انجنیر شیر آهنگر

زهـــر شـعـــر

نگاه کن، نگاه کن

به دشت ها به کوه ها

به دره ها به راغ ها

ز فیض چشمه سار ها

ز طینت بهارها

ز نور مهر و ماهتاب

همیشه لاله میدمد

 بیا  در این چمن نگر

که غنچه ها  نهال ها

هنوز تازه سر زده

نه مُثمِر ثمر شده

که باغبان به ریشه اش

به  زهر شعر میزند

مگر چه میتوان نمود

تصورش چنین بود

که زین نهال بی ثمر

و غنچه های خار دار

چه حاصلیست خلق را                      

نگاه کن، نگاه کن

که گاهگاه

عروس عقل و گوهر خرد

بسان ماه تابناک

به چشمۀ تصورات

به مغرب سیاه و تیرۀ خیال

چسان غروب می کند

چگونه رخت می کشد

  نگاه کن، نگاه کن

که رسم یار پروری

به دوست مهر گُستری

به دشمنان ستمگری

چسان ز یاد میرود

چسان به باد میرود.

مگر ببین!

که این شب غمین و ترسناک

به پای میرسد

و صبح میشود

شفق دمیده میرود

بهار تازه میرسد

در این بهار

برین شَطِ شکوهمند و بیقرار

هزار زورق شتابگیر و مست

نه این که قایقی شکسته در شکنج خشمگین آب

همه به پیش میروند با غرور

همه شتاب می کنند با امید.

قلعۀ کرنیل، زندان دهمزنگ – کابل ۱۳۴۹ ش