افراشته

 جنگ پیروز و استقلال شکست خورده                

اینک بیش از یک قرن از شکست متفضحانۀ امپراتوری بریتانیای کبیر به دست ملتی مظلوم وفقیر گذشت. یک قرن پیش از امروز اجداد با شهامت ما با دست خالی و شکمی گرسنه دربرابر تهاجم، تسلط و استعمار امپراتوری حاکم برجهان، که درزمانش از امکانات فوق تصور نظامی و اقتصادی و… برخورداربود،  تاختند و طوق ننگین مستعمره بودن را از گردن خود وکشورشان بیرون انداختند.

محاسبۀ قوا بین افغانستان و بریتانیای آن روز به هیچ معیاری نمی گنجید. در متصرفات بریتانیای کبیرآفتاب غروب نمی کرد؛ یعنی که قسمت اعظم جهان در تصرفش بود و از همه امکانات اقتصادی، سیاسی و… این متصرفات، به شمول انسانهایش، درپیشبرد اهداف استعماری خود بهره می برد. هند آن زمان، وکلاً جنوب وجنوب شرق آسیا، با دارائیها و صدها ملیون انسانش در دسترسترین و نزدیک ترین امکاناتی بودند که امپراتوری استعمارگر بریتانیا می توانست آن را در جنگ علیه افغانستان به کار بگیرد، وتا آنجا که می توانست به کارهم گرفت. ولی برای ملت ما در محاسباتش این مسئله اساس قرار گرفت که: “زندگی درپنجۀ عفریت استعمار ننگ است”. برای زدودن این ننگ از دامن خود ومیهن شان، تمام آحاد ملت، از گوشه گوشۀ مملکت، با زیرپا گذاشتن کلیۀ تعلقات قومی، لسانی، مذهبی … به نام ملت افغان و به نام افغانستان بسیج شدند، تصمیم گرفتند، از قربانی نهراسیدند، برمحاسبات تخنیکی یک بعده پا گذاشتند و دربرابرامپراتوری شکست ناپذیر زمان ایستادند وجنگیدند.

ویژگی قابل وصف و تمجید شاه امان الله خان دراین است که برخلاف آبا واجداد مزدور وضد مردمی اش، از معاش و امتیازاتی که انگلیس به خانواده اش می داد صرفنظرکرد و به تشویق یاران استقلال طلبش با این خواست برحق مردم همراهی و همسوئی نمود. اینجا است که موج جنبش استقلال طلبانۀ مردم و همسوئی و رهبری حاکمیت استقلال طلب، دیگر سد ناپذیرشد و پوزۀ امپراطوری متکبر و جهانخوار بریتانیا را به خاک ذلت و شکست مالید. نتیجۀ جنگ استقلال طلبانۀ نابرابر مردم فقیر و بی سلاح افغانستان علیه امپرتوری مالک ثروت بیش از نیم جهان و تا دندان مسلح بریتانیای کبیر، ثابت ساخت که هرگاه ملتی یکپارچه ومتحد برای گرفتن استقلال و آزادی اش مصمم شود و از قربانی نهراسد، می تواند آن را از چنگ بزرگترین قدرتهای استعمارگر ثروتمند و مسلح جهانی هم بدست آورد.

طرد استعمار و بدست آوردن استقلال یک امردشوار ونیکواست؛ ولی حفظ استقلال و تکامل آن تا سرحد آزادی از آن هم دشوارتر و حیاتی تراست. ما درسال ۱۹۱۹م استعماربریتانیا را شکست دادیم و ارتشش را از کشور خود طرد کردیم؛ اما درحفظ  استقلال و تکامل آن کمبودهای جدی داشتیم؛ که با استفاده از همان کمبودها دشمن شکست خوردۀ که از دروازه بیرونش رانده بودیم،  دوباره توانست از پنجره داخل شود.

رهبران حاکم برکشور، به ویژه شاه امان الله، که در پیروزی جنگ جانفشانی کردند، درپیشرفت وتکامل کشور بیشتر به مسایل روبنائی غرق شده و به مشکلات اصلی و بنیادی جامعه توجه نکردند. جامعه علی رغم پیشرفتهای کم نظیر و تدارکات پیشرفت در عرصه های فرهنگی و معارف …، درساحات اقتصادی و تولیدی و بلند رفتن سطح زندگی مردم، به ویژه در روستاها، چندان تحولی نکرد. درآن زمان که درسطح جهان صنعت به رشد چشمگیر وسرمایه درعالیترین مرحله اش یعنی امپریالیسم رسیده بود، امان الله خان درنطقش درعرصۀ تولید فقط بر زراعت وتجارت تأکید کرد. حاکمیت که می بایست از شوروهیجان مردم درراه اندازی کارهای دستجمعی برای آبادانی و امورتولیدی، مثلاً زمینه سازی رشد صنعت، ایجادبندهای آب مناسب با امکانات همان وقت، کاریزها و قنات ها … و آبیاری و زیرکشت آوردن زمین ها و توزیع آن به مردم جهت رفع ما یحتاج شان، استفاده می کرد، اردو وعساکرش را، تاآنجا که نظم برهم نخورد،  برای کمک به تولید و بازسازی در شهر و روستا سوق می داد؛ بیشتر به کمک های الهی و تأدیۀ مالیه و کمک به اردو و عسکر تأکید داشت(به نطق های امان الله خان مراجعه شود) و به این ترتیب نصف نان مردم را هم این چنین کم می ساخت. مردم که درآمد آنچنانی نداشتند، مالیۀ زیادی هم نمی توانستند به پردازند و این خود بر عایدات دولت تأثیر می گذاشت، به حدی که معاشات مامورین و عساکربیکار درقشله نشسته، هم پوره نمی رسید. طبیعی است که چنین وضعی منجر به فساد و رشوه خواری مامورین و اطاعت نکردن عساکر و صاحب منصبان می شد.

ازآنجا که تولید ودرآمد در مجموع کم بود، این شیوۀ کار دولت، فقر و نارضائیتی بین اقشار آسیب پذیر و معاش بگیران کوچک به وجود می آورد که زمینۀ سوء استفادۀ مخالفان، ازجمله انگلیس شکست خوردۀ مکار، را فراهم می نمود.

دشمن فتنه گر درکمین نشسته هم از همۀ این موارد بهرۀ خائنانه گرفت و ابتدا همدستان همیشگی اش، یعنی روحانیت مرتجع را بازخرید کرده و باخود همراه ساخت که علیه نظام نوپای امانی تبلیغات سوء بکنند، و بعد با فئودالان و عده ئی مامورین بلند رتبۀ مرتجع همدست شده و دزد گردنه گیری را به نام خادم دین رسول الله  به کرسی سلطنت نشاندند. ازآن فراتر و فاجعه بارتر آنکه غلام خانه زاد شان، نادرخان طلائی(مشهور به نادرغدار)، را برکشور حاکم ساخته وتمام دستآورد خون استقلال طلبان را برباد دادند؛ و ازآن به بعد کشور ما تا امروز که طالبان وحشی و آدمکش را برکرسی غلامی نشانده اند، روی استقلال و آزادی را ندیده است.

امروز با درد وآه به آن خون های پاک ریخته شدۀ استقلال طلب و آزادیخواه، کشور ما به یک مستعمرۀ کامل امریکا و شرکای منطقه ای اش بدل شده و امپریالیسم و ارتجاع مشترکاً درآن دریای خون جاری ساخته اند.

خلق زجردیدۀ افغانستان که تجارب خونبار جنگ استقلال طلبانه علیه امپراطوری بریتانیا و جنگ آزادیبخش علیه سوسیال امپریالیسم شوروی را پشت سرگذاشته و در هردوی آن، علیرغم شکست دادن دشمنان درجنگ، خودش به پیروزی و استقلال و آزادی دست نیافته است، باید بداند که شکستش بعد از هردو پیروزی عمدتاً درنداشتن رهبری پیگیر وسالم نهفته است(رهبری جنگ استقلال یک رهبری استقلال طلب ولی ناپیگیر، و رهبری تنظیم های جهادی ساخت پاکستان وایران مزدور وخود فروخته بود) .

بناءً در رسیدن به استقلال و آزادی و حفظ وتکامل آن به عوامل اساسی: بسیج مردمی، با زیرپاکردن تمام مرزهای نفاق افگن قومی، مذهبی، زبانی، محلی، منطقوی وجنسیتی،  تحت رهبری یک ستاد منسجم وطنپرست، مردم دوست، آزادیخواه، انقلابی، پیگیر و دارای اندیشه های پیشرو نیازاست. جنبشی با این ویژگی می تواند دست هرگونه متجاوز و مداخله گر وعمال شان را(ازهرقماشی) از کشور قطع کند و کشوری آزاد، آباد و مرفه به سود اکثریت عظیم خلق افغانستان را تضمین کند.