انجینیرشیر”آهنگر”

تضاد به زبان ساده

قسمت پانزدهم

همگونی و مبارزۀ اضداد:

درهرپدیده ای، چه طبیعی و چه اجتماعی، مبارزۀ اضداد عمدتاً مطلق و همگونی شان نسبی است. اگرمبارزۀ اضداد را بدون همگونی درنظربگیریم درمسایل اجتماعی به چپروی هائی درمی غلطیم كه نتایج ناگواری همراه دارد. هرگاه همگونی بدون مبارزه را بپذیریم، به راست روی درمی غلطیم كه تسلیم طلبی ها ی ملی و طبقاتی و انحلال طلبی محصول آن است. حال این مسئله را قدری می شكافیم:

“همگونی، تطابق، وحدت، نفوذ متقابل، وابستگی متقابل  (یا مشروط بودن متقابل)، ارتباط متقابل ویاهمكاری متقابل”، به قول مائوتسه دون این ها همه اصطلاحاتی برای یك مفهوم واحد هستند كه از آن دو نكته منظور نظر است:

۱ ـ در پروسۀ تكامل هرشی یا پدیده ای، وجود هریك از جهات متضاد شرطی است برای وجود جهت دیگر و هر دو جهت دریك مجموعۀ واحد همزیستی می كنند. به چه شكل؟

باز طبق روال بحث خود، یك مثال طبیعی می آوریم: آب را در نظر می گیریم، آب از دو عنصر، كه دارای ولانس های متضاد اند تركیب یافته است. با این ولانس های متضاد (مثبت ومنفی) است كه هایدروجن و آكسیجن باهم تركیب می شوند. وجود آكسیجن، بدون وجود هایدروجن، پدیده ای به نام آب را به وجود نمی آورد. اگر وجود آكسیجن وهایدروجن را درنظر بگیریم، ولی روابط متقابل بین این دو عنصر و تاثیر ونفوذ پذیری خاص شان از یكدیگر را در شرایط ویژه درنظر نگیریم، بازحاصل آب نیست. فقط با وحدت، تقابل، و روابط متقابل، همبستگی، تاثیر و نفوذ متقابل و موجودیت دو جهت متضاد در شرایط معین زیست است كه پدیده ای می تواند وجود داشته باشد و وجود هریك از جهات متضاد، شرط وجود جهت دیگر ولذا شرط وجود پدیدۀ مورد نظراست.

درمثال پدیده های اجتماعی می بینیم وقتی پدیده ای را به نام فئودالیسم به ارزیابی بگیریم، اگر دوجهت متضاد این پدیده، یعنی دهقان و فئودال و شرایط و مناسبات معینی (شیوۀ تولید فئودالی) وجود نداشته باشد، مفهومی به نام فئودالیسم درجامعه نمی تواند وجود داشته باشد. وجود فئودال و دهقان، در رابطۀ متقابل، همزیستی متقابل، تاثیر، نفوذ پذیری و وحدت متقابل كه نحوۀ خاص خود را دارد(مناسبات تولیدی فئودالی) مُشخِص جامعۀ فئودالی هستند. اگرهریكی از این ها نباشد (دهقان یا فئودال) پدیده ای به نام فئودالیسم وجود ندارد.

درجامعۀ سرمایه داری، پرولتاریا وبورژوازی رامی توانیم درنظر بگیریم، كه هیچ كدام بدون دیگری قادرنیست جامعۀ سرمایه داری را بسازد. فقط در وحدت وهمزیستی، تقابل، نفوذ متقابل و… این دو جهت متضاد است كه پدیده ای به نام سرمایه داری اظهار وجود می كند. شرایط وجود و همزیستی این دوجهت متضاد، رشد صنایع عظیم، سلب كامل مالكیت از پرولتاریا، تمركز وسایل تولید دردست بورژوازی و…، یعنی شیوۀ تولید بورژوازی، به حساب می آید.

ببینید دیالكتیك چقدر مسایل را دقیق و روشن بیان می كند. عرض كردم كه تاثیرات روابط متقابل و شرایط لازم را باید درنظرگرفت، اگرآن شرایط نباشد، مثلاً آكسیجن وهایدروجن نمی توانند آب را بسازند. تحت هرگونه شرایطی این دو عنصربه آب تبدیل نمی شوند.  تحت هرگونه شرایطی نمی تواند پرولتر و بورژوا به وجود بیاید و سیستم بورژوازی را بسازد؛ و یا تحت هرشرایطی این سیستم را برهم بزنند. همان ویژگی ها وشرایط خاص و معین خود را هریك ازاین جهات متضاد باید داشته باشند تا بتوانند، علی رغم اختلاف جهت باهم، همزیستی كنند و پدیده ای معینی را بسازند.

درجامعۀ كنونی ما هم اكنون شرایطی به وجود آمده كه درجنگ ضد تجاوز روس نیروهای متضاد از نظر منافع دراز مدت، می توانند در یك جبهۀ وسیع، ولو به طور مشروط و گذرا، دركنارهم قرار بگیرند. پدیدۀ جنگ آزادیبخش ملی لازمه اش ایجاد جبهۀ وسیع متحد ملی ازتمام طبقات واقشار گوناگون، وحتی متضاد، ضد تجاوز است. دراین جبهه است كه باید نیروهای متضاد برای حل تضاد عمده دركنارهم قرار بگیرند، پس باید بیاموزند كه چگونه باهم همزیستی كنند، ارتباط متقابل، نفوذ متقابل، وابستگی متقابل، همكاری متقابل و… همۀ این ها شرایط دیالكتیكی ایجاد پدیدۀ به نام جبهۀ متحد ضد تجاوزی است.

كسی كه نخواهد این مناسبات را با نیروهائی، كه موقتاً دركنارآن ها باید قراربگیرد، برقراركند، به جنگ آزادیبخش ملی ضربه می زند. و كسی هم كه این روابط و مناسبات را مشروط، ‌نسبی و گذرا نبیند و قدم به قدم رسوبات ناسالم افكار و اندیشه های طبقات دیگر را دریك كارعمیق ایدئولوژیك ـ سیاسی و سازمانی، ازخود نزداید به یك هویت زدائی و زوال خود تن داده است. لذا رفقا باید تمام این جوانب دیالكتیك را درنظر بگیرند. نه به چرندیات نفی هرگونه همكاری و همزیستی با دیگران تن در دهند، و نه به دنباله روی و هویت زدائی. بلكه برعكس با مبارزه با این دو انحراف، استوارانه و اصولی حركت كنند.

این یك نكته از همگونی بود و اما نكتۀ دیگر:

۲ ـ تحت شرایط معین هریك از دوجهت متضاد به ضد خود بدل می گردد.

این معنای دیگری ازهمگونی است (درین رابطه مثال طبیعی از تعاملات درونی تضاد ها درزمین وایجاد حركات تكتونیكی و ساختارهای جیولوژیكی و تبدیل آن ها به یكدیگر ارائه شده كه خیلی تخصصی و اكادمیك و درعین زمان با اشاره به نقشه و مفصل بود لذا از نوار به تحریر نیاوردیم عذر مارا بپذیرید) درمثال اجتماعی بازهم پرولتاریا و بورژوازی را درنظر می گیریم:

پرولتاریا در جامعۀ سرمایه داری یك طبقۀ محروم است و سلب مالكیت شده. برعكس بورژوازی حاكمیت دارد، غالب است، وسایل تولید درمالكیت اوست، سهم زیاد از توزیع می برد، مصرفش فوق العاده است، در تولید نقش ندارد و… این ها امتیازاتی هستند كه بورژوازی درآن شرایط دارد. ولی وقتی پرولتاریا به مرحله ای از رشد فكری ـ سیاسی می رسد كه با بسیج توده ها انقلاب می كند و سیستم سوسیالیستی را به وجود می آورد. این جا دیگر مالكیت بورژوازی بزرگ به نفع جامعه مصادره می شود، درتولید باید مانند دیگران حصه بگیرد، مصرف به اندازۀ كارش بكند و از نظر سیاسی و اقتصادی از صدر به ذیل كشیده می شود. پرولتاریا برعكس بالا می آید و به حاكمیت می رسد، دیكتاتوری بورژوازی را، كه بر اكثریت مردم ستم می كرد به دیكتاتوری پرولتاریا، كه حافظ منافع اكثریت است، تعویض می كند وخلاصه درتمام اركان جامعه دگرگونی و جابجائی به وجود می آید و اضداد به یكدیگر تبدیل می شوند. این نوع دیگر همگونی اضداد است.

درجامعۀ موجود ما ببینیم. درموقف نیروهای مختلف درگیر درجنگ طی این مدت نظری بیاندازیم. نیروهای انقلابی، نخست به شكل نیروهای خیلی ضعیف درجنگ علیه تجاوز روس شركت كردند و در روستاها و درجبهات دركنار نیروهای دیگری، كه برخی ها وابستگان امپریالیسم هستند، قرارگرفتند. علی رغم كار شكنی های نیروهای ارتجاعی، این نیروهای انقلابی بودند كه با درس آموزی از همگونی اضداد به اشكال مختلف كار، توانستند روابط خود را حفظ كنند و توسعه دهند. كار تكامل این نیروهای انقلابی بالا گرفت و به مناطق معینی كنترول وحاكمیت پیدا كردند. اگر دیروز برای عبور ازاین محل های معین می بایست روشنفكران ونیروهای مردمی مخفیانه عبوركنند و یا از دیگران مجوزبگیرند، امروز برعكس برای عبور نیروهای دیگر از این محل، موافقۀ نیروهای انقلابی ومجوز شان لازم است. این نوعی جا عوض كردن تضاد است كه درآن، درمحل خاصی، نیروهای معینی كه مسلط بودند، تسلط شان را از دست دادند و به جای آن، نیروهای دیگری كه ضعیف بودند، مسلط گشته اند. این نوع دیگری از همگونی تضاد است كه تحت شرایط خاصی عمل می كند. با تكیه به همین اصل همگونی تضاد و تبدیل یك شی به ضد خود است كه می توان با عملكرد سالم، مطمئن بود كه نیروی انقلابی در سراسر كشور از نیروی ضعیف به نیروی قدرتمند تضاد بدل می شود،‌ و نیروهای ارتجاعی كه هم اكنون با مساعدت شرایط ویژه برجبهات مسلط هستند، به نیروی تابع جا عوض خواهند كرد. هكذا روس ها وعمال شان ازحاكمیت به زیر كشیده شده وكشور ما آزاد می شود.

اگراین نوع همگونی وجود نداشته باشد، دیالكتیك می گوید كه پدیده یا شی نمی تواند وجود داشته باشد. یعنی اگر نیروهای انقلابی در جنگ آزادیبخش به نیروی رهبری كننده بدل نشوند، جنگ آزادیبخش به گمراهی كشیده می شود كه دیگر جنگ آزادیبخش نیست، بلكه ستیزه وكشتار مزدورانی خواهد بود برای تصرف قدرت بیشتر و تأمین منافع اربابان. یعنی پدیده ای به نام جنگ آزادیبخش نمی تواند وجود داشته باشد، اگر شی به ضد خود تبدیل نشود، نو و كهنه شدن مفهومش را از دست می دهد. در مثال بالا اگر نیروی انقلابی به نیروی حاكم و نیروی حاكم كنونی به نیروی ضعیف و تابع تبدیل نشود،‌ باز همان استقرار سیستم های پیشین حاكمیت است و بقای كهنه كه هرگز درجهت تاریخ نیست و نمی تواند پایا و متكامل باشد.

ما در طبیعت و دراجتماعات مختلف، شاهد هزاران نو و كهنه شدن پدیده ها و قضایا هستیم. جامعۀ ما نیز آبستن پدیدۀ نوین است.

مسئلۀ عمدۀ دیگری كه درخاص بودن تضاد باید مطالعه شود، در پهلوی همگونی، مبارزۀ اضداد است. لنین می گوید:

“وحدت(تطابق، همگونی، تساوی عمل) اضداد، مشروط، موقتی، گذرا و نسبی است. مبارزۀ اضداد دافع یكدیگر مطلق است، همان طور كه تكامل و حركت مطلق است”.

ما از دیالكتیك آموختیم كه هیچ پدیده ای جاودانه نیست، همه پدیده ها درحركت تكاملی هستند، از پدیده ای به پدیده ای دیگر تحول می كنند و… یعنی این كه ثبات یك پدیده نسبی است، درحالی كه تَلوّن و دگرگونی پدیده ها كه درنتیجۀ مبارزۀ اضداد شان به وجود می آید، مطلق است.

حركت تكاملی پدیده ها را دیالكتیك در دوحالت می بیند، ‌یكی در حالت سكون نسبی و دیگری درحالت تغییرآشكار. این دونوع حركت محصول مبارزۀ درونی عناصر متضاد دریك پدیده هستند.

حركت درحال سكون نسبی همان تراكم كمیت هاست كه درسكون ظاهری مشاهده می شود. وقتی تراكم كمیت ها به مرحلۀ معینی می رسد، دیگر این پدیده تحمل آن را ندارد و به عنوان یك موجود واحد، یك پدیدۀ مشخص متلاشی می شود و تغییر كیفیت می دهد. همین تغییر كیفیت كه درنتیجۀ مبارزۀ اضداد به وجود آمده است حركت آشكار پدیده است ازكیفیتی به كیفیت دیگر و لذا تجلی پدیدۀ دیگر و… و این منشای تلوّن پدیده هاست. ما در ادبیات و كلتور خودهم تبارز این دو نوع حركت را می بینیم؛ مثلاً :

        به ویرانی اوضاع گشته ام من مطمئن زان رو         

خرابی چون كه از حد بگذرد آباد می گردد

شاعر اطمینانش را به تغییر و تحول جامعه از طریق درك حركت در سكون ظاهری، یا تراكم كمیت ها (خرابی چون كه از حد بگذرد) و ضرورت گذار به تغییر آشكار یا به كیفیت دیگر( آباد می گردد) بیان می كند. ومثال های دیگر…

انسان وقتی حركت درحال سكون یا تراكم كمیت ها را دریك پدیده در نظرنگیرد، هنگام تبدیل این حركت به تغییر آشكار متعجب می شود. چون نمی داند كه زمینه های رشد كمی این تغییركیفی چگونه است. مثلاً بعضی ها ازتحولات منفی كه در احزاب و كشورهای سابقاً سوسیالیستی به وجود آمده سرگیچه می شوند ویا تصور می كنند این تحولات یك شبه به وجود آمده است. بنیان گذاران ماركسیسم به كرات گفته اند بین سرمایه داری و كمونیسم یك فاز گذار است كه آن را به نام سوسیالیسم نامیده اند. دراین فاز از ابتدا تا انتها تضادهای گوناگون، وحتی تضادهای طبقاتی، وجود دارند. فقط تداوم دیكتاتوری پرولتاریا است كه از رشد این تضاد ها به مقام انتاگونیسم جلوگیری می كند وآن ها رابه نفع پرولتاریا حل می كند.  هرآن گاهی كه دربرخورد به این تضادها غفلت شود، خطر احیای دوبارۀ سرمایه داری می رود. یعنی مسئلۀ پیروزی كی بركی؟ پرولتاریا یا بورژوازی؟ كماكان باقی است.

وقتی بعد از جنگ عمومی دوم جهانی پندار جامعۀ بدون طبقه در شوروی به وجودآمد، زمینه ساز رشد كمی تضادها شد. با مرگ استالین، حركت این تضادها به تغییرآشكار انجامید. مبارزۀ اضداد به سود بورژوازی، به رهبری خروشچف، و كشور سوسیالیستی به كشور رویزیونیستی و از آن به كشورسوسیال امپریالیستی تغییر كیفیت و ماهیت داد  كه دشمن خونخوار سوسیالیسم است.

درچین نیز اندیشه های پرولتری به رهبری مائوتسه دون، با اندیشۀ بورژوازی به رهبری تنگ سیاوپنگ، درمبارزه باهم در حالت سكون نسبی مدت ها درحركت بودند. انقلاب عظیم فرهنگی آغازیك تغییر آشكار به نفع پرولتاریاست، كه تداوم نمی یابد. با مرگ مائوتسه دون، ستاد بورژوازی دوباره بایك جهش آشكار موضع قدرت را درحزب و دولت غصب می كند و پدیده ای به نام جامعۀ سوسیالیستی چین تغییر ماهیت می دهد.

بناءً نتیجه می گیریم كه درهمگونی اضداد، كه نسبی است، مبارزه به طور مطلق وجود دارد و این مبارزه درشرایط معین به دگرگونی و تعویض جای اضداد منجر می شود. هیچ خط فكری سالم و یا ناسالم، یك شبه وبی پایه زاده نمی شود و تكامل نمی كند. مسیر تراكم كمیت ها، یا حركت درسكون نسبی را پیموده و درمرحلۀ خاصی تبارز می كند. لذا به هرطرح نادرست باید ازهمان آغاز برخورد جدی شود و ریشه های آن را باید جست و جو كرد، چه، از تخمه است كه حاصل به وجود می آید و به گفتۀ لینن “از خورد است كه كلان بر می خیزد”.

دراین ارتباط مثالی از برخوردهای خودمان می دهیم:

درآغاز كودتای ثور، كه برای وحدت نیروهای چپ كار می كردیم، نیروهای مختلفی را دیدیم و تبادل نظر كردیم. برخی از همان آغاز چنان از ما فاصله داشتند كه نمی شد با آن ها كنار بیآئیم. آن ها با سیستم فكری بسته، ولی منحرف شان، دَرّۀ عمیق بین خود وخلق ایجادكردند. یا مؤید كودتا شدند ویا درگمراهی های دیگر درغلتیدند. عده ای دیگری بودند كه نطفه های انحرافی “چپ” و یا “راست” در كوله بارفكری شان بود؛ ولی صادقانه می خواستند مبارزه كنند. در نتیجۀ مبارزۀ اصولی ما، طی یك سال و اندی، روند سالم بر انحرافات فكری شان چیره گشت و توانستیم ستاد منسجمی را به وجود آوریم. ولی موج جنبش خلق ما را باخود بُرد و ما هم با عطش فروان به آن پیوستیم ولذا این مبارزات فكری به سستی گرائید، انحرافات مغلوب شده را نابود كرده نتوانست، ریشه كن كرده نتوانست. بقایای این انحرافات بالاخره از مُرداب های كنار رود بار آبیاری شدند، همین كه مبارزۀ ایدئولوژیك از همزیستی عقب افتاد، نطفه های باقیماندۀ انحراف “چپ” از سكون نسبی به تغییر آشكار مبدل شد و به دگماتیسم غلتید. نطفه های انحراف راست، مبارزه با این انحراف چپ را بهانه قرار دادند و از طرفی هم هیاهو و گرد وغبار راست حاكم بر جنبش ملی زیر شان گرفت و به راست غلتیدند كه آخرین نتیجه اش تسلیم طلبی به اشكال مختلف ملی و طبقاتی است. این نیز نمونۀ حركت درسكون نسبی و تغییر آشكاراست كه نتایج آن زیانباراست. مبارزۀ اصولی پیگیر و شكیبائی انقلابی می خواهد تا برآن ها چیره شود وآن ها را به تغییر آشكار دیگری، كه خط اصولی است، رهنمون شود.

نتیجه این كه همگونی اضداد درشرایط معینی صورت می گیرد، لذا مشروط ونسبی است؛ ولی مبارزۀ اضداد در سرتاسر پروسه از ابتدا تا انتها جریان دارد، كه بالاخره به تبدیل پدیده منجر می شود، لذا غیر مشروط ومطلق است.

حال وارد مسئلۀ دیگری می شویم و می بینیم كه:

ادامه دارد