انجینیرشیر”آهنگر”

ضرورت اتحادچپ

قسمت دوم 

پس منظر تاریخی جنبش:

در جست و جوی این عوامل ناگزیریم قدری واپس نگری کنیم تا از دریافت پس منظر تاریخی به ریشه های عوامل تراژیدی موجود برسیم. (یقیناً طرح مسایل تاریخی برای تان بِکر و تازه نیست، ولی برای نتیجه گیری ازآن دراین بحث، توجه عمیق تان را تمنا می کنم). درکاوش پس منظر تاریخی متاسفانه در قعر عقبماندگی ها فرو می رویم و طی بیش از دو قرن فقط به خانه جنگی ها، تجاوز اجنبی و حاکمیت عقبمانده ترین طبقات و لایه های اجتماعی درجامعه مواجه می شویم. در چنین شرایطی، هرگاه نطفه ای از تجدد و ترقی خواهی هم تبارز کرده، با سرکوب خونین حاکمیت های عقبگرای فئودالی – قبیله ای وابسته به اجنبی مواجه شده و جامعه کماکان سیر قهقرائی داشته است.

شادروان عبدالحی حبیبی و مرحوم غبار، اولین قدم ها را در راه اصلاحات از نیمۀ دوم قرن نوزدهم می بینند که تحت تاثیر جنبش های اصلاحی ترکیه و ایران به وجود آمده بود. از پیشتازان این جنبش، فقط از سیدجمال الدین افغان نام می برند.

درحالی که در ترکیه و ایران این جنبش های اصلاح طلبانه همپای تکامل جامعه، تاحدی سیرطبیعی خود را پیموده و از بطن ترکیه ابتدا مشروطیت (۱۹۰۸م) توسط سلطان حمید دوم و بعد ازآن جمهوریت و سکولاریسم “اتاترک” سر بر می آورد که بر ترکتازی فئودالیزم و روحانیت وابسته به آن لجام می زند و ترکیه تاحدی از پیشرفت و تکامل برخوردار می شود.

در ایران نیز در سال ۱۹۰۷ م توسط مظفرالدین قاجار، مشروطیت، و درتداوم آن جنبش های ملی تنباکو و نفت از بطن آن سر می کشد و نیروهای مختلف سیاسی وارد میدان می شوند که علیرغم مداخلۀ امپریالیست ها و وابستگان شان تا حدی به صف بندی واضح نیروهای اجتماعی وحرکت به پیش منجر می شود.

ولی در کشور ما همان جنبش، به وسیلۀ دربارعقب مانده و نفوذ استعمارگران انگلیسی درآن دربار، سرکوب شده و سیدجمال الدین پیشتاز آن نیز مجبور به ترک وطن ساخته می شود. در تداوم آن خانه جنگی های ملوک و امرای فئودال، طی سال ها مانع رشد و تکامل طبیعی جامعه شده و درساحات سیاسی – اداری نیز به جای سازندگی، ویرانگری صورت می گیرد. اگر در زمان امیر شیرعلی خان، به قول غبار، با “پیدایش جنین سرمایه داری” صنعت اسلحه سازی و تجارت سر بر آورده و به تبع آن در ساحات اداری و سیاسی نیز تشکیلات کابینه و ادارۀ نسبی و افکار روشنفکرانه ای تبارز کرده بود، با حاکمیت امیرعبد الرحمن خان بر روی همه خط بطلان کشیده شده و شخص امیر، هم صدراعظم، هم وزیر و هم همه کارۀ مُلک شد و استبداد مطلق را درتمام شئون زندگی حاکم ساخت. در چنین حالتی است که افغانستان از کاروان تمدن به فرسنگ ها عقب افتاد و دست تجاوزگر استعمارگران، که حتی پادشاه را جیره خوار ساخته بود، عقبماندگی را تشدید نمود.

آری دوستان! فئودالیزم، امیران و حاکمان متعلقه اش، به عنوان عامل داخلی، و استعمارکهن و درتکاملش امپریالیسم جهانی بمثابه عوامل بیرونی، عوامل عقبماندگی های تباه کن جامعۀ ما هستند که ما را به این روزگار تلخ و تاریک انداخته اند. این روند، سرتاپای تاریخ ما را فراگرفته است و هر حرکت تکاملی و یا جنبش پیشرونده ای هم که دراین مملکت سربلند کرده، به دست نیروهای وابسته به فئودالیسم وعوامل نفوذی امپریالیسم سرکوب شده اند. در زمانی که در جاهای دیگر دنیا سرمایه داری شگوفان می شد وهمپای رشد تولید، نظام های دموکراتیک مشروطه و جمهوری را یکی پی دیگری عرضه می کرد و جابجائی طبقات در حاکمیت ها به وجود می آمد. درافغانستان سلطنت های مستبد فئودالی، مشروطه خواهان اول، به رهبری مولوی سرور واصف، را به توپ بستند. در زمان امیر حبیب اله خان، نوجوانی را که خواب دیده بود با لباسی فاخر براسبی سوار است و همصنفان او به شوخی گفته بودند تو پادشاه می شوی، درباریان شاه او را در بین دربار سنگسار کردند.

با چنین تاریخی، یقیناً جامعۀ ما نمی توانست نهادهای منظم سیاسی برای تنویر افکار عامه و رهگشائی مسیر تکامل جامعه داشته باشد. لذا سنت مبارزات سیاسی ما، مانند سایر همسایگان ما زیاد درخشان نیست.

هند، ایران و ترکیه همپای تکامل بورژوازی، نهادهای سیاسی، مانند احزاب مختلف با موضع گیری طبقاتی مشخص داشتند و هرکدام، از کارکردهای مبارزاتی شان، آرشیفی از اسناد در دست دارند که رهروان و ادامه دهندگان بعدی می توانند منظم در تداوم آن و درتکامل آن گام بردارند. ولی حاکمیت های مطلق العنان فئودالی – قبیله ای وابسته به استعمار درکشورما به هیچ کس اجازۀ سربلند کردن نمی دادند، چه رسد به ایجاد تشکل، وآن هم با سند و مدرک.

روشنفکرانی هم که خواهان رفورم بودند، یا از دربار بلند شده(عمدتاً غلام بچگان) و به اصلاح دربار و تعویض امیر مشغول بودند، ویا عمدتاً در داخل شهرکابل محدود بودند وبه قول غبار پایۀ توده ای نداشتند.

به طورمثال، ما به عنوان تشکل، “جمعیت سری ملی” را می بینیم که در سال ۱۹۰۹م عمدتاً از عدۀ از منسوبین لیسۀ حبیبیه و بخشی از درباریان و محدودی روشنفکران شهر کابل تشکیل شد. این جمعیت با نفوذ جاسوس در درونش، وبه جرم این که یکی از اعضایش، سردار حبیب اله خان طرزی، گفته بود “امیر حبیب اله، نه، رئیس حبیب اله”، تار و مار شد وعده ای از رهبران آن کشته شده و جمع زیادی زندانی شدند.  پس ازآن، از حلقات کوچک و مبارزات انفرادی در تاریخ یاد شده، مثلاً از عملکردهای تا سرحد ترور شاه، توسط عبدالرحمن خان لودی درسال ۱۹۱۸م، نام برده اند.

پس از سرکوب و کشتار روشنفکران درکابل، جوانه های تشکلاتی را در ولایات و درخارج کشور می توان دید؛ از آن جمله است “سازمان رادیکال های چپ افغان” درهرات که کارهای آموزشی و روشنفکرانه، پخش درسنامه ها و کار درمیان نظامیان را ازعملکردهای آن به حساب می آوردند. هکذا از “کمیتۀ مرکزی انقلابیان جوان” تحت رهبری حاجی محمد یعقوب که درسال ۱۹۲۰م در بخارا ایجاد گردید؛ و از سازمان سیاسی دیگری به نام  “کمیته مرکزی انقلابی افغانی” تحت ریاست محمد غفار که درهمان سال در ترمذ ایجاد شده و ۵۵ عضو داشت، نام گرفته شده است.

آن چنان که مشهود است هیچ کدام ازاین تشکلات، علیرغم دلاوری ها و خودگذری های شان، نتوانستند در جامعۀ بسته و زیر سیطرۀ استبداد فئودالی – قبیله ای وابسته به بیگانه، منشای اثر چشمگیری درجهت تکامل کشور شوند و جامعه کماکان درچنگال فئودالیسم  و امپریالیسم باقی ماند. با این حال به قول مرحوم حبیبی: مبارزات آزادیخواهانۀ ضد انگلیسی  در شرق کشور، مبارزات کارگران روس تحت رهبری بلشویک ها درشمال و پیروزی جنبش مشروطیت درغرب کشور، “ازعوامل محرکۀ عدم خاموشی شعلۀ مشروطه خواهی درافغانستان بود… که منجر به مشروطه خواهی دوم شد”.

ادامه دارد