مهران پوپل

          دل زخمی کابل

هرکجا مرز کشیدند ” کسی پل نزده‌ست”
مرهمی کس به دل زخمی کابل نزده‌ست

کاش این بحر تلاطم‌زده زورق می‌داشت
یک نفر از ته دل داد اناالحق می‌داشت

کاش دل را عوض خار به گُل می‌بستند
روی دریای تلاطم‌زده پل می‌بستند

هیچ‌کس نیست به چشمان وطن زُل بزند
حرف از درد دل کهنه‌ زابل بزند

کاش‌که کام کسی در وطنم تلخ نبود
درد در سینهِ سرمازده‌ِ بلخ نبود

کاش پروانه‌ِ اندیشه‌ِ ما پر می‌زد
دل تخار گهی خاطر لوگر می‌زد

جای هر خار به ما خاک وطن رُز می‌داد
پکتیا دست خودش را که به کندُز می‌داد

کاش دجله به تماشای فرات آمده بود
کنر از آن سر دنیا به هرات آمده بود

کاش‌که غور به آغوش بدخشان می‌رفت
مزرعه کاش به پابوسی باران می‌رفت

کاش‌که این دل ما با همه خوبی می‌کرد
و شمالی همه‌جا رقص جنوبی می‌کرد

کاش تاجیک رفیق منِ پشتون می‌شد
به‌خدا باغ وطن یکسره گلگون می‌شد

ارزش نسترن و لاله به هر باغ یکی‌ست
تاجک و ترکمن و ازبک و ایماق یکی‌ست

تا به کی آله‌ِ دست دگران باید بود؟
هموطن جان تو دیگر نگران باید بود!

تا به‌کی بار کسی بردن و تحریک شدن
فخر پشتون بشود دشمن تاجیک شدن

به‌خدا دیر شده حالت کشور خوش نیست
غیر غم چیز دگر در دل هندوکش نیست

دیر وقت است فضایش همه از دود پر است
وطن انگار که از زاده‌ِ نمرود پر است

جنگ را هموطنان پیشه نباید بکنیم
گرگ را حاکم یک بیشه نباید بکنیم

نه دیگر باغ و نه‌ هم آن همه گل جا مانده‌ست
فقط از هیبت مسعود پکُل جا مانده‌ست

مردم ! این خاک سزاوار غم و محنت نیست
مگر این زادگهِ فاتح (پانی پَت)نیست ؟

کار ما دیر زمانی‌ست تعصب شده است
وطن از جانب بیگانه تصاحُب شده است

نفرت و کینه در اندیشه مان آوردند
آتش جنگ تهِ بیشه‌مان آوردند

دیرگاهیست که در ورطهِ غم افتادیم
مثلِ … لا حول ولا، جمله به هم افتادیم

شوکت و شان وطن را به‌خدا گم کردیم
هموطن یک سره جان داد، تبسم کردیم

وقت آن است که از خواب گران برخیزیم
باید از مجلس کوته نظران برخیزیم

نگذاریم وطن را به تباهی ببرند
کوسه‌ها حمله سرِ برکه‌ی ماهی ببرند

نگذاریم که در آیینه داغ اندازند
بین ما آتش منفور نفاق اندازند

وقت آن است که در راه تعاوُن برویم
همه یک‌جا شده و رو به تمدن برویم

تا به کی بحث من و تو به سرِ هوِّیت است
نقطه‌ی مشترک ما همه انسانیت است