استاد عبدالاله رستاخیز

       به طوفان پیوسته

 پیک طوفان قاصد آمال خلق

می رسد رزمنده از مرز کهن

با دلی از ذوق جنبش گشته مالامال

باز می گوید به گوشم راز دیگر

رمز رزم  دیگر و پرواز دیگر

رمز هستی بخشیی زحمت به انسان

اندرون سنگر پیکار

راز عشق پر شکوه زندگی

درکوره های مرگ

وزشکست نا امیدی های سامان سوز

از فروغ اختر امید دوران ساز

از طلوع آفتاب سرخ

درشرق کهن

از تلاش برده گان بسته در زنجیر استبداد

می نماید راه  برمن پیک طوفان

باز می گوید به گوشم

قصه هایی از هریوا

   *    *    *

 زان کهن ویرانه کامروز

از غریو خشم طوفانزای خلقش

پایه های کاخ اربابان افسونگرهمی لرزد

زان کهن ویرانه ای

کز مکر ددخویان غارتگر

قرنها چون گوشه های دیگر این ملک

نوگل امید او پژمرد

     *    *    *   

اینک، اینک

باز اندر صبحگاهی این چنین روشن

خلق تاریخ آفرینش

انقلابی تودۀ  شاهین مزاج تیز بینش

مست و طوفان خیزمی آید به پیش

می زداید از ُرخ او گرد حِرمان

باز می جوشد هریوا

باز می جُنبد هریوا

باز می جوشد هریوا

در خروشان رودبار انقلاب توده ها

باز می بندد به طوفان دل هریوا

باز . . .

باز . . .  

          عبدالاله رستاخیز– زندان دهمزنگ کابل