انجینیرشیر”آهنگر”

ضرورت اتحادچپ

قسمت پنجم

پیوسته به گذشته 

واما کمبود ها:

 ۱ – این جریان نه برمبنای یک کار تدارکاتی سالم و گرد همآئی آگاهانه و همه جانبۀ محافل وشخصیت های متشکله اش با یک برنامۀ مدون، بلکه  بر مبناهای سیاسی و احیاناً احساسی پایه گرفت و نه تنها به اشکال متکامل تشکیلاتی دست نیافت، که به ازای آن به تجزیۀ  جریان منجر شد.

   ۲ – محافل متشکلۀ جریان، با درغلطیدن به یک نوع کار، وآن هم تظاهرات خیابانی، در اوج شکوفائی آن، علیرغم بذر افشانی گسترده و با داشتن موجی از انسان های پاک و با احساس صفوفش، قادر نشدند بذرها را به پرورانند، یعنی به کار عمیق تر توجه کنند و آن را به طرف متشکل ساختن و ایدئولوژیک ساختن جهت دهند وثمر بذر افشانی را بردارند. لذا تا تجزیه به آحادش همچنان عمده ترین شکل مبارزه اش مظاهره در خیابان ها، آن هم عمدتاً با خواست های روشنفکرانه بود.

 ۳-  مخفی گری های غیراصولی (برنامه و نام سازمان را مخفی کردن و تشکیلاتش را به خیابان ها بردن) چنان بر روان واحساسات آحاد و شخصیت های دیگر جریان ضربه زد که جریان را مانند بمبی منفجر کرد ونفرت و بی اعتمادی را جایگزین صفا وخلوص رفیقانه ساخت و برخی را حتی از مبارزه، وبه ویژه از چپ، منزجر ساخت و درنتیجه سکتاریسمی به وجود آمد که مدت ها برای رفع آن و ایجاد اعتماد دوباره برای تشکل، باید کار می شد. همان بی اعتمادی تا هم اکنون بر جنبش سایۀ شومش را گسترده است و هرجا که حرفی از وحدت به میان می آید گمان می رود که باز هم “نیرنگی” در کاراست. و این از بزرگترین زیان هائی است که جنبش چپ از”شعلۀ جاوید” به ارث برده است …”.

( ساما چگونه ایجاد شد؟ ص۳۱ – ۳۳)

آری! آن چنان که دیدیم جریان سرتاسری و پرشور”شعلۀ جاوید” ازهم فروپاشید. عوامل فروپاشی آن را هم اکنون می توان تشخیص کرد و ازآن درکارهای گستردۀ بعدی اجتناب ورزید. با قید این که دست آوردهایش را باید حفظ کرد و تکامل داد. یا به قول مائوتسه دون وظیفۀ ما عبارت است از: ” نتیجه گیری ها را به کمک تجربۀ خود آزمودن، آن چه را که سودمند است پذیرفتن وآن چه را که سودمند نیست، به دورافگندن وآن چه را که مخصوص خودما است برآن افزودن”. ( جلد اول آثار مائوتسه دون ، ص ۲۸۷ )

به نظرمن این فورمول در تقابل هرگونه دگماتیسم، بهترین رهنمود عمل در برخورد به تجارب و تئوری هائی است که ما می خواهیم ازآن ها بهره بگیریم. حال این چه تجربۀ تاریخ خود ما باشد وچه تئوری ها وایسم ولیسم های مدون شده توسط دیگران.

به هرحال پس از تلاشی جریان “شعلۀ جاوید” که در متنگ دهم عقرب ۱۳۵۱ش در صحن پوهنتون کابل رسماً اعلام شد و محافل متشکله علناً در برابرهم اعلام موضع کردند، جنبش با یک عقبگرد تشکیلاتی، واپس به سطح محفل بازی برگشت؛ وحتی ازهمان محافل افرادی جابجا شدند ویا به کنار رفتند و یک فضای سرد وعدم اعتماد و خمود و جمود حاکم شد. اما بقایای محافل هرکدام به خودعمیق شده و به بررسی اشتباهات خود پرداختند. کمترخود و بیشتر یکدیگر را انتقاد کردند وبه کارهای آموزشی تشکیلاتی خود چسبیدند. این مرحله، علیرغم افت و عقب گردش، افکار را ازسطح به عمق کشید وآثار و اسنادی هم از آن در دست است که می توان از نظر فکری آن را گامی به پیش خواند.

در اواخر جمهوری داوود خان، گرایشات وحدت طلبانه ای تبارز کرد، و این بار وحدت ها با تدارک بیشتر وبا پیش شرط های ایدئولوژیک، سیاسی و تشکیلاتی همراه بود. کودتای ننگین۷ ثور۱۳۵۷ش ضمن ضربه زدن بر روان راهیان چپ، در تسریع حرکات وحدت طلبانه اثر گذاشت و در نتیجه به شیوه های مختلف و با عملکرد و برآمدهای مختلف، سازمان هائی پا به عرصۀ وجود گذاشتند که هرکدام به نوبۀ خود و درحد کارآئی شان، فصل هائی از تاریخ جنبش را به خود اختصاص می دهند.

این سازمان ها زمانی واردعرصه شدند، که جنبش های مسلحانۀ مردمی درجاهای مختلف افغانستان، قبل از اعلام وجود این سازمان ها شکل گرفته و در ۲۴ حوت ۱۳۵۷ش در هرات تبارز انفجاری کرده است. با این حال با آن که برخی ها پروسۀ تدارک منظمی را دنبال کرده بودند، ولی تحت تاثیر جنبش های مسلح مردمی در مرحلۀ ایجاد، شتابزده شدند، و بالاتر ازآن، با اعلام وجود می بایست وارد کارزار خونین جنگ نابرابری شوند که توازن قوایش به هیچ محاسبۀ نمی گنجید.

عمده ترین فرق مبارزه دراین مرحله از تمام مراحل پیشین دراین است که این بار، کار به سخنرانی وانتقاد صرف از رژیم و یا به راهپیمائی در خیابان های شهرهای بزرگ و با نشستن زیر سقف ها محصورنمی ماند و پهنای دشت ها را درمی نوردد، برفراز کوه ها پرمی کشد، به کوره راه های روستا سر می زند. وسیلۀ کار مبارزاتی، دیگر پایۀ چوبین شعار و یا مکروفون و تریبون سخنرانی نیست، شمشیر بران و تفنگ غران می باید تا زینت دهی دست کاری پیکارگران دلیرگردد. بناءً دراین مرحله برنامۀ مدون و رهنمود مشخص لازم بود. واما که اشغال افغانستان توسط سوسیال امپریالیسم، حل تضاد های داخلی را در درجۀ دوم اهمیت قرارداد و لذا تداوم مبارزات قبلی، به عنوان هدف عمده، داخل برنامه ها نشد، چه مبارزه علیه اشغالگران بایدهدف عمده قرارمیگرفت.

جنبش چپ علیرغم برنامه های مدون تر و پیشتازتر و عمده قراردادن مبارزه با نیروهای اشغالگر وخود داری از هرگونه تشتت داخل مقاومت، بر خلاف میل و برنامۀ مبارزان چپ، توسط عوامل استعمار و ارتجاع در دو جبهۀ داغ نبرد درگیرشد. این درگیری ها، تشکلات نوپای چپ را زیر ضربات محکمی قرارداد که بعضاً زخم هایش تا هنوزباقی است.

این بار نیز عوامل استعمار و ارتجاع فئودالی- مذهبی، علی رغم رویا روئی با خود، از دوسوی، متحدانه برچپ تاختند تا جلو آزادی خواهی، دموکراسی طلبی وعدالت پسندی را که توسط رزمندگان سر بکف جنبش چپ در بین مردم تبلیغ و ترویج می شد، سد شوند ومردم را کماکان درتاریکی نگهداشته و اهداف شوم استعماری – ارتجاعی شان را متحقق سازند.

 بررسی عملکرد جنبش چپ و سازمان های متعلقۀ آن دراین مرحله، وظیفۀ این نوشتار و درحد توان و صلاحیت فرد و یا افراد پراگنده نیست. با متحقق شدن وحدت چپ وحضور نمایندگان ذیصلاح تمام جوانب ذیدخل در سنگر واحد، می توانیم به عنوان کار مشترک مان به آن اقدام کنیم و نقایص و دستاوردهای آن را هم از خود بدانیم.

واما دراین جا به چند نکته به خاطر پیوند زدن دیروز و امروز جنبش اشاره می کنیم تا بین کار امروز و فردای مان با دیروز، گسستی به وجود نیاید و ادامه دهندگان، درتکامل راه و به پیش قدم بگذارند:

ادامه دارد