سکینه روشنگر

خشونت برزنان از کجا ریشه می گیرد؟  

خشونت بر زنان واژه ای زشت و ناپسندی است که از جهالت، حیوان خوئی  و زن ستیزی سرچشمه گرفته است.  

تضادهای جنسیتی از نظر فلسفی واقعیتی است که مبارزه وهمگونی در زندگی دوموجود درمتن آن معنی و مفهوم خود را  می یابد. بدین اساس است که این تضاد گاهی در همگونی و گاهی در تقابل در کنار هم در قالب یک پدیدۀ معینی به نام “زوج” با تبارزات سالم و یا ناسالم رشد می نماید که در همزیستی این زوج زندگی مشترک می تواند از مفهوم خاص و تکاملی پیش رونده برخوردار گردد.    

البته در اثر رشد ناسالم مناسبات و رقابت ها، به ویژه دربین انسان ها، پدیدۀ خشونت علیه زن به عناوین مختلف دامنگیر روند زندگی بشری گشته است. رقابت های درون جنسیتی زمانی جنبۀ خشونت ها را در بین طرفین در گیر به خود می گیرد که  آنانی  که قدرت بدنی بیشتر و زور بیشتر داشته اند، خود را برندۀ میدان مبارزه می دانند. قانون جنگل از همین اختلاف زور و قدرت جسمی در میان حیوانات به میان آمده است که برمبنای آن “زور، حق” می شود و در تنازع بقاء، هستی قوی با نابودی ضعیف شکل می گیرد. تبارز همین قانون حیوانی است که درجامعۀ انسانی به شکل داروینیسم اجتماعی تبارز می کند و قویترین ها ضعیف ترها را زیر فشار وخشم ونفرت وخشونت وبهره کشی قرار می دهند. در این روند حیوانی است که زن به عنوان جنس ظریف تر و آسیب پذیر تر مورد خشونت مردانی قرارمی گیرد که درتمامی تار و پود وجود شان بقایای حیوانیت و قانون جنگل باقی مانده است و همچنان از آن بهره می گیرند.  

مقاومت و ایستادگی زنان  درانجام کارهای معینی در کنار مردان و نشان دادن افکار سالم و توانایی های زن  برای رشد جامعه، موثریت و برابری زنان با مردان را نشان می دهد که برای عدۀ از مردان زورگوی غیر قابل قبول می نماید. لذا برای جلوگیری ازاین که مبادا زنان با افکار سالم خود پیشتاز تر از مردان شوند، از قدرت زور بدنی جنسیتی خود استفاده نموده و خشونت بر زنان را رشد می دهند و آنها را به گونه های مختلف مورد آزار و اذیت قرار می دهند.   

این مردان زورگوی می کوشند زن را موجود دست دو بشمارند، از حقوق و امتیازات انسانی محرومش سازند و حتی در مواردی و درجاهائی سنت های زشت و ناروا، مانند قطع قسمتی از بدن شان را که گویا احساس زنانگی شان را ضربه بزند، بر زنان و دختران جوان تحمیل می نمایند که شرم شان باد.  

 درکشور ما افغانستان پدیدۀ زشت خشونت بر زنان تاریخی طولا دارد و با حمایت حاکمیت های رنگارنگ ارتجاعی و عقبگرا طی سده ها،  متاسفانه راه رشد خود را به گونه های متفاوت و مشقتبار و توان فرسا باز نموده و به وجود ننگینش ادامه داده است. طی تمام این ادوار زنان مبارز کشور علیه خشونت و برای برابری مبارزه کرده اند، اما با وجود مبارزات داغ زنان در خانواده و در جامعه، با موجودیت حاکمیت های زن ستیز، زنان همیشه به اشکال متفاوت مورد خشونت قرار می گیرند و آسیب پذیراند.  

دین و مذهب همیشه به عنوان ابزاری دردست نظام های مرتجع مردسالار بوده و همیشه ازآن برضد زنان و محدود ساختن حقوق شان بهره گیری شده است. درجوامع عقبماندۀ مذهبی چون کشور ما فقط با اعمال تفاسیر دینی است که دور نگهداشتن زنان از تحصیل، اجازه ندادن کار در اجتماع، نگهداشتن زنان درچهار دیوارخانه، ازدواج های جبری در دوران کودکی و حالات دیگر، عامه پسند ساخته می شوند و برزنان که نیم پیکر جامعه هستند با وحشت حیوان صفتانه و با زور شلاق وتازیانه تحمیل می گردند. مجاهدان اسلامی( جهادی ها و طالبان) مجریان وحشی و بی رحم و بی تمدن این خشونت ها و ستمگری ها علیه میلیون ها زن مظلوم و دربند سرزمینی به نام افغانستان هستند، که دوره های مختلف حاکمیت های شوم مذهبی شان گواه مدعای من است.  

ولی باید فوراً یاد آور شوم که خشونت بر زن درجوامع مستعمره زمانی تشدید می‌یابد که دست ستمگر استعمار، زمینۀ رشد پدیدۀ شوم زن ستیزی را با همدستی با ارتجاع، دامن زدن به جهل وعقب‌ ماندگی‌های فرهنگی، بی سوادی، فقرو … توسعه می بخشد. نمونۀ ویرانگر و بارز این همدستی استعمار – ارتجاع  را درافغانستان به چشم سر شاهدیم که چگونه امپریالیسم امریکا ومتحدانش در تبانی با ارتجاع کور مذهبی(جهادی وطالب) و داره های خودفروختۀ بوروکرات، کشور را به بیغولۀ فقر و فساد و ترور و وحشت وکشتار و دهشتکدۀ ستم برزنان بدل ساخته اند که شرم و ننگ شان باد؛ و درقسمت بعدی این مقاله  به  مسایل و مشکلات امروزکشورم، به ویژه درمورد زنان زیر ستم، و خشونت های نو و ویژه ای بر زنان و مردم مظلوم دیار ما که برخاسته از ورود دوبارۀ طالبان وحشی به کشورم است، خواهم پرداخت.  

ادامه دارد