ولید صاعد

خوش آمد: مدت مدیدی می شد که یار وهمکار ارجمند ما آقای ولید صاعد بنابر گرفتاری های روزگار فرصت همکاری با سایت افراشته(سایت خودشان) و ارسال مطلبی را نیافته بودند. اینک همین دیروز با ارسال یادداشت صمیمانه و پراز محبتی، دو داستان کوتاه نیز برای نشر ارسال داشته اند.

ما بازگشت دوبارۀ این  یار و همکار گرامی مان را خوش آمد گفته و برای شان موفقیت های بزرگ درهمه عرصه های زندگی تمنا می کنیم.  سایت افراشته

برف پاک

              یاد زمستان های پر برف کابل جان بخیر که ، به گفتۀ مادر خدابیامرزم ، «کوه کوه برف می بارید » و بام  سرک و حویلی همه و همه لباس زیبای سفید بر تن می کردند و کوه و دشت و دمن  پاکی و یک رنگی را  به نمایش می گذاشتند .

          آن زمانها  این همه وسایل وسهولت هائی که امروزه وجود دارد ، وجود نداشت و تصورش هم نمی رفت .  یگانه  وسیله و ماشین همان بازوی  توانای مردانی بود که کوه های برف را از جا بیجا می کردند و شب با دست های سرخ سرخ و ورم کرده ،  به خانه بر می گشتند و یک لقمه نان حلال بر سفره ی غریبانه ی شان میگذاشتند.  

     آنانی که توانائی یا امکان پاک کردن آن همه برف از  بام ها و حویلی و کوچه را  نداشتند ، دست به دامن همین مردان برف پاک می زدند که امروز هم همین رسم وجود دارد ، زیرا در دیار ما از نگاه آسایش و سهولت مردم تا امروز کدام تغییری رونما  نگردیده است . . .  

      برف پاکی کار سخت و نهایت دشواری می باشد، به ویژه کشیدن «کوت کوت» برف از داخل حیاط به بیرون و آن هم با وسایل ابتدائی .

      اجرای هر کاری تصمیم و ارادۀ قوی می خواهد، اما برف پاکی چیزی دیگری هم می خواهد و آن زور و بازوی برف پاک است . به خاطر دارم که برف پاکها ، برف های کوت شدۀ حویلی را به صورت کُنده ها با بیل و راشبیل جدا می نمودند ، بعد آن کنده های جدا شده را یا بر پشت خود تا بیرون حمل می نمودند  و یا آن را روی یک بوجی محکم قرار می دادند.  با گرفتن از دو کنار بوجی ، گاه تنها و گاهی هم به کمک نفر دوم  ــــــ در حالیکه شخص دوم از عقب آنرا به سوی جلو تیله می نمود ، کشان کشان آنرا به بیرون از حویلی انتقال می دادند .

      از این رو و نسبت دشواری آن ، شغل برف پاکی  انتخابی نبوده و نیست ، یا به دیگر سخن کسی برف پاکی را به میل دل و رضای خاطر منحیث شغل نمی گزیند ، بلکه موقتی و از روی ضرورت و احتیاج  شخص برف پاک به این سمت کشانیده می شود  و راشبیل چوبی وسیلۀ کار اجباری اش می گردد .

     در زندگی، گرسنگی وفقر هر انسان را  ملزم به قبول و اجرای هر کار دشوار و پر خطر می سازد .  بلی ! برف پاکی کاری است شاقه و طاقت فرسا ، اما هنگامی که شکم به نان ضرورت داشته باشد و تن به سرپناه ، دیگر چه انتخابی به انسان می ماند به جز قبولی همان کار شاقه و دشوار؟

     برف پاک خوب می داند که دستانش با آن راشبیل چوبی ، پر از آبله تر از روز قبل  و شکستگی و درد کمرش در زیر وزن برفهای سنگین و پر وزن بیشتر می گردد ،  اما وقتی می بیند که شکم خود و عیال و فرزندانش تهی می ماند ، او چه انتخابی دیگری خواهد داشت ؟

       احتیاج را  با چشم نمی توان دید ، با قلب و دلی مملو از احساس باید دیده شود  که دوازده ماه را با شکم خالی خوابیدن ، چقدر حوصلۀ زیاد و صبر ایوب می خواهد . کافی است که یک شبانه روز را با شکم خالی بگذرانیم تا کمترین درد گرسنگان را احساس نمائیم .

      اما زمستان تنها با مشکل برف پاکی  خلاصه نمی شد، هوای نهایت خنک و سرد باز هم بر گرده ی همان مردم غریب و بی نوا فشارش را وارد می کرد . در صنف اول یا دوم مکتب خوانده بودیم که :

«برف زمستان گذشت ،

ـــــ  صندلی برداشته شد ،

ـــــــــ مرگ غریبان گذشت . . .»  .

      بلی دشواری فصل زمستان  برای مردم نادار و کم بغل ما غیر قابل گریز بوده  و شلاق بی رحم سرمای زمستان همیش بر صورت بینوایان نواخته شده و می شود .

     زمستان در واقعیت برای همه مردم دشواری هائی خلق می کرد و می کند ،‌ اما لرزش و سوزش سردی جانکاه زمستان را در دیروز و امروز ، بیشتر اکثریت مردم نادار که توانائی داشتن چری و بخاری و خرید چوب و ذغال را ندارند ، حس نموده و مینمایند .

      به یاد دارم که مانند امروز ،  اکثریت مردم، به ویژه مردم نادار ما، در خانه های شان صندلی می گذاشتند ، اما با تاسف که تعدای از آنان حتی توان خرید یک سیر ذغال را  هم  نداشتند و در زیر صندلی های بدون ذغال و سرد پناه می بردند . با تاسف فراوان که امروز هم از آن ناتوانی و کم بغلی و محرومیت اکثریت مردم ما چیزی کاسته نشده است . . .

     البته که صندلی مورد توجه و علاقه ی همه مردم ما بوده و امروز هم در تمام خانه ها اتاقی با صندلی آراسته میباشد . صندلی در فصل زمستان لذت خودش را داشت ، قصه های بیشتر ترسناک که شبها توسط بزرگان حکایت می گردید ـــــــ  خوردن جلغوزه و کشمش نخوت و نقل وچای و غیره ــــــــــــ شیر جنگی ـــــــــ چیستآن ها ـــــــــــ و عشق های نوجوانی و  غیره همه شیرین ، انسانی و غیر قابل فراموش می باشند . .  .

اما سردی بیرون در فضای گرم و زندگی ساز درون خانه ، در موجودیت فامیل ، به خصوص حضور گرمی بخش مادر و پدر فراموش می گردید . صدای دیگ بخار  مادر با بوی اشتها آور گوشت قاق ، شلغم ، شوربا و غیره و غیره صبر و حوصلۀ انتظار را از آدم می ربود و اشتها را بیش و بیشتر می نمود . لذت فراموش ناشدنی نانی را که مادر در قسمت مخصوص چری قرار می داد تا قاق شده و صبح از آن برای ناشتا استفاده گردد  امروز در بهترین کروسان های هلال شکل فرانسوی هم یافت نخواهد شد . 

       بلی برف پاکی کار نهایت شاقه است ، اما زمانی که شکم  از فرط گرسنگی بپیچد  و طفل از گرسنگی و سرما بنالد ، شغل فرهاد و شکستن کوه هم آسان به نظر می آید .  پایان