که شهروندان داخل یک محوطۀ جغرافیائی خاص که به نام کشور یاد می شوند، علیرغم تنوع رنگارنگ قومی، با انتساب به آن، خود را از شهروندان کشورهای دیگر متمایز می سازند و دیگران نیز به همین هویت با آن ها داخل مراودات اجتماعی بین المللی می گردند. مردم سرزمین ما درطول سالیان متمادی با ریختن عرق وخون و مقاومت در برابر بی هویتی شان ایستادند وپای فشردند. هیچ کسی به دلیل قومیت و زبان و سمت و مذهب به کس اجازه نداد “هویت ملی” اش را زیر سوال ببرد. هرکسی که گستاخی کرد و خواست مثلاً از یکی از مرزهای کشور(جنوب و یا شمال، شرق و یاغرب)  برخاک آبائی و هویت ملی ما دست درازی کند، مردم ما از شمال و جنوب وشرق وغرب کشور چون زنبور برسرش ریختند و به هرقیمت از خاک و”هویت ملی” یک پارچۀ خود دفاع کردند و به همین روال “هویت ملی” شان را به نام “افغان” ثبت کتیبۀ خارآئین تاریخ ساختند.

درخارج از کشور هم اگر هموطن هزاره و یا تاجیک، یا پشتون و یا ازبکی … افتخاری بیافریند و یا گناهی مرتکب شود، کلیه رسانه ها و نهادهای جهانی، آن را به نام ملت “افغان” ثبت می کنند و اثر افتخار و یا گناهش هم به نام بزرگ  “افغان” پیوست می شود و هرگز از قوم ویا ملیت آن افتخارآفرین و یا آن گناهکار یاد نمی کنند. چه، “افغان” هویت ملی مجموع افغان های داخل جغرافیای افغانستان است.

طبیعی است که پشتون های شهروند پاکستان، علی رغم پشتون بودن شان نمی توانند هویت ملی “افغان” داشته باشند، چون “افغان” و “پشتون” یکی نیست، آن چنان که تاجیک شهروند تاجیکستان و ازبک شهروند ازبکستان نیز از هویت “افغان” بهرۀ ندارند.

کشورهای مشخص با همین “هویت ملی” است که از قلمرو جغرافیا وارد تاریخ می گردند و تاریخ هویتی – بعضاً چندین هزار سالۀ شان – را به همین نام و نشان رقم می زنند. این نام ونشان وهویت و تاریخ را نمی توان هر ازگاهی به میل این وآن تعویض کرد. کسانی که حتی پس از دوره های طولانی نیز به دلایلی چنین کرده اند، تاریخ شان مغشوش و مخدوش شده و نه تنها خود مورد تحقیر و توهین دیگران و سردرگمی تاریخی قرار گرفته اند، بلکه نسل های بعدی شان را نیز از ریشه و تاریخ شان جدا ساخته اند. به طور نمونه کشورهای بالکان – مثلاً یوگوسلاویا – را که امپریالیست های اروپائی – امریکائی به حساب قومیت و گویا “ملیت های مستقل” تجزیه کرده اند، هم اکنون در بحران کامل هویت تاریخی و ملی بسر می برند، و هنوز که هنوز است، پس از سال ها تحقیر و توهین توسط دیگران،  نتوانستند هیچ کدام شان یک هستی مستقل و غیر وابسته را بدست آورند. “صِرب ها” تاریخی جز تاریخ “یوگوسلاویا” ندارند که عرضه کنند، “مونته نِگرو” نمی داند چه کند، “بوسنیا هرزگوینا” با از دست دادن هویت  یوگوسلاوی اش، گاهی هویت اسلامی می گیرد، و درآن هم برای بدست آوردن دینار و درهم قوت لایموتش، گهی شیعۀ دنباله رو ایران و زمانی سنی وهابی پیرو سعودی می شود.  گاهی هم می خواهد اکت و ادای به اصطلاح “دموکرات اروپائی” دربیاورد؛ ولی نه این می شود و نه آن. خلاصه این که، همۀ شان با از دست  دادن هویت ملی و تاریخی کشور واحد شان – یوگوسلاوی- بی هویت و سرگردان، گِرد این و آن می گردند، به علاوۀ این که همۀ شان به نحوی زیر یوغ امپریالیست های اروپای غربی و امریکا قراردارند و از آن ها چون بردگان کاری بهره گرفته می شود؛ چیزی که با موجودیت “یوگوسلاویای” واحد در خواب اروپائی ها و امریکائی های استعمارگر نمی گنجید.

آری وطندار عزیز!

این درسی است که هم اکنون کلاسش در پیش روی ما درجریان است و ما می توانیم از آن بیاموزیم. نگذارید دسیسه گران خارجی و ریزه خواران داخلی شان، شما را، که رگ رگ و پوست و گوشت و خون تان طی سالیان متمادی به هم مزج شده به نیرنگ های قومی، زبانی، سمتی، مذهبی و… از هم جدا سازند. صدها هزار خانوادۀ را که ازمادر و پدر دو قومی و یا دو “ملیتی” ترکیب خونی یافته اند چگونه می توان و چرا باید ازهم گسست؟

چرا باید بعد از چهل سال رنج و خون مشترک به دست اجانب و مزدوران شان، باز دریای خون دیگری از خود جاری ساخت؟ چرا وچرا وچرا…؟؟؟ این ترکیبی از جنایت و جنون است. جنایت حاکمان و اربابان خارجی شان که عامدانه با دامن زدن افتراق، کشور و ملت ما را به تجزیه و کشتار سوق می دهند؛ و جنون حواریون نااندیشمند و عاقبت نیاندیش قوم گرا که ساده لوحانه ابزارآن جنایت قرار می گیرند، که باید جلو هردو را گرفت.

وطنداران بخود آئید!

طبقات حاکمۀ همه ملیت ها(پشتون وتاجیک و ازبک وهزاره و…) درطول تاریخ به نسبت های متفاوت در قدرت دولتی و ارکانش شریک بوده و شریک هستند و متحداً هستی کلیۀ ملیت ها(پشتون و تاجیک و ازبک و هزاره و…) و کشور ما را غارت می کنند و برای بدست آوردن پول ومقام بیشتر، با نیرنگ و دغلبازی و خیانت، خود را نمایندۀ اقوام و ملیت ها (!!!) جا می زنند و برآتش تباه کن نفاق می دمند و روغن می پاشند.

ما مردم، تا خود را از بند توطئه گران حاکم کلیه ملیت ها، یعنی از بند طبقات حاکمۀ کشور، نرهانیم، هرگز روی خوشی و بهار زندگی را نخواهیم دید. هم اکنون کلیۀ طبقات حاکم ملیت های مختلف، مشترکاً عامل و وسیلۀ تجاوز، و دست نشاندگان تجاوزگران امریکا ومتحدان شان و ابزار دست همسایگان مداخله گر ما هستند. ما باید با کوتاه کردن دست تجاوز و مداخله، بساط خیانت پیشگی حاکمان را نیز، که گاهی دایۀ مهربان تر ازمادر به اقوام می شوند، برچینیم تا به آزادی کامل برسیم.

برای گزار از زمستان سرد و بی بار و بر، به بهاران هستی آفرین، باید زمین درحرکت فلکی اش از مدار “حوت” به مدار “حمل” جهش و گزارانقلابی کند تا تغییرات سازندۀ مساعد آب وهوائی برای زندگی نوین و رشد و نموی بار و بری جدید آماده گردد. ما نیز تا از این مدار شوم استعمار و ارتجاع و توطئه های رنگارنگ شان، کشور خود را با جهش دگرگون ساز گزار ندهیم، در همین دایرۀ شوم و ویران کن انفجار، انتحار، افیون و فقر باقی مانده و به شرایط هستی ساز زندگی و رشد بار و بر مثمر اجتماعی مان، طبق دلخواه دست نخواهیم یافت. پس همه باهم چون تنی واحد به سوی بهاران آزادی!