رحیم آذر
تسبیح سیاه خون
در بیابان وحشی آفت زده،
گرگان
فرمانروایان عصر اند.
چوپانان
در هجوم گله های گوسپند
سرگردان.
بره ها و آهو بره های حلال،
ضیافت شام ارگ نشینان اند.
کودکان شهرنشین در فقر می میرند،
ده نشینان
در صبر.
آه ای خاموشی مرگبار!
امید مهتابی مردم
در این درازنای شب خونین
بر گنبد های ویران
گورستان های گسترده
مزارع خشکیده
می تابد بی فروغ.
در دستان “مقدس” خونریز
بمب و تفنگ و انتحاری،
دانه دانه
در تسبیح سیاه خون
ته و بالا
تکرار و تکرار می شود.
آه ای مردم!
که بسان مهره های پراگنده
به هرسو پاشانید،
تا به کی و تا به کجا؟
آه ای شعلۀ سرکش حقیقت
به سحر رسان
اسرار این شب بی پایان را
که من دیگر سخت دلتنگم از این ظلمت شب
***