از: زنده یاد ایوب ” نیزک “

انـــدیشـــه، هـــدف، امــیــــد

اندیشه: ویژه گی اندیشمندی آن خصیصۀ متعالی انسان است که در روند تکامل اجتماعی در موقعیت یک عامل فعال موثر و گهگاهی تعیین کننده، نقش متبارزی به عهده داشته است. زایش این خصلت ذاتی همزمان با نخستین تولد انسان است دقیقاً از همان آوانی که انسان محتاج و ناگزیر به تغییر پیرامون و پدیده های موجود درآن شد ، اندیشیدن وتفکر نیز عرض وجود کرد. بنابرین از همان آغاز، انسان مجبور بوده است در بارۀ پیرامون خود و در بارۀ آنچه در ارتباط با آن به سر می برد، به فکر کردن، قضاوت، استنتاج و صدور احکام بپردازد. تا به وسیلۀ قضاوت ها، نتایج و احکام خود، چگونگی فعالیت زندگی ، چگونگی بقاء، چگونگی تداوم نسل و کلاً چگونگی حرکت خویش را تعیین نماید. ظرفیت بازتاب دهی ذهن انسان از اشیاء و پدیده های محیطی که انسان در آن محاط است، و عینیت انصراف ناپذیر طبیعت با تمام تنوع و تلونش، دو عامل به هم پیوستۀ اندیشیدن و تفکر اند. بناءً ، بدیهی است که چگونگی اندیشیدن در قید آن شرایط و اوضاعی می باشد که انسان در آن حیات بسر می برد. و اما باز بنا به این علت که ضرورت تفکر به خاطر دگرگون سازی و تغییر دهی همین شرایط و اوضاع است، سپس بر حسب ایجاد و بروز اوضاع جدید و شرایط دگر گونه به اندیشیدن تازه و تفکر نوین راه باز می گردد، و براین اساس است که سیر تحول پذیری و تکامل اندیشیدن و تفکر در یک فراگرد قانونمند در بستر حیات اجتماعی جاودانگی دارد. از سوی دیگر بنابرآنچه گفتیم هر اندیشه و به ویژه اندیشه های  اجتماعی، فرزند زمان و مکان خویش و مُعَرف مختصات و خصایل آن مناسبات اجتماعی )اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و…(اند، که خود در متن آن زاد و ولد کرده اند، به علاوۀ مقداری پیش نگری. قابلیت تغییر دهی یک اندیشه ارتباط مستقیم و زنده با صحیح و سقیم بودن آن دارد. چنانچه یک اندیشۀ سقیم هرگز نمی تواند قابلیت و صالحیت دگرگون سازی مطلوب داشته باشد، با قید اینکه صحت وُسقم هر اندیشه نیز یک امر نسبی و در قید حرکت تاریخ است. و لذا ست که اگر به سیر حرکت اندیشه های انسان و تاریخ دانش نظری بیافگنیم، در می یابیم که سیر تحول آن ها همواره از محدود به وسیع، از کوچک به بزرگ، از کم به زیاد، از یک بُعده به چند بُعده و باالاخره ازسقیم به صحیح بوده است. از تذکرات مختصر بالا میتوان نتایج زیرین را بدست آورد : یکم : تفکر و اندیشیدن صفت انسانی انسان است و از طریق اندیشیدن نیز این موجود زنده راه و مسیر انسان شدن خود را بازکرده و بدینوسیله خط فاصلی بین خود و سایر زنده جان ها کشیده است، و همراه با ویژه گی های دیگرش بر سریر “اشرف مخلوقات” جای گزیده است.

دوم : اندیشیدن وسیلۀ کشف طرُق و راه های آزاد سازی انسان از انفعال و اسارت است. زیرا اندیشیدن است که نقش دگرگون ساز آدمی را به عنوان یک فاعل آگاه تثبیت کرده و انسان همین که آگاه شد، با ایجاد هر دگرگونی یک حلقۀ اسارت خویش را شکسته است. و بدینگونه با تکامل تفکر و اندیشه های علمی است که انسان هماره به سوی وارستگی و رهیده گی پویش بال انقطاع داشته است .

سوم : قدرت اندیشیدن برای انسان یک پدیدۀ جادوئی و سحرآمیز نبوده و نیست، بلکه خصلت و صفت طبیعی این موجود زنده است که به وسیلۀ مغز آن عملی می گردد. مغز انسان این توانمندی را در روند تکامل طبیعی ارگانیزم زنده بدست آورده است. لذا قدرت اندیشیدن برای تمام انسان ها به طور طبیعی همراه است، ولی انکشاف آن مربوط به روند زندگی است. به عبارت دیگر اینطور نیست که فقط “نخبگان” قدرت اندیشیدن داشته باشند و دیگران هیچ . به هر صورت، می بینیم که اندیشیدن وسیلۀ آگاه شدن و آگاه شدن وسیلۀ آزادشدن و آزاد شدن زمینۀ مساعد حیات انسانی آدمی است. براساس این معادله میتوان گفت که انسان بدون اندیشیدن و تفکر انسان نیست، پس انسان بدون داشتن آزادی هم نمی تواند حیات انسانی داشته باشد. به همین علت است که ستمگران از زمان های دوری به این طرف وسایل، ابزار، شیوه ها و شگردهای گوناگونی به کار برده اند و می برند تا از اندیشیدن انسان ستمدیده جلوگیری نمایند، تا ستمدیده گان تن به تسلیم ستم واسارت آنها بسپارند و به عنوان ابزار متحرک و منفعل درخدمت ستمگران قرار داشته باشند. از گذشته ها که بگذریم، همین اکنون شاهدیم که چگونه ستمگران علوم و تکنالوژی را در انحصار خویش در آورده اند و چگونه راه های دسترسی ستمدیده گان را به علوم مسدود کرده اند، چگونه به آنها تلقین کرده اند که آموزش علوم در زمرۀ “کارهای شیطانی” است، چگونه به ستمدیده گان تلقین کرده اند که آنها شایستگی فراگرفتن علوم را ندارند و این کار “نخبگان” است، چگونه به آنها تلقین کرده اند که مغز ستمدیده گان قابلیت فراگرفتن علوم را ندارد، چگونه مصروفیت های تولیدی ستمدیده گان را طوری برنامه ریزی می کنند که هیچ موقع و فرصتی برای آموختن نداشته باشند وهزارها چگونۀ دیگر که هر درد مندی به نحوی با آن آشنائی دارد. همان گونه که انسان ها در روند مبارزات دگرگون ساز در مقابل قوای طبیعت توانستند اندیشمندی خویش را تا سرحد فرا چنگ آوردن علوم طبیعی (باهمین شگفت انگیزی و گسترده گی اش) ارتقاء و تکامل دهند، به همین گونه توانسته اند در روند مبارزات خونین طبقاتی خویش در مسیر پرخم و پیچ تاریخ در جهت آزاد سازی خویش تفکر خود را تا فرا آوردن اندیشه های انقلابی نیز تکامل بخشند، واز آنجائی که مبارزات طبقاتی انسان ها ، یا به عبارت دیگرمبارزات ستمدیده گان  با ستمگران نیز عمر طولانی دارد، اندیشه های انقلابی نیز همانا، مانند اندیشه های علمی دیگر دراین جریان رشد و تحول و تکامل کرده اند. اندیشه های علمی و اندیشۀ انقلابی مجموعاً آگاهی انسان را می سازند، آگاهی ای که دستاورد عمر بشر دراین گیتی است. و همان طوری که بشر امروزی نمی تواند بدون کمک اندیشه های علمی زندگی اش را سر و سامان دهد، به همین ترتیب ستمدیده گان نیز بدون اندیشه های انقلابی نمی توانند برای آزاد سازی خود قرین موفقیت گردند.

باری، گفتیم انسان با اندیشیدن و آگاه شدن راه آزاد شدن خود را می گشاید، و مشخص ترش اینکه انسان ستمدیده با آگاهی انقلابی به آزادی انقلابی دست خواهد یافت. برمبناِی این اصل، خیلی صریح میتوان گفت که آزادی مردم قهرمان افغانستان ازاسارت استعماری امپریالیسم روس در گرو بر خورد آگاهانه و اندیشمندانۀ آنها نسبت به امر نبرد آزادیخواهانۀ شان است. دلایل بسیاری وجود دارد که بدون اندیشه و آگاهی انقلابی مردم ما، جنبش آزادیبخش ملی ما از سر منزل آزادی دور خواهد بود. ما دراینجا بر حسب ضرورت به چند تای آن اشاراتی می کنیم:

یکم: رهنمای سوسیال امپریالیسم روس برای به اسارت کشیدن مردم و میهن ما تفکر و اندیشۀ استعماری امپریالیستی وجهانگشایی اش است. پس رهنما و پیشقراول مبارزات انقلابی مردم افغانستان برای طرد این اسارت استعماری و دستیابی به آزادی ملی باید آگاهی و اندیشۀ انقلابی و آزادیخواهانه باشد. مبارزه علیه اندیشۀ استعماری فقط به وسیلۀ اندیشۀ انقلابی و آزادیخواهانه ممکن است، درست آنگونه آگاهی و اندیشه ای که دشمن هرگز نتواند خود را با آن همساز کند. اندیشه ای که به هیچ وجهی نتواند در خدمت دشمن در آید و یا دشمن هرگز نتواند از آن استفاده ببرد. زیرا این اساسی ترین وعمده ترین سلاح است. اندیشۀ انقلابی و آزادیخواهانه تعیین کننده ترین سلاح برای مردم ما علیه استعمار است و اگر این سلاح طوری باشد که دشمن بتواند از دست ما برباید و در اختیارخود قرار دهد، آنگاه دیگر این خساره تلافی شدنی نیست. و این سلاح فقط می تواند رساندن آگاهی و اندیشۀ انقلابی به مردم باشد. زیرا که برای همیشه در تخاصم خونین با امپریالیسم و استثمار، با استعمارگر و استعمار و کلاً با ستم و ستمگر قرار می گیرد. این اندیشه هم اکنون آزادی ملی، دیموکراسی و عدالت اجتماعی را در جامعۀ ما عنوان میکند که استعمارگر روس هرگز با آن دمساز نیست و نمی تواند هم باشد. استعمارگر حاضر نیست آزادی ملی را به ملت استعمار زده بپذیرد. اگر چنین کند، دیگر عمر استعمار به پایان می رسد. استعمارگر نمی تواند حقوق انسانی ملت استعمار زده را به رسمیت بشناسد واجازه دهد که جامعه به ارادۀ اکثریت بچرخد. اگر چنین کند دیگر زمینۀ استعمار از بین می رود. استعمارگر حاضر نیست بپذیرد که در جامعۀ استعمار زده ستمگر و ستمکش وجود نداشته باشند، چه در صورت استقرارعدالت اجتماعی پایه های بنیادی استعمار و استثمار نابود می شود و لذا پذیرش این طرح ها به معنی مرگ استعماراست و هرگز نمی تواند استعمار واندیشۀ انقلابی در یک جامعه بگنجد (پذیرش یکسان داشته باشد). در حالیکه اندیشه های سازشکار و غیرانقلابی در سطوحی می لغزند که استعمارگر می تواند با تأمین آن ها به استعمار کشور و مردم ما ادامه دهد. مثلاً طرح های سازشکارانۀ شرکت نیروهای دیگر در دولت دست نشاندۀ استعمار. در اینصورت استعمارمی تواند با یافتن شریک جرم بیشتر به این طرح موافقه کند و چند دندان زهر آلود دیگر را نیز بر بدن جامعۀ ما فرو برد تا آن را بیشتر تکه و پاره کند و… و یا اساس قرار دادن اینکه مثلاً استعمارگر مساجد و قبور ما را ویران نکند. همه ما خبر داریم که برای اغوای مردم ما استعمار روس و دست پروردگان بی آزرم آن خیلی بهتر از منادیان این طرح ها به اعمار قبور و مساجد می پردازند و تکه پارۀ هم به عده ئی خود فروخته به نام مولوی و متولی مقررداشته اند، ولی هرگز تخفیفی در شدت استعمار و وحشت به وجود نیامده است .

سخن کوتاه هر سلاح وهدفی که روی انگیزه های غیر بنیادی استوار شود، استعمار گر روسی آن را از مردم میرباید، فقط سلاح و اهداف انقلابی بنیادی است که رسیدن به آن شب فردای مرگ استعمار است و باید جنبش آزادیبخش و خونین مردم ما به این سلاح وهدف شایسته اش مجهز گردد، وآن طرد کامل استعمار در هر شکل وشمائلش، شناختن حق حاکمیت مردم بر سر نوشت شان واستقرار عدالت اجتماعی است.

دوم: سوسیال امپریالیسم روس جنگ خانمانسوزی که برای انقیاد ملت افغانستان به راه انداخته است، با تکیه بر وسیلۀ مادی ــ تخنیکی و ماشین جنگی خود به پیش می برد. در برابر این قدرت مادی ــ تخنیکی و ماشین جنگی دشمن، ملت افغانستان در واقع خلع سلاح است. لذا به خاطر تغییر تعادل این معادله یعنی تلافی این برتری مادی دشمن ما، مردم افغانستان چه می توانند بکنند؟ و یا اصولاً چه باید بکنند؟ با در نظرداشت قانونمندیهای جامعه و با در نظر گرفتن اوضاع این جهان پرآشوب، در قدم نخست بسیج همگانی مردم و تکیه بر آگاهی انقلابی و اندیشۀ آزادیخواهانۀ انقلابی است که میتواند در تکامل خود سرانجام برتری مادی – تخنیکی دشمن را تلافی نماید. این اتحاد در پرتو اندیشۀ انقلابی است که برای ما قدرت ایستادگی در برابر سلاح و قدرت غول پیکر دشمن می دهد. هیچ نیرویی نیرومند تر از مردم و هیچ وسیله ئی یا هیچ سلاحی برنده تر از سلاح اندیشه و باور انقلابی نیست .هر نیروی مادی دیگری که با فکر غیر انقلابی رهنمائی گردد، باید در برابر آن زانو زند. لذا جنبش مقاومت ملی مردم افغانستان اگر با اندیشۀ انقلابی مسلح شود و بدینوسیله رهبری گردد، آنوقت خواهد توانست کمبود مادی – تخنیکی وتسلیحاتی خود را نیز مرفوع سازد و بدینگونه برتری دشمن را خنثی نماید. و اما اگر جنبش مقاومت بخواهد آن برتری دشمن را فقط و فقط از طریق بدست آوردن امکانات مادی – تخنیکی و تسلیحاتی مشروط و بدون اندیشۀ رهبری کنندۀ انقلابی تلافی نماید، آنگاه در جلو جنبش مقاومت ملی گودال بزرگی حفر کرده است که در آن سقوط خواهد کرد و آن وابستگی به اجانب دیگر است.

سوم: جنگ آزادیخواهانۀ مردم افغانستان عیله تجاوز استعمار روس، یک جنگ طویل المدت است. اکنون این حقیقت به یک امر بدیهی مبدل گردیده است. اگر دیروز عده ئی امید به پیروزی زود فرجامش را داشتند، ولی امروز هر عاقلی می داند که این یک جنگ دراز مدت است . به ویژه مشکلات کنونی جنبش مقاومت هنوز هم بر طول آن افزوده است . با این حال باید در پی پاسخ به این سوال بر آمد که چه عواملی می توانند تداوم مقاومت و مبارزات مردم افغانستان را در یک پروسۀ طولانی و دشوار تأمین و تضمین نماید ؟ باید گفت که نخستین و پایاترین عاملی که بتواند تا پیروزی این تداوم را تضمین و جنبش مقاومت را همراهی کند، آگاهی انقلابی مردم به دورنمای پیروزمند و آرمان برحق ما در جنگ است. باور و اعتقاد، آنهم باور و اعتقاد علمی که پایۀ آن اندیشه و آگاهی انقلابی است، آن نیروی محرکی است که درسخت ترین و دشوار ترین شرایط ، در شکست ها وافتاده گیها، در ضعف ها وناتوانی ها و. . . میتواند عامل تحرک و پیش روی باشد . لذا تداوم جنبش مقاومت ملی میهن ما نیز قبل از هر چیز دیگر در گرو این عامل است. پس باید این باور و اعتقاد وجود داشته باشد و برای اینکه این باور و اعتقاد همیشه وجود داشته باشد و سست نشود و خدشه نپذیرد، باید این اعتقاد بنیادی وعلمی باشد نه واهی. اعتقاد بنیادی و باورعلمی آن است که منافع آتی و آنی جنبش را تأمین کند و بر پایۀ اندیشۀ انقلابی اعمار شده باشد.

    ادامه دارد