انجینیرشیر”آهنگر”

ضرورت اتحادچپ

قسمت سوم

مشروطۀ دوم را محمود طرزی رهبری می کرد که ضمن تاثیر پذیری از پیشرفت های اروپا، به قول حبیبی، دو اصل را از سید جمال الدین آموخته بود:

اول – مبارزه با استبداد داخلی شاهان و حکمرانان در ممالک اسلامی.

دوم – مبارزۀ عنیف(قهری وخشن – ویراستار) با امپریالیسم، مخصوصاً با عمال شاهنشاهی انگلیس و تعدیات آن ها در ممالک شرق. (حبیبی عبد الحی، جنبش مشروطیت درافغانستان، ص ۱۶۰)

حبیبی می گوید: “مشروطیت دوم از جهت تشکیلاتی و کمی، یک حزب متشکل شامل و حاوی بر اکثرمردم مملکت  نبود”. ( همانجا، ص ۱۷۲)

مشروطیت دوم با آن که گام های بلندی برداشت و استقلال افغانستان را به قدرت شمشیر مردم به دست آورد و درزمینۀ داخلی در دربارسلطنت امان اله خان به رفورم های روبنائی، بدون درنظرداشت  زمینه های تطبیقی آن در جامعه، اقدام کرد. بااین حال بازهم ارتجاع فئودالی، با تبانی به استعمارگران خارجی، به شدت علیه آن اقدام نمودند و با استفاده از سلاح دین، آن را تکفیر و تلعین کردند و جامعه را واپس به قهقرا کشاندند. از آن به بعد نیز، با به قدرت نشاندن نادرخان نه تنها دست آوردهای مبارزات گذشته برباد رفت، بلکه استقلال کشور هم به معرض معامله قرار گرفت و افغانستان دوباره در دائرۀ وابستگی امپریالیسم انگلیس افتاد. استبداد فئودالی – مذهبی، با سرکوب وحشیانه و نابودی مبارزین ملی، گسست عمیقی را در روند تکامل مبارزاتی ایجاد کرد وتکامل اقتصادی – اجتماعی جامعه نیز از سرعت باز داشته شد و به جای رشد طبیعی اش در جهت تکامل سرمایه داری، درچمبرۀ ناقص نفوذ سرمایۀ خارجی استعماری افتاد. به جای ایجاد و رشد بورژوازی ملی، تاجران دلال واسطه از آن سربلند کردند. این سیر انحرافی جامعه را به یک جامعۀ نیمه فئودالی- نیمه مستعمره تغییر شکل داد. “شرکت سهام افغان” ، “شرکت اصلاح” و امثال آن، به کمک نادرخان و درپیوند با استعمار، کلیۀ امور تجارت را درانحصار تاجران دلال گذاشتند و از رشد تاجرملی جلوگیری کردند. نظام، که در زیر سیطرۀ ارباب زمین و تاجران دلال وابسته به امپریالیسم قرار داشت، با تحمیل یک دکتاتوری سیاه، از رشد و تبارز هرگونه فکر و اندیشۀ پیشتاز تکاملی جلوگرفت؛ واین اختناق که به دست برادران نادرخان تا سال های ۱۳۳۰ش درسلطنت ظاهرخان دوام کرد، یک گسست تکاملی را در همه عرصه های اقتصادی، اجتماعی وسیاسی به بار آورد. جامعۀ ما را به فرسنگ ها از کاروان شتابگیر تکامل جهان عقب زد.

کاری را که مبارزان سال های ۳۰ آغاز کردند، می بایست در ادامۀ کار مشروطه خواهان ناشاد وناکام قبلی می بود. چه وظایف مبارزاتی انجام نشده مانده بود وآن ها نتوانستند از روی واقعیات  تلخ حاکم برجامعه به جهند. این جا است که حتی در مرام نامۀ چپ ترین حزب آن زمان، یعنی “حزب خلق” دکتور محمودی نیز از وفاداری به مشروطیت شاهی اسلامی یادشده است. درحالی که جهان درسال ۱۹۵۰ م بعد از شکست بخشی از سیستم سرمایه درقالب فاشیسم، به سرعت به سوی نظام های پیشرفته تر مردمی در حرکت بود و درقسمت های زیادی ازشرق وغرب، جمهوری های توده ای و خلقی شکل می گرفت. ولی چه می توان گفت، وضع جامعۀ ما چنین بوده. آن چنان که هم اکنون نیز تفاوت قرن ها بین خواست ها و واقعیت حاکم درجامعۀ ما وقسمت هائی از جهان وجود دارد. ما هنوز در غم سیرکردن شکم مردم خود و نبود سرپناه رنج می بریم و باید تأمین آن را در دستور کار خود قرار دهیم. درحالی که “جهانی شدن” ساز دیگری را می نوازد ونمی شود این دو را یکی دانست.

با این حال مبارزان سال های ۳۰ ش نیز، علیرغم تعهد به شاهی مشروطۀ اسلامی، دفاع از تمامیت ارضی و استقلال وطن، تأمین اصول دموکراسی، تأمین عدالت اجتماعی و تقویۀ وحدت ملی را در صدر برنامه های شان قراردادند. واما که علیرغم پیشرفت وتکامل جهانی، منجمله کشورهای همسایه به سطوح بالاتر دستاورد ها، خواسته ها و نیازها؛ درکشورما همین برنامه ها و طراحان شان نیز ازطرف حاکمیت نیمه فئودالی – نیمه مستعمرۀ مستبد و خود کامۀ سلطنتی تحمل نشدند وسخت ترین سرکوب وشکنجه بر آن ها تحمیل شد، سر رشتۀ مبارزات شان قطع گردید ویک ونیم دهۀ دیگر نیز رکود، درجازدگی واختناق حاکم شد. دراین فاصله نیز جهان به سرعت به جلو می رفت و ما، درهمه عرصه ها عقب نگهداشته شدیم.

مبارزین سال های ۴۰ ش که مصادف دهۀ ۶۰ م می شود، از عمق این اختناق، ولی در دوران فوران جنبش های مترقی در جهان سربلند کردند و چشم وگوش شان به تبارز و آوای آن جنبش ها نسبتاً آشنا شده بود. آن ها باید ضمن تاکید برخواسته های انجام نشدۀ پیشین، با برنامۀ پیشتازتر به میدان می آمدند. ولی دربارسلطنتی مکار، با مشورۀ اربابان خارجی اش، گام اول را برای به انحراف کشیدن مبارزات مردم، که جلو گیری ازآن دیگر ممکن نبود، برداشت و “حزب دموکراتیک خلق” را به حمایت دربار و به کمک شوروی، به رهبری تره کی و ببرک بنیاد گذاشت. این حزب که درواقع به حیث ستون پنجم شوروی وجاده صاف کن سوسیال کلونیالیسم در کشورما بنیاد گذاشته شد، با ترکیب شعارها ومسایل مختلفی، معجون مرکبی را به نام برنامۀ حزبی ارائه کرد که می توان از آن یک “سوسیالیسم فئودالی – خورده بورژوائی” را استخراج کرد.

حزب دموکراتیک خلق که هم از آخور دربار تغذیه می کرد وهم شعار سوسیالیسم می داد، با حرکات بوالعجبانۀ بازاری اش توانست عده ای را به نیرنگ های مختلف و دادن شعارهای فریبنده، دنبالش بکشد و ذهنیت مردم را در تشخیص راه مبارزه و شناخت مبارزان صادق مغشوش بسازد. مردم و نیروهای مردمی که پس از آن سرکوب های وحشیانه هنوز فرصت جمع وجورکردن افکار وصفوف خود را نیافته بودند، در برابر یک عمل انجام شده قرارگرفتند.

ادامه دارد