مصاحبه با انجینیرشیر”آهنگر”

قسمت دوم

بازمیجوشدهریوا

پیشینۀ مبارزاتی

هرات پیشینۀ مبارزاتی خاصی دارد که من در برخی آثار و نوشته هایم به بخش هائی از آن ها اشاراتی کرده ام. ولی برای برشمردن علل خاص و انگیزه هائی که مردم هرات را به تظاهرات خیابانی ده ها هزار نفری درسال ۱۳۴۸شمسی،  و پس از آن همه شکنجه و تهدید و زندانی شدن ها، بازهم در دهم حمل سال ۱۳۵۱شمسی به هزاران  نفر را از شهر و روستا به جاده ها کشانیده است، در کنار عوامل اقتصادی و قحطی  و بیکاری و… که به عنوان عوامل پایه ئی مختصراً گفتیم، می توان درقدم اول به آگاهی و ارادۀ مردم هرات اشاره کرد. وقتی این آگاهی و ارادۀ مردم سمت وسوی سالم یافت و درجهت به پیش و تکاملی به کار رفت، آن گاه دیگر جنبش آفرین و تاریخ ساز می شود. ضمن این که مردم هرات از پیشینۀ مبارزاتی و فرهنگ بالائی برخورداراند؛ آگاهی رسانی سیاسی به مردم هرات از مدت ها قبل از جنبش سرطان  ۱۳۴۸شمسی، توسط شخصیت هائی مانند معلم عبدالرحمن بابا که استاد و محرک نسلی از روشنفکران، منجمله حلقۀ ما است، “داکترندا” و… و حلقات روشنفکران دموکرات قبل ازما، که دریکی از انتخابات، مقابل  روحانیت ارتجاعی ایستادند، شروع شده که درتداوم آن، با کارهدفمند و درحد توان منظم  و اصولی “محفل هرات” ادامه یافته و هم، این آگاهی به جهت سالم و تکاملی آن سمت و سو گرفته و سازماندهی و رهبری شده است.

همین جا باید یاد آور شوم که جریانات منحرف، مثلاً خلقی – پرچمی ها و اخوانی ها، درتمام این مدت نتوانستند حتی یک حرکت و تجمع چند نفری را به نفع، و تحت رهبری خود در هرات به وجود بیاورند. حتی در وقت قدرتمداری و به زور تانک و توپ شان هم (جز جذب عدۀ لومپن و اوباش)، از مردم این ولایت طرفی نبستند. شما حتی یک شخصیت مطرح و نامدار پرچمی – خلقی و یا اخوانی را که درهرات ریشۀ مبارزاتی داشته باشد، نمی یابید. درحالی که به قول معروف، “شعله ای ها” شخصیت های برجسته، نامدار و توان مندی را که درمتن مبارزه ساخته شده اند، درهرات داشته اند. از همین جهت است که مجموعۀ نظام ها و نیروهای ارتجاعی، مردم هرات را “شعله ئی” می گفتند، و می گویند، و با آن ها با کین توزی و عقده برخورد کرده و می کنند؛ با روشنفکران مبارز هراتی هم که کینۀ دیرینۀ آشتی ناپذیر دارند.

برای باز کردن این مسئله، باید کمی به عقب برگردیم:

از شرح پیشینه های دور می جهیم و آن را به نوشته های دیگری محول می کنیم، پس از سرکوب جنبش های دموکراتیک سال های ۳۰ شمسی درافغانستان، ضمن به قهقرا کشیدن زندگی اقتصادی و اجتماعی مردم به عنوان اصل و اساس، فرهنگ ستیزی و سیاست زدائی نیز در دستور کار نظام بود. سانسور وخفقان و دورساختن مردم از سیاست و در نتیجه بی علاقه گی به سرنوشت شان، توسط نظام، با جبر و زور و نیرنگ، و در ظرفیت و امکانات همان زمان، با گسترش فساد و لاابالیگری دامن زده می شد. هرات نیز قربانی این وحشت بود؛ مطبوعات کاملاً دولتی شده و به وصاف مراجع قدرت تبدیل گردید، و کانون های فرهنگی – آموزشی به سقوط مواجه شدند. حتی محیط مکاتب را که اولین تربیت گاه نوجوانان و جوانان است به محلی آلوده به انواع فساد اخلاقی و تربیتی بدل ساخته بودند. کسانی که درسال های ۴۰ شمسی به مکتب سر و کار داشتند – معلم و یا متعلم بودند – به یاد دارند که در اوایل آن دهه چه فسادهائی درمکاتب رایج ساخته نشده بود. قمارزدن، چاقوکشی و لوچکی، چرس و چلم کشیدن و حتی فسادهای اخلاقی مُد ساخته شده بود. بدمعاشان شهر در درون مکاتب افراد شان را داشتند و توسط آن ها به اغوا و شکار نوجوانان پرداخته و آن ها را به انواع فساد آلوده می ساختند؛ هرگاه کسی تسلیم شان نمی شد، با کارد و چاقو و “خوردوم”(وسیلۀ سیمی برای لت وکوب) و… به جان او افتاده، درپهلوی لت و کوب، لباس پائین تنش را نیز کشیده و او را بی سیرت می ساختند که دیگر جرئت مخالفت با آن ها را کسی نداشته باشد. به همین دلیل بود که فامیل ها، علی رغم میل شان، نمی خواستند فرزندان شان به مکتب بروند و به درس ادامه بدهند، و یا این که از فرزند شان باید مراقبت جدی می کردند؛ چون مکتب را محل فساد و فاسد سازی می دانستند.

شنیدن نام های بدمعاشانی (که ارزش بردن نام دراین جا را ندارند) درمکتب و بیرون از مکتب، لرزه براندام خانواده ها می انداخت و سایۀ شوم آن ها را برسر فرزندان خود می دیدند. جالب است بدانید که هیچ مرجع دولتی هم نه تنها به شکایت مردم از این بدمعاشان رسیدگی نمی کرد، بلکه مراجعی از پولیس و معارف با آن ها همدست بودند. واین خود حاکی از زد و بند دولت با این اراذل و اوباش، برای سمی ساختن محیط آموزش بود.

درساحۀ اطلاعات عمومی  و آگاهی رسانی مطبوعاتی نیز یک روزنامه(اتفاق اسلام) و محدود نشراتی که درهرات نشر می شد عمدتاً به مدح و ثنای شاه و مقامات عالی رتبه می پرداختند و هیچ مرجعی حق انتقاد جدی از نظام را نداشت و برای روشن شدن ذهن مردم کار نمی کرد. سخن را کوتاه کنیم، جو بدی در مراجع تعلیمی و تربیتی و آگاهی رسانی حاکم ساخته شده بود که جامعه را سال ها به عقب می راند.

دراین زمان است که عده ای از جوانان قد بلند می کنند و دربرابر این ناملایمات و زدودن این مفاسد سینه سپر می کنند. حرکت از لیسه های پسرانه و دخترانۀ شهر هرات آغاز می شود. عبدالاله، که هنوز “رستاخیز” نشده بود، با نعیم “ازهر” و… در لیسۀ سلطان غیاث الدین غوری بودند وعتیق و قدوس “راد” و رحمن منصوری و من(آهنگر)  و کریم وغلام محمد و… در صنوف  مختلف درلیسۀ جامی بودیم.

به ابتکارعبدالاله طرح نوشتن درامه و تدویر مجالس و کنسرت ها توسط متعلمین ریخته شد و خودش اولین درامه را روی صحنه آورد و در آن نقش انتقادی بازی کرد. درپی آن ما به تدویر کنسرت و سخنرانی درمکتب پرداختیم تا متعلمین را به مسایل هنری و فرهنگی جذب کنیم. همین کار را دختران مبارز و همسوی ما در مکاتب شان انجام می دادند. ازآن جائی که این رفقا(دختر و پسر) در درس های شان عالی و شخصیت شان هم درمجموع متبارز و مورد احترام معلمین و متعلمین بود، این ها توانستند از همین آغاز کار، تأثیرات مثبتی در مجموع مکاتب پسرانه و دخترانه بگذارند.

گام دیگر ما، ایجاد جراید دیواری برای هرصنف بود. صنف ما که صنف دهم و بلندترین صنف مکتب بود(ما اولین دورۀ لیسۀ جامی بودیم) پیشقدم شد و نوشته ها و اشعاری را در چوکات شیشه دار به دیوار بیرون صنف نصب کردیم تا همه بخوانند. سپس همین کار را صنف نهم و هشتم لیسۀ جامی به کمک حبیب منصوری و کریم  و غلام محمد و دیگران کردند. لیسه های دیگر نیز چنین برنامه هائی داشتند. کتاب خوانی بخش دیگری از برنامۀ کاری ما بود که درمکاتب پسرانه و دخترانه رایج ساختیم. بچه ها به شوخی می گفتند جیب های ماما غلام محمد و کریم “مستری” بوجی کتاب است. این کارکردها، روز تا روز عدۀ زیادی را به خود جذب می کرد. اما این کارها بی مانعه نبود. عده ئی از معلمین محافظه کار به تحریک و حمایت مقامات بالائی، با آن مخالفت کردند. عبدالاله را یک سال ازمکتب(لیسۀ سلطان) اخراج نمودند، و بر اخراج عده ئی از ما هم بر مدیر مکتب ما فشارمی آوردند، اما مدیرمکتب ما(شریف خان غوریانی) از ما حمایت می کرد و روشنگری های ما ادامه داشت.

بد معاشان هم که روز تا روز بازار فساد شان کساد می شد، به تحریک و پشتیبانی مقامات دولتی به تخریب ما می پرداختند، اما از برخی از رفقای ما می ترسیدند و گهگاهی هم این کارشکنی شان به برخورد فزیکی بین ما و آن ها منجر می شد که اکثراً نتیجه به نفع ما بود، چون عدۀ از جوانمردان نامدار شهر، و رفقای شان، که از پیوند عیاری با بعضی از رفقای ما، زیر کار سیاسی کشیده شده بودند، با دل و جان از ما حمایت می کردند.

ادامه دارد