سکینه روشنگر    

استاد عبدالاله رستاخیزدرگنجینۀ اشعارش یکی دوشعررا به رفقای همرزمش تقدیم کرده که یکی از این گهرهای نایاب هدیۀ رستاخیز به رفیق چکش زنش شیر”آهنگر” است. من با نثار درود به “رستاخیز” بزرگ، این درگرانبها را امروز در زادروز “آهنگر” به او پیشکش می کنم.                                    

از جاودان یاد استاد “رستاخیز”:  (به رفیق چکش زن شیر آهنگر)

              طلوع

صبح شد صبح شکوفان امید

تیره گی از دل صحرا برهید

شهر چون زنگی خواب آلوده

نرم نرمک بخودش می جنبید

از حصار و بنه و بارۀ او

هیبت آهسته هویدا می شد 

هم درین صبحگه آهنگر پیر

می شتابید سوی کارگهش

غرق اندیشۀ جانکاهی بود

در غم مرگ زن بیگنهش

اشک در حلقۀ چشمش پیچید

ریخت بر دامن آن پیر کهن

قطره ها از پی هم باران وار

چون نگه کرد همه کارگران

می روند از پی هم جانب کار

چهره ها زرد و ضعیف و لاغر

خسته از بهره دهی زار و نزار

دید کآنها همگی مثل خودش

غرق دریای تفکر باشند

آن یکی جور زقاضی دیده

وان دو دیگر ز حکومت نالند

همه با رنج و سیاه روزی ها

 دل آزرده ز دولت دارند

*****

ناگهان از افق خار دور

“مهر سرخی” به جهان بالاشد

مهر نه پیک حیات جاوید

که دل کارگرانش ماوا شد

چون که تابید به کوی و برزن

انقلابی همه جا برپا شد.

همزمان با طلع این خورشید

پیر آهنگر ما خاست به پا

گفت: ای خلق ستمکش تاکی

بسته باشیم به زنجیر دغا

چند تن پست و پلید و خائین

بهر کش باشد و ما بهره دها 

گر همه یک دل و یک دست شویم

رزم جوئیم و بجنبیم ز جا

خیل زحمت به جهان بسیار است

ما توانیم بدل این دنیا.

نعره کردند همه کارگران

که همین است همین است بجا

هریکی پتک گرانی بر دوش

بهر پیکار عدو می رفتند

آن شنیدم که در آن جوش و خروش

یک صدا یکسره این می خواندند

“شیرآهنگر” ما زنده بواد

پیر “آهنگر” ما زنده بواد

این چنین بود طلوع خورشید.

         7 عقرب 1347ش  زندان دهمزنگ کابل

              عبدالاله رستاخیز