ارسالی علی صدارت
« مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصرایران»
پیشگفتار
«در روزگار ما دادگری و حقخواهی اهمیتی روزافزون دارد. نفی تحقیر و نژادپرستی و ستم گری همه مردم آزادیخواه و آزاده را به هم پیوند میدهد. دخالتی چنین سرنوشتساز و کوبنده در کشوری دیگر که میخواست از همان حقوقی بهرهور شود که اروپاییان مدعی آنها بودهاند، حاشیهای ناچیز در تاریخ «روابط دیپلماتیک» ایران و بریتانیا نیست که بتوان پرونده آن را بست و به فراموشخانه تاریخ سپرد. بهرهجویی از ظواهر مشروطیت برای از میان بردن بنیاد آن ازحافظه تاریخی هیچ ملت بیداری که آماج این بیدادگری بوده است زدودنی نیست. چرچیل نخستوزیروقت بریتانیا درفروافکندن حکومت مصدق نقشی عمده داشت. اودرچشم انگلیسیانی که هنوزازیاد شکوه امپراتوری خود سرمستاند جایگاهی بلند دارد ولی داوری مردمی که آماج استعمار بودهاند چیزی دیگراست. او زمانی گفت تاریخ درباره من نیک داوری خواهد کرد چون آن را خود مینویسم. تاریخ را دیگرفقط مانندگان چرچیل وستایشگران او نمینویسند. جستجوگری حقیقت پژوهانه تاریخی ازچهره کسانی مانند چرچیل پرده برداشته است. مصدق پس ازنزدیک به هفتادسال همچنان درکنارکسانی مانند گاندی و ماندلا نماد رهایی ازیوغ استعمارواستبداد ومنادی ارزشهای آزادیخواهانه امروزین است. چرچیل، که نخستوزیر نهچندان فرهمند امروز بریتانیا به پیروی، و تقلید مضحک از او، سرفراز است، در چشم مردم آزاده نماد سلطه و خشونت استعماری و نژادپرستی بزککرده است. همه دیدند چگونه مجسمههای او اخیراً آماج خشم توفنده مخالفان نژادپرستی بود.»(1)
«فخرالدین عظیمی»
« در روز ۳ شهریور ۱۳۲۰ ارتش متفقین به بهانهٔ حضور جاسوسان آلمانی وارد خاک ایران شد. نیروهای شوروی از شمال و شرق و نیروهای بریتانیایی از جنوب و غرب، از زمین و هوا به ایران حمله کردند و شهرهای سر راه را اشغال کردند و به سمت تهران آمدند. ارتش ایران به سرعت متلاشی شد. رژیم مستبد دیکتاتوری رضاخانی سقوط کرد . پس از فرو پاشی استبداد رضاخانی انتخابات مجلس دوره چهاردهم شورای ملی زیر نظر نیروهای اشغالگر انگلیس و روسیه شوروی انجام شد. مجلس زمانی آغاز به کار کرد که دو سال و نیم از جنگ جهانی دوم گذشته بود و کشور تحت اشغال قوای متفقین بود. « استانهای آذربایجان شرقی و غربی، گیلان، مازندران، خراسان، سمنان در اشغال شوروی، جنوب وغرب کشور دراشغال انگلیس بود، واکثر نمایندگان سرسپرده به انگلیس(انگلوفیل) ادوارقبلی و 8 نفرازاعضای حزب توده تمایل به روسیه شوروی درمجلس حضورداشتند وسخنگوی منافع دوکشوراشغالگردرمجلس بودند. درچنین اوضاعی، دکترمصدق نماینده اول تهران به نمایندگی ازطرف نیروهای ملی در دفاع از حقوق و منافع ملی به پاسخگویی طرفداران امتیاز به بیگانگان در آمد.
اولین کسی که ازحقوق ملت ایران برضد قرار داد دارسی 1312 ( 1933 ) اعتراض کرد دکتر مصدق بود که، درهفتم آبانماه 1323نطق مشروحی درمجلس چهاردهم درپاسخ کافتارادزه معاون وزارت خارجه شوروی (2) ایراد کرده بود در این دوره از مجلس دکتر محمد مصدق که به عنوان نماینده اول انتخاب شده بود، طرح موازنه منفی و رد هر گونه اعطای امتیاز به خارجیها در موقعی که کشور به اشغال نیروهای متفقین در آمده بود را تهیه و آن را به تصویب نمایندگان مجلس رساند.
طرح تصویبشده به این شرح است:
مجلس شورای ملی!!
از نظر حفظ مصالح مملکت امضاء کنندگان طرح قانونی ذیل را تقدیم و تصویب آنرا با دو فوریت درخواست می نمائیم.
ماده اول- هیچ نخست وزیر و وزیر و از اشخاصی که کفالت از مقام آنها و یا معاونت می کنند نمیتوانند راجع به امتیاز نفت با هیچیک از نمایندگان رسمی و غیر رسمی دُوَل مجاور و غیر مجاور و یا نمایندگان شرکت های نفت و هر کس غیر از اینها مذاکراتی که اثر قانونی دارد بکند و یا اینکه قراردادی امضاء نماید.
ماده دوم – نخست وزیر و وزیران میتوانند برای فروش نفت و طرزی که دولت ایران معادن نفت خود را استخراج و اداره میکند مذاکره نمایند و از جریان مذاکرات باید مجلس شورای ملی را مستحضر نمایند.
ماده سوم- متخلفین از مواد فوق به حبس مجرد از سه تا هشت سال و انفصال دائمی از خدمات دولتی محکوم خواهند شد.
ماده چهارم- تعقیب متخلفین از طرف دادستان و دیوان کشور محتاج به این نیست که مجلس شورای ملی آنها را تعقیب نموده باشد و اجازه دهد دادستان مزبور وظیفه دار است که متخلفین از این قوانین را بر طبق قانون محاکمه وزراء مصوب 16 و 20 تیر ماه 1307 تعقیب نماید.(3)
مصدق در اجلاس به تعویق افتاده 15 اکتبر / 24 مهر حاضر شد و با سخنان خود، نمایندگان آسیا و آمریکای لاتین را تحت را تأثیر قرار داد. او اظهار داشت که«جای بسی خوشوقتی است که دول اروپائی به آرزوهای ملت های هندوستان، پاکستان و اندونزی و ملل دیگر که میل داشتند با آزادی و تساوی زندگی کنند احترام گذاشته و سازمان ملل متحد در این راه از بذل مساعی لازم خودداری ننمود. کشورهاییکه برای احقاق حق و ورود به جرگۀ مللی که از آزادی و برابری کامل برخوردارهستند، مبارزه کرده اند… ایران تنها خواستار چنین حقی است.» (4)
«الول ساتن- نفت ایران»
سخنرانی دکترمصدق درشورای امنیت دردفاع ازحقانیت ایران و رد ادعای دولت انگلیس
بدلائلی که دراین مجلد تمدید قرارداد دارسی را آورده ام ودراینجا جا دارد که از«سخنرانی دکترمصدق درشورای امنیت دردفاع ازحقانیت ایران و تعدیات شرکت سابق را در ایران بوسیلۀ عمال خود ومداخله درامورداخلی مملکت وغارت عواید نفت و ثروت ملی» دراختیارشما خوانندگان قرار دهم:
«جلسه شورای امنیت درروز سهشنبه، ٢٣ مهرماه ١٣٣٠، برای رسیدگی به شکایت انگلستان تشکیل شد و تا چهار روز ادامه یافت. ابتدا نمایندۀ دولت انگلستان سرگلادوین جب درخواست دولت انگلیس را قرائت نمود. سپس دکترمصدق به دفاع ازحقانیت ایران ورد ادعای دولت انگلیس پرداخت و طی بیانان مشروحی، تعدیات شرکت سابق را درایران بوسیلۀ عمال خود و مداخله درامورداخلی مملکت و غارت عواید نفت و در نتیجه محروم ساختن مردم ایران از برخورداری حداقل زندگی برشمرد. آنگاه چگونگی ملی شدن صنعت نفت و پیشنهادهای عادلانه دولت ایران را برای رسیدگی به دعاوی طرفین و بی اعتنایی شرکت به خواستهای مشروع ایران شرح داد»(ص195) و با اشاره به شکایات انگلیس به دیوان دادگستری بینالمللی وبرعدم صلاحیت دیوان در رسیدگی به آن شکایت تأکید کرد، اما گفت که ایران راجع به دو مسئله فروش نفت و غرامت همچنان آماده مذاکره است.
او نطق خود را به زبان فرانسه شروع کرد وباقی آن را اللهیار صالح از روی متن انگلیسی خواند. بخش دیگری ازسخنرانی مصدق هم در آخرین روز رسیدگی ازسوی اردلان قرائت شد.
متن کامل سخنرانی آقای دکتر مصدق در جلسات شورای امنیت سازمان ملل متحد به این شرح است:
«آقای رئیس، آقایان اعضای محترم شورای امنیت؛ امروز من دراین شورا حاضر شده تا صدای مردم ایران را در مقابل ادعاهای بیاساس دولت انگلستان به گوش شما و مردم جهان برسانم.
هرچند ما این دعوا را به دلائلی که بعد اقامه خواهیم کرد درحدود صلاحیت شورای امنیت نمیدانیم؛ اما نمیتوانیم منکرشویم که سازمان ملل متحد آخرین مرجع وعالیترین مقامی است که مسئول حفظ صلح دنیاست.
شورای امنیت برای این درست شده که ملل کوچک با کشورهای بزرگ دور هم بنشینند و در تحت مقررات منشور و به موجب اصول مندرجه صلح دنیا و امنیت بینالمللی را حفظ نمایند. این مؤسسه وقتی موفق خواهد شد که این هدف عالی را اجرا نماید که دول بزرگ به مقررات آن احترام بگذارند و کشورهای کوچک و بزرگ آن را پناهگاه خود بدانند. جای بسی خوشوقتی است که دول اروپایی به آرزوهای ملتهای هندوستان، پاکستان و اندونزی و ملل دیگر که میل داشتند با آزادی و تساوی زندگی کنند، احترام گذاشته و سازمان ملل متحد در این راه از بذل مساعی لازم خودداری نکرد.
ملت ایران نیز از کشورهای بزرگ و از یک مؤسسه بینالمللی جز این انتظار ندارد تا آن را کمک کنند تا بتواند استقلال اقتصادی خود را به دست آورده و در سایه آن رفاه اجتماعی خود را تأمین و به این وسیله استقلال خویش را تقویت کند. اگر دولتی مسئلهای را که در صلاحیت شورای امنیت نمیباشد، در این شورا مطرح کند و شورای امنیت بنا به دلایل و جهات سیاسی تصمیم بگیرد که به آن مسئله رسیدگی کند، در این صورت شورای امنیت وسیلهای برای مداخله یک کشور در امور داخلی کشور دیگر خواهد شد و بهاینترتیب اعتماد مردم از آن سلب خواهد گردید و شورای امنیت از وظایفش که حفظ صلح جهان میباشد، باز خواهد ماند.
جنگ دوم جهانی نقشه جهان را عوض کرد، در همسایگی کشور من صدها میلیون نفر از مردم آسیا پس از قرنها زندگی در رژیم استثماری و مستعمراتی استقلال و آزادی به دست آوردند. ایران فقط حقوق خود را خواستار میباشد و از این مجمع عالی بینالمللی انتظار دارد برخلاف مصالح ایران اقدامی به عمل نیاورد. تنها ثروت ملی ما نفت است که منبعی برای تولید کار و غذا برای مردم ایران به شمار میرود. درآمد نفت باید برای توسعه صنعت و بهبود وضع مردم ایران به مصرف برسد. متأسفانه تاکنون درآمد نفت برای مردم ایران هیچ فایده و ثمری نداشته و در پیشرفت صنعت این کشور مؤثر واقع نشده است.
برای اثبات این مدعا باید گفت که پس از٥٠ سال بهرهبرداری از نفت به وسیله یک شرکت خارجی هنوز کارشناسان ایرانی کافی در اختیار نداریم و مجبوریم که از کارشناسان خارجی دعوت کنیم. برای آنکه شّمهای از منافع انگلیس را از این قسمت عظیم برای شما مجسم کنیم، کافی است که بگویم در سال ١٩٤٨ بر طبق دفاتر شرکت سابق نفت ایران درآمد خالص شرکت در حدود ٦١ میلیون لیره بوده که فقط ٩ میلیون لیره آن به ایران داده شده و هشت میلیون لیره آن هم بابت مالیات به خزانهداری انگلیس تحویل داده شده است. در اینجا باید اضافه کنم مردمی که در آبادان یعنی جایگاه معروفترین تصفیهخانه نفت جهان زندگی میکنند، با فقر و پریشانی بیحدوحساب دستبهگریبان هستند و حتی از ضروریات اولیه زندگی نیز محروم میباشند. اگر بنا باشد که درآینده نیز مانند گذشته درآمد نفت ما را خارجیان ببرند، اگر قرار باشد که کارگران ایرانی دراراضی نفتخیز مسجدسلیمان، آغاجاری، کرمانشاه و تصفیهخانه آبادان در بدترین شرایط به سر برند و استثمارچیان خارجی همچنان عملا همه درآمد نفت را تصاحب کنند، مردم ایران تا ابدالآباد در فقر و پریشانی خواهند ماند. به همین دلیلها بود که پارلمان ایران به نفع ملیشدن نفت در سراسر کشور رأی داد و در واقع نظر پارلمان ایران نظر قاطبه اهالی این کشور بود که اکنون دولت انگلیس با شکایت به شورای امنیت میخواهد با نظر تمام مردم ایران مخالفت کند. جنبشی که در ایران در جریان است، مورد پشتیبانی کامل کلیه افراد ملتی است که به حقوق خود آشنایی کامل دارند. ملت ایران مصمم است از این منبع حیاتی که میراث ملی آن به شمار میرود، برای بالابردن سطح زندگی افراد خود و حفظ صلح جهان استفاده کند.
منشور ملل متحد و اصول مقدسی که درآن مندرج میباشد حکم میکند که کلیه کشورهای عضو سازمان ملل متحد درچنین روزی دست کمک به سوی ایران دراز کنند. دراینجا میخواهم نظر اعضای محترم شورای امنیت را به این حقیقت جلب کنم که ترس و تشویش یک دولت بزرگ در عملیساختن مقاصدش با توسل به چترباز و کشتی جنگی بهخوبی نشان میدهد که سازمان ملل متحد در حفظ صلح و امنیت جهان وظیفه خود را بهخوبی انجام داده است.
اگر منظورانگلستان این است که ملیشدن صنعت نفت ما صلح را به خطر انداخته معلوم نیست که چرا دولت انگلیس که این همه صنایع را ملی کرده بهعنوان اینکه اساس و پایه صلح را متزلزل کرده است به شورای امنیت دعوت نشده. این موضوع کاملا شبیه دعوای گرگومیش است.
هر نوع خطری که متوجه صلح باشد، ازاقدامات انگلستان که سعی کرده با توسل به اقدامات زورگویی علنی، ما را از استفاده از حق حاکمیت برمنابع خود باز دارد ناشی خواهد شد. انگلستان اقدامات جابرانهای به عمل آورده و چترباز به نواحی مجاور ایران اعزام داشته و ناوگان جنگی را در نزدیکی آبهای ساحل ایران متمرکز نموده است. تهدیدات دولت انگلیس دایر بر پیادهکردن نیرو در ایران ممکن بود عواقب مهلکی داشته و آتش جنگ جهانی دیگری را برافروزد و دولت انگلیس بهتنهایی مسئول این عواقب میشد. ایران کشتیهای جنگی در رودخانه تیمز مستقر نکرده است. ایران مشتاق است که با روسیه مناسبات دوستی داشته باشد. کمونیستها که پس از جنگ اول جهانی حکومت روسیه را از دست تزارها گرفتند کلیه امتیازات خارجی خود را لغو و تسلیم کردهاند حال آنکه انگلستان به این اندازه سخاوتمند نبوده است.
قبل از اینکه دولت انگلیس به شورای امنیت شکایت کند، بین دولتین ایران و انگلیس به نمایندگی شرکت سابق مذاکراتی صورت گرفت که در جریان آن مذاکرات دولت متبوعه من منتهای درجه حسننیت از خود نشان داد و در مورد تقویم میزان خسارات و ترتیب فروش نفت به انگلیس پیشنهادهای صحیح و عملی از طرف ایران به دولت انگلیس داده شد و معالاسف معلوم شد که این از رویه دوستانه خود فایدهای حاصل نخواهد شد. من میخواهم بار دیگر موکدا تکرار کنم که دولت من حاضر است به محض اینکه انگلیس تمایل حقیقی به حل قضیه نفت نشان دهد، مذاکرات مستقیم را در دو موردی که قبلا ذکر شد شروع کند.
اگر ما در بهرهبرداری نفت تأخیری روا داریم وضع اقتصادی ما روز به روز بدتر خواهد شد. ما انتظار داریم که شورای امنیت از پیشنهاد توصیههایی که موجب تأخیر در اجرای وظایفمان بشود، خودداری خواهد کرد و به ما اجازه خواهد داد تا فارغالبال مشغول عمل شویم و به فلاکت ملت ایران خاتمه دهیم».(5)
خواننده گرامی! هفدهمین جلد ازسری مجلدّهای «مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصرایران»، پیش روی شما است.
موضوع « نفت» که دردو جلد پانزدهم و شانزدهم ، تاریخ پیدایش نفت ایران و جهان ، عطای امتیاز نفت به دارسی ، کارنامۀ تیمور تاش، چگونه لغو قرارداد دارسی مورد بررسی قرار دادم ، درادامه آن، در این جلد تمدید ننگین قرارداد دارسی و قراردا د پیمان سعدآباد ، مناسبات و روابط ایران و روسیه شوروی را درزمان رضاخان آورده شده است، ازجمله،
ا لغاء و تمدید قرارداد دارسی 1312 ( 1933)
غلامرضا نجاتی مورخ تاریخ نهضت ملی ایران می نویسد:
«وجود رژیم دیکتاتوری ومضار حکومت فردی بود که مانع گردید افراد مطلع و وطن دوست، در محیطی آرام، آزادانه و دور از جنجال، نظریات خود را در باره عواقب و نتایج لغو یکطرفه قرارداد دارسی و دستور امضای قرار جدید ازطرف شاه، که طبق قانون اساسی کشور، یک مقام غیر مسئول بود، ابراز کنند. از سوی دیگر، قرار داد 1933 در مجلسی به تصویب رسید که نمایندگان با خصوصیات رژیم دیکتاتوری انتصاب شده بودند و نماینده منتخب مردم نبودند تا هنگام طرح قرارداد در مجلس آزادانه اظهار نظر کنند. همچنین اعضای هیئت نمایندگی ایران در مذاکرات خود با نمایندگان شرکت نفت و دولت انگلستان فاقد چنان شخصیت و جرئت و شهامتی بودند که با صراحت نظریات وعقاید خود را در باره نفع و ضرر قرارداد اظهار کنند و یا با کناره گیری از شغل و مسئولیتی که بعهده داشتند، آلت فعل نشوند و دانسته و ندانسته به مملکت خود خیانت نکنند.»(6)
قرار داد سال 1933، گذشته از مضار مالی و اقتصادی، از لحاظ اجتماعی و سیاسی نیز نتایج بسیار زیان بخشی به بار آورد. نفوذ ویرانگرانه شرکت نفت و اینتلیجنت سرویس انگلستان روی مملکت سایه افکند. شرکت نفت مرکز و ستاد زد و بندها، توطئه گریها وعامل ترویج فساد و خیانت درهمه شئون کشور شد و عوامل آن درهمۀ ارکان مملکت نفوذ داشتند. درحقیقت شرکت نفت، دولت و قدرتی در داخل دولت ایران بود، تا جائی که مردم ایران، هر نوع تغییر و تحولی در کشور را از طرف انگلیسی ها می دانستند. بیهوده نبود که مرحوم دکتر مصدق، هنگام بحث در باره مضار قرار داد سال 1933 و مخالفت با قرارداد الحاقی گفت: وجود شرکت نفت در این مملکت حیات ملی و استقلال کشور را بر باد میدهد.» (7)
دکتر مصدق در دادگاه لاهه گفت: «دیپلماسی انگلیس برای این که نیات خود را به صورت دیگری عملی سازد، رژیم دیکتاتوری را که بیست سال از آن حمایت نمود، بر سر کار آورد. منظور اقتصادی سیاست انگلیس از تمهید این وسایل این بود که باانحصار نفت کشور ما را تصاحب نماید. به این ترتیب، آن چه که می بایست موجب ثروت ملی ما بشود، منشاء بلیات گوناگون و مصائب طاقت فرسای ما گردید. این سلطه به وسیله یک کمپانی صاحب امتیاز عملی می گردید. یعنی علاوه بر این که نفت ما را به سوی انگلستان می کشاند، به ضرر ایران فواید کثیرمالی عاید انگلستان می ساخت.» (8)
الول ساتن، نویسنده انگلیسی می نویسد: « شرکت نفت انگلیس و ایران تجسم و خلاصه ای از دخالت بیگانگان بود. این مؤسسه یکی از بزرگترین منابع ثروت ایران را در اختیار داشت و از آن بهره برداری می کرد و در ازای میلیونها که از کشور می برد، مبلغ ناچیزی به دولت می داد و با چنان استقلالی رفتار می کرد که دولت ایران از هیچ رئیس ایل و قبیله ای هر قدر هم مقتدر بود تحمل نمی نمود. درطرز رفتار با ایرانیان از عالی و دانی چنان نخوتی نشان می داد که برای نژادی که بیش از هر وقت به عظمت گذشتۀ خود فخر می کرد و به آیندۀ درخشان خود اعتماد داشت قابل تحمل نبود. (9)
بهمین جهت در ايام ديكتاتوري رضاخان حتي به انگليسيها اجازه داده شده بود در تعيين مقامات كشور و افرادي كه بايد به مجلس شوراي ملي راه يابند دخالت مستقيم نمايند. براي نمونه، تلگرافچي مخصوص رضاخان در خاطرات خود معترف است كه سفارت انگليس در تهران فهرست كساني را كه بايد از صندوقها بيرون ميآمدند تأييد ميكرد: «هرچه خواستم بفهمم كه علت اين تغيير چيست، بالاخره چيزي نفهميدم. فقط در بين گفتگو اين طور اظهار داشت كه گويا مقامات خارجي با انتخاب شدن من مخالف هستند و البته مقصودش انگليسها بود» (10)
دكتر مصدق نيز در مورد دخالت مستقيم سلطه خارجی در تعيين نمايندگان مجلس در دوران حكومت پهلوي اول ميگويد: «كدام مجلس، همان مجلس كه در زمان تسلط شاه فقيد هيچ وكيلي به مجلس نرفت مگر با تصويب سفارت انگليس. بازهمان مجلس كه رئيس آن را يك اكثريت متكي به سياست بيگانه انتخاب نمود».(11 )
نمایندگان فرمایشی مجلس بله قربان گوی قرارداد ننگین 1933 دارسی که هیچکدام آنها نمایندگان ملت نبودند و رضا خان برای اینکه آنها را تحت کنترل و ترس نگهدارد قبلاً مصونیت پارلمانی شان را لغو نمود، با سر سپردگی و ترس قرارداد را به تصویب رساندند. پس از آن رضاخان که قبلاً مجلس را « طویله» گفته بود، دستور داد ديگر نه از نفت و نه از قرارداد هيچ بحثي در محافل دولتي و غيردولتي به ميان نيايد، در مطبوعات منعكس نشود و در دورههاي بعدي مجلس نيز مورد بحث نمايندگان قرار نگيرد. به موجب اين قرارداد استعماري، انگليسيها براي هرتن نفت 4 شلينگ به ايران پرداخت ميكردند و مبلغي هم از منافع خالص صاحبان سهام به ايران ميدادند. كمپاني انگليسي طرف قرارداد نه تنها از پرداخت هرگونه ماليات و عوارض معاف بود بلكه هيچگاه دفاتر محاسبات خود را به دولت ارايه نميداد و آن را «سري» ميدانست. در نتيجه دولت ايران كه مالك نفت و سهيم در درآمد كمپاني بود، چشم بسته ناگزير بود حرف شركاي غارتگر انگليسي خود را بپذيرد. اين كمپاني هيچگاه قدمي درجهت آموزش حرفهاي كاركنان و كارگران ايراني برنميداشت.» وهمین نمایندگان فرمایشی احسنت گووبله قربان گو همانطورکه درگزارش مجلس روز یکشنبه هفتم خرداد ماه 1312بطور آشکار نشان می دهد، با خفت و خواری با عجله و شتابان قرار داد را بر ضد حقوق ملی ایران به تصویب می رسانند ودراین مجلس فرمایشی و کذائی، دادگر، رئیس مجلس می گوید:
« آقایانی که با ماده … موافقت دارند قیام فرمایند. و اکثرنمایندگان بر می خاستند ورئیس تصویب می کرد، بدون اینکه آنها اعتراضی به این قرار داد استعماری بنمایند که « کمپانی را برای مدت سی سال اول عملیات خود در ایران از پرداخت هر گونه مالیاتی که به نفع دولت وادارات محلی فعلا برقرار و یا در آتیه وضع میشود معاف » نمودند. و « قرار داد دارسی را برای مدتی که ابتدای آن از تاریخ اجراء و انتهای آن در تاریخ 31 دسامبر 1993 خواهد بود بکمپانی اعطاء کردند. ومدت آنرا تا تاریخ 31 دسامبر 1993» به تصویب رساندند..(12)
روایت حسن تقی زاده از الغاء و تمدید قرار داد دارسی
سيد حسن تقيزاده در خاطراتش درباره رضا خان روش رفتارش با اطرافيان و چگونگی تمدید خفت بار قرار داددارسی اینگونه شرح می دهد:
انداختن امتیازنامه در بخاری
آن روزي كه رضاشاه امتيازنامه نفت را به هم زد مرحوم فروغي كه وزير خارجه بود رفته بود تركيه. آنجا خيلي با او گرم گرفته بودند. تيمورتاش هر وقت رضاشاه صحبت امتياز نفت را ميكرد ميگفت بلي، آقاي وزير امور خارجه هم بيايد. رضاشاه هم خوشش نميآمد. آن روز كه خواست قرارداد را به هم بزند گفت به من ميگويند وزير خارجه بيايد! وزير خارجه داخل چه آدمي است؟ من اگر تصميم بگيرم تمام است.
قبل از آن حركت كه امتيازنامه را انداخت توي بخاري، فروغي را خواسته بود. قدري با او صحبت كرده و گفته بود من امروز ميآيم به هيات وزرا واشتلم ميكنم و به شما هم شايد بد بگويم. گفته بود به فلاني هم بگوييد- يعني به من- از من اين ملاحظه را داشت. ميدانست اگر حرف تندي ميزد كه اينها تاخير كردند در اين كار، من جواب ميدهم. وقتي مرحوم فروغي از پيشش ميرفته دوباره او را صدا كرده و گفته بود به فلاني هم بگو. آمد همين بازي تئاتر را كرد. گفت كه به من ميگويند وزير خارجه بيايد، وزير خارجه داخل چه آدمي است؟ وقتي كه رفت بدبخت تيمورتاش بدنش ميلرزيد. تيمورتاش گفت كه آقايان تشويشي نداشته باشيد. اين تغير و اوقات تلخي كه شد به من بود و به فلان كس (يعني من). در صورتي كه به من ظاهر بود و ميخواست به او حالي كند. ظلم بزرگي در حق او شد، ظلمي كه بزرگتر از آن نميشود. تيمورتاش بيتقصير بود. براي هيچ كس به يقين معلوم نشد كه خواب ديد يا چه شد. گفته بود كه چمدانش پيدا شد، ولي هيچ معلوم نشد. عمده مطلب اين بود كه شاه از هر كسي كه جربزه داشت، وحشت ميكرد. تمام را ميخواست از ميان بردارد. به خاطر پسرش. پسرش كوچك بود. شايد فكرش هم درست بود. چون اگر از بين ميرفت معلوم نبود. آدم كوچكي در مقابل شخصي مثل تيمورتاش چه ميتوانست بكند. احتياط ميكرد كه بعد از خودش اشخاص با جربزهاي نباشند كه مزاحم جانشينش بشوند.
دستور درباره تيمورتاش
رضاشاه كه به مرحوم تيمورتاش ظنين شده بود، در همان وقت كه حبس بود، قصدش اين بود به تدريج او را در غياب داور محاكمه بكنند و از بين ببرند. كارها را او اين طور ميكرد. اين متين دفتري كه الان در مجلس سنا است آن وقت معاون داور (وزير عدليه) بود. يك روز كه آمد به هيات وزرا رضاشاه به او گفت آن كار چطور شد، اين را طول نده. ميبردند محكمه، همه را مقدمه ميچيدند، يك روز ديگر گفت اين را تمام كن. آن رفيقش كه ميآيد رودربايستي درميآيد. وقتي كه داور از سفر آمد و پيش رضاشاه آمد مثل اينكه اميد داشت يك طوري كمك برساند. او آدم خيلي عاقل و مدبري بود. او عقلش نميرسيد كه كينه شاه تا چه حد است. رضاشاه بهش گفت ديدي اين رفيقت چطور درآمد؟ گفت روزنامه تايمز را نخواندي؟ تايمز يك طوري نوشته بود مثل مدافعه از تيمورتاش. داور گفت از كجا كه عمدا اين كار را انگليسيها نكردهاند كه به او صدمه برسد. نگاهي بهش كرد و گفت اين گوشهايت را باز كن والا معدومت ميكنم.
رضاشاه و تكيه كلام «معدوم»
رضاشاه تكيه كلام «معدوم» داشت. همين را به من راجع به صولتالدوله قشقايي گفت. آن وقت املاك روساي ايالات را به نفع دولت ميگرفتند. سردار عشاير وكيلي داشت امير مفخم بختياري. او در وزارت ماليه پيش من ميآمد و ميرفت. يك دفعه هم خودش آمد. او آدم خيلي تندي بود. آمد پهلوي من نشست و گفت جان مرا در بياورند من املاكم را نميدهم. گفت آقاي سردار راهي ندارد؟ ميترسم آخر اسباب زحمتت بشوند. بعد از اينكه خودش و پسرش را گرفتند زن او كه خيلي عاقل است آمد پيش من. گفت خواهش دارم دستور بفرماييد اين املاك را از من بگيرند. من ميخواهم پسرم نجات پيدا كند. صولتالدوله از حبس كاغذي نوشت به من كه خيلي خوب حاضرم كه همه املاكم را بدهم. چون ميدانستم رضاشاه خيلي كينهورز است فرستادم دفتر مخصوص. عصر كه به هيات وزرا آمد به من گفت آن آدمي را كه به شما كاغذ نوشته دلداري و تسلي بدهيد. نصيحت كنيد ملكش را بدهد. اگرچه اينها اصلاح شدني نيستند، اينها بايد «معدوم» بشوند! ما خيال ميكرديم كشته شد، ولي امير مفخم آمد پيش من گفت او با تيغه خود تراش زهار خود را تراشيد و مسموم و تلف شد. پسرش ناصر قشقايي هم گفت پدر مرا نكشتند با تيغ خود را تراشيد و مسموم شد.
به داور هم گفته بود اين گوشهايت را باز كن والا معدومت ميكنم.
ترس از شاه
براي اينكه ميزاني به دست آيندگان بيايد كه چطور از شاه ميترسيدند (حالا هم همان طور است البته به آن شدت نيست): داور كه پيش تيمورتاش از غلام هم بالاتر بود خيلي هم دلش شور زد، ولي راهي نداشت. ديد خودش هم در خطر است، رفت و گفت بلي حق با اعليحضرت است. وقتي اعليحضرت با آن هوش خداداد اشتباه بكنند ما هم اشتباه كردهايم. اين طور بوده است.
ما هم تا اين حد وارد نبوديم و نميدانستيم.
دنباله مطلب درباره تيمورتاش
اول كه معزولش كرده بودند در خانهاي مينشست. از پيش رضاشاه كه بيرون ميآمديم به فروغي گفتم يك ديدني ازتيمورتاش بكنيم، به من گفت من هم دستم روي دلم هست، اما نميدانم ميشود يا نه. سوءظن شاه شديد بود. سختگيري زياد شد. حبسش كردند، بعد محاكمه.اتهامش اين بود كه از بابت ترياك پول گرفته، ولي همه اينها مقدمه براي اعدام او بود. سوءظن شاه نسبت به تيمورتاش مثل مرض بود. دائما حرف ميزد. به پيشخدمت هم كه چايي ميآورد ميگفت. فروغي دلبهدلش ميداد. به من هم هميشه ميگفت من جواب نميدادم.يك روز در مساله طلا كه از شركت نفت عايد ما شده بود به مناسبت مطلب باز يادي از تيمورتاش كرد. گفت اگر آن بيشرف بود اين را هم پاي خودش مينوشت. گفت چطور ميشود آدم اينقدر بيشرف ميشود. جواب ندادم. حوصلهاش سر آمد. به من گفت شما چه ميگوييد؟
گفتم هر چه بود از اول همين طور بود ديگر. تيمورتاش تربيتشده روس بود. همه كارهاي خارجي را به او رجوع ميكرد. او هم اين كارها را با سرعت انجام ميداد. نامردي كردند. گناهي نداشت. كسي به من گفت گفته بود تيمورتاش ميخواهد پسر مرا از ميان ببرد. يكي از دوستان من گفت رضاشاه خودش به او گفته بود نميداني اين پدرسوخته چه خيالاتي دارد. ولي ما از اين نيت او آثاري نديديم. او غافلگير شد. اگر به خاطرش خطور كرده بود كه چنين روزي در انتظار اوست تدبيري ميكرد.
رضاشاه براي اين پسر هم دلش كباب بود. يك روز ديدم نقشه جغرافيا پيش او هست. گفت اين را پسر من در سوئيس كشيده است.
عليه كمپاني نفت انگليس
رضاخان با فرنگيمآبها ميانه خوبي نداشت. يك روزيحييخان قراگوزلوكه آدم خيلي نجيب وخوب بود و وزارت معارف را داشت به تيمورتاش گفت شاه به ما با قيافه عبوس نگاه كرد.
تيمورتاش گفت كه از فرنگيمآبها بدش ميآيد. اعتمادالدوله ميلي به وزارت معارف نداشت، ناچار مانده بود. رضاشاه هم ميفهميد اعتمادالدوله يك روز به هيات دولت نيامد و او يكي دو دفعه پرسيد كجاست؟ گفتند كسالت دارد. آمد نشست كاغذها را همين طوري برداشت. بالاي يك كاغذي قراگوزلو به مخبرالسلطنه مطابق تعارف معمول نوشته بود«حضرت اشرف». سرش را تكان داد و گفت حضرت اشرف! بعد گفت چطور است معافش بكنيم. اين ديگر نعمت خدايي بود. فردايش اسبدواني در جلاليه داشتند. من نرفتم. من زياد به تملقات عمل نميكردم. صبح فرداي آن در دروس بودم. ديدم مخبرالسلطنه آمد منزل ما. گفت ديروز شاه به من گفت فكر يك وزير معارف هم بكنيد و با فلاني هم مشورت بكنيد. صبح بود آمد مشورت بكند.
وزارت معارف
پيش از وقتي كه شاه شد يك وقت خواست مرا وزير معارف بكند. گفت آرزويش اين است كه وزارت معارف را قبول بكنم. گفتم گمان نميكنم، فكر ميكنم. بعد گفتم نه من نميكنم. رفت تدين را انتخاب كرد. تيمورتاش به اين فكر افتاد كه قراگوزلو بشود. او كه رفت خواست با من مشورت بكند. گفتم بايد فكري بكنم. گفت خيلي خب من فردا صبح ميآيم. بعد كه ديدمش گفت از آنجا رفتم پيش شاه. ديدم خودش معين كرد و گفت دكتر احمدخان رييس معارف تبريز (مثل اينكه او باطنا راپرت مينوشته) گفت او را كفيل بكنند نه اينكه وزير. چندي هم وزير معارف شد. من او را از قديم از لندن ميشناختم.يك روز كه در هيات وزيران بود به معاون رياست وزرا گفت تدين را راه ندهند. گفت من اين آدمها را ميشناسم. قصدم اين است هر كه را كه از خودش دم ميزند چند روزي سركار ميآورم تا ببينم چه از دستش برميآيد. ضرري كه نميتوانند برسانند. گفته بود ميدانم اين تدين و رهنما با انگليسيها ارتباط دارند. اين تدين آدم تندي بود و خيلي افاده و تكبر داشت. وقتي هم سنا منعقد شد با من مدعي شد. از روز اول گفت مطابق نظامنامه بايد اين طور بشود.
شكايت دولت انگليس
رضاشاه هرچه زور داشت داد به اينكه بر ضد كمپاني نفت در ولايات چراغان كردند. تلگراف زدند و فرياد بر ضد كمپاني بلند شد كه ريشه انگليسيها را بكنند. هر وقت او چيزي ميخواست در و ديوار به صدا در ميآمد كه آن كار انجام شود. درباره جمهوريت هم همينطور سروصدا و تلگرافات از تمام ولايات بلند شد، تا آنكه آن را مسكوت گذاردند. حاجي ميرزا علينقي گنجهاي پدر مهندس رضا گنجهاي(بابا شمل) كه شخص خوشمزهاي بود به شوخي ميگفت اين تنها موردي بود كه مردم قيام كردند و وقتي نشد خوشحال شدند. آخر منتهي شد به اينكه دولت انگليس به وكالت از كمپاني نفت از دست ايران به جامعه ملل عارض شد. چيز غريبي بود. كسي نميگفت يك كمپاني امتياز گرفته است. به شما چه مربوط است. چون دولت انگليس شريك بود و شريك عمده هم بود. قسمت مهمي از سهام مال او بود، گويا صدي هفتاد يا اينطورها. وقتي اين كار را كرد از كمپاني نصفش را خريد. حق امتياز داشت كه هر حرف بزند قبول بود. مدعي شد كه دولت ايران به ما تجاوز كرده است. جلسه منعقد شد. در آنجا مرحوم علا و داور از طرف ايران براي مدافعه رفتند و مدافعه كردند. وقتي تيمورتاش را توقيف كردند داور با آقاي علا براي دعواي امتياز نفت به ژنو رفت. اول شاه در هيات وزرا گفت فلان كس(من) برود. بنا شد من و علا برويم. آخر جلسه رايش عوض شد كه داور برود. آنها رفتند.
ناگهان قرارداد شصت سال تمديد شد
مباحثات زياد شد از طرف ايران. گفته بودند كه اينها فلان قدر حق ما را ندادهاند، مثلا فلان ميليون و دويست و چهل و چند هزار ليره و فلان شيلينگ و نيم. ظاهرا وزير خارجه انگليس در جواب گفته بود كه در اينجا حتي شيلينگ را هم حساب كردهاند. داور گفته بود مگر گناه است كه انسان حساب دقيق بكند؟ آخر وزير امور خارجه چكسلواكي بنش را جامعه ملل «راپورتر» معين كرد كه رسيدگي بكند. او هم آخر برگشت و گفت كه دولت ايران گفته اگر مطابق منظور و حقانيت ما امتياز ميخواهند حاضريم و به همينها امتياز جديد ميدهيم. كار را از آنجا چسباندند و گفتند اينها بروند مذاكره مستقيم بكنند. در اغلب مجادلات و دعواها و غيره آخر قرار ميگذارند كه مذاكرات مستقيم باشد. با روسها هم در جريان آذربايجان همين طور شد و به مذاكرات مستقيم متوسل شديم. پس قرار شد آنها بيايند به طهران ببينند بلكه امتياز تازه داده بشود و از آن امتياز كه از ميان رفت چشم بپوشند و طرفين بحث بكنند براي امتياز جديد.
البته آنها اين مطلب را قبول نداشتند كه امتياز از ميان رفته است. شوراي امنيت خوب آنها زرنگي كردند و همين مطلب را عنوان كردند. ميگفتند آن امتياز پابرجاست، ولي خوب صحبت ميكنيم. اگر موافق منظور ما شد آن وقت از آن امتياز قديمي چشم ميپوشيم.
كدمن و فريزر
رييس كمپاني به نام كدمن كه بعدها لرد كدمن شد آمد به طهران. معاونش فريزر بود كه بعد از كدمن جانشين او و رييس كمپاني شد. او هم آخرش لرد شد. تا اين اواخر هم رييس بود. او خيلي آدم سختي بود. همه اتفاقات بعدي از وي ناشي شد. قبل از آن(وقتي) در لندن بودم به او ميگفتم كه اين امتياز كهنه مثل عهدنامههاي جزاير خليج فارس ميماند كه صد سال پيش بسته شده. تا قيامت كه نميماند، بالاخره باطل ميشود. شما بياييد بعضي مساعدتها بكنيد. گفت نه، يك حرف اين امتيازنامه را اين طرف و آن طرف نميكنم. او هم آمد طهران. تصادف اين بود كه من وزير ماليه بودم. رضاشاه اول ميلش اين بود كه من به جامعه ملل بروم. بنا هم بر همين طور شد. در آخر هيات وزرا عقيدهاش عوض شد. گفت فلان كس وجودش اينجا لازم است داور برود.
مذاكرات طهران
اينها كه آمدند، در همين عمارت بانك ملي كه الان هست چند اطاق معين كردند تا ما هر روز آنجا بنشينيم و بحث بكنيم. ما خيلي بحث كرديم. من كه به كلي خسته شدم. از صبح تا چند ساعت از شب گذشته دائما بحث ميشد. قريب يك ماه چهل روز هر روز بحث كرديم.
اينها يك كسي آورده بودند كه وكيل دعاوي و خيلي آدم زبردستي بود. ميگفتند در اروپا مثل ندارد. اصلش روسي بود ولي كمپاني نفت همه كارش را به او رجوع ميكرد. خيلي زبردست بود. همه زبانهاي ممالك را ميدانست. زبان فرانسه و انگليسي و روسي ميدانست. از ميان ما مرحوم فروغي و علاء و من به انگليسي حرف ميزديم. بيشتر من حرف ميزدم. براي داور هم ترجمه ميكرديم. او انگليسي نميدانست. آخر تقريبا در بعضي مطالب نزديك شديم. داور به رضاشاه گفته بود كه فلاني (من) خيلي خودكشي كرده است.
مذاكرات آخرش به يك جايي رسيد كه در اغلب شرايط ما نزديك به هم شديم. موافقت حاصل كرديم. ولي در ميزان آنچه بايد بدهند به ايران، حداقل آنها هفتصدوپنجاه هزار ليره ميگفتند و ما ميگفتيم يك ميليون و دويست هزار ليره حداقل. روي آن موافقت نشده بود. اختلاف در اينجا باقي ماند و درست نميشد. بالاخره درست شد. يكي هم روي ماليات بود كه در امتياز نوشته شده بود از ماليات معاف است. آنها از اين بابت حاضر نبودند حتي يك قدم كوچك بردارند. بالاخره گويا تقريبا به دويست و بيستهزار ليره راضي كردم و اين وقتي بود كه نماينده كمپاني «جك» در طهران، در جلسه حضور نداشت. وقتي فريزر به او گفت، او خيلي اوقاتش تلخ شد. گفت شما گول خورديد پنجاه هزار ليره هم از اين بابت زياد بود. فريزرپريشان شد. ولي گفت حرفي است زدهام، ديگر نميشود پس بگيرم.
در آخر كار گفت عوضش به ما چه ميدهيد، ما كه اين همه گذشت كرديم. پيشنهاد كردند كه مدت امتياز زياد بشود. اين صحبتها در حدود 1930 بود. امتياز اول شصت ساله بود. اگر تمديد نميكردند و همانطور ميماند 1960 يا 1961 تمام ميشد. گفتند شصت سال از آن تاريخ و اين به 1990 ميرسيد. اين پيشنهاد باعث نارضايتي شديد شد، خيلي نارضايتي آخر هم تمام غوغاها از آن درآمد. ما گفتيم خير ما راضي نيستيم.
قهر كدمن
به رضاشاه گفتيم. او هم گفت خير. اين را فراموش بكنند. يك همچون چيزي نميشود. لرد كدمن چمدانش را بست رفت پيش رضاشاه. گفت ما را مرخص بفرماييد، ميرويم. گفت براي چه؟ گفت ما با وزراي شما نتوانستيم سازش بكنيم. شدني نيست. اينها يك قدم پيش نميآيند. رضاشاه خود را به تجاهل زد. گفت خوب اختلاف شما سر چيست؟ من ميخواهم مسبوق بشوم (در صورتي كه ساعت به ساعت از ماوقع مطلع ميشد). پس گفت حالا امروز نرو، اينجا باش و با اين وزراء يك جلسه پيش من بكنيد. من هم باشم. قبول كرد.
جلسه در حضور شاه
عصري آمدند و جلسه در حضور رضاشاه تشكيل شد كه همان آدمها: فروغي و داور و علاء و من بوديم و شايد يكي دو نفر از وزراء هم بودند. لرد كدمن و فريزر هم آمدند. رضاشاه هم آمد. نشستند. مترجم لازم بود كه هرچه صحبت ميشد ترجمه بكند. كدمن ميخواست مصطفي فاتح را بياورد. فاتح همه كارشان بود. رضاشاه گفت خير او را نياوريد. گفت آمدن او به وزراي من بر ميخورد. همشأن وزراي من نيست. گفت همان دكتر را بياوريد. آنها دكتري داشتند به اسم دكتر يانگ كه رضاشاه را معالجه ميكرد. آن دكتر مدتها در ايران بود و فارسي خوب ميدانست. آن دكتر آمد. هرچه به فارسي صحبت ميشد ترجمه ميكرد.
در صحبتها كه ميكرديم گفتيم در بعضي چيزها توافق نتوانستيم بكنيم. گفتيم اصل كار اين است كه آنها مدت زيادتر ميخواهند و زير اين بار نميرويم. رضاشاه خيلي برآشفت. گفت اينكه ديگر هيچ شدني نيست و نميشود. گفت «ما سالهاي سال لعنت كردهايم به آنهايي كه آن امتياز اولي را منعقد كردهاند، حالا ميخواهند كه مدتهاي ديگر هم به ما لعنت بكنند؟» به فارسي ميگفت و آنها كه مترجم داشتند فهميدند. گفت خير هيچ نميشود و شدني نيست.
لرد كدمن ديگر چيزي نگفت. آرام بود. گفت خوب نميشود، ما حرفي نداريم. پس مرخص ميفرماييد برويم. او هميشه تهديدش اين بود كه دوباره به جامعه ملل ميرويم.بعد از آن جلسه [را] خدا ميداند، من نميدانم. هيچكس هم نميداند چه واقع شد. رضاشاه به داور و علاء گفت شما هم چمدانهايتان را ببنديد و به جامعه ملل برويد. ولي باطنا تزلزلي پيدا شده بود. ما خوشحال بوديم كه او محكم ايستاده است يا اينها ترسيدهاند. رضاشاه تزلزلي پيدا كرد. بالاخره راضي شد. خدا بيامرزد داور را. گفت اين ديگر خيلي بد شد. احساس ميكرد كه هميشه باعث بدنامي و هياهو ميشود و به ما لعن ميكنند. آخر بنا شد كه همينطور حاضر بشود و امضا بكنند. من خيلي خيلي متاثر شدم. به حد افراط متاثر شدم. گفتم چه بايد كرد. آدم نميدانست. من ميگفتم نميكنم، وزير ماليه بودم، البته فرقي در امضاكننده نبود. هيچ در آدمش يك ذره و به قدر خردلي فرق نميكرد. هركس را شاه ميگفت- داور بكند يا كس ديگر- او امضا ميكرد. ما خيلي ناراضي شديم. آخر يك شبي امضا شد. قلم طلا حاضر كرده بودند. بعد آن را با يك كاغذي به من فرستادند. من هم كاغذي نوشتم و قلم را فرستادم به رضاشاه گفتم پيش خودتان باشد. در واقع معنياش اين بود كه شما اين كار را كردهايد. ولي او نفهميد. به من هم هي ميگفت دلگير نباشيد، بد نشد، اما ناراضي بودم چرا او يك مرتبه [عوض] شد.
بعد از رفتن آنها [قرارداد را] خواندم ديدم چيزي به ضرر خودشان نوشته بودند. داور فورا گفت پيشرفت ندارد. بعدا داد و قال خواهند كرد. چون كلمهاي نوشته بودند كه در توي آن تقلبي نباشد. آنها كه از اينجا رفتند، به خانقين كه رسيدند كه به بغداد بروند تلگراف كردند كه اينجا ما قرارداد را خوانديم ديديم كه اشتباهي در آن هست و بايد اصلاح بشود. يك ويرگول بود كه اگر اين را نميگذاشت به خير ما و ضرر آنها بود، غفلت كرده بودند كه به خير ما شده بود و قانون شد و به مجلس برده شد. دوباره يك قانون جديدي به مجلس بردند كه يك جايي اشتباه شده، اصلاح كردند. همينطور شد و گذشت. من چون خيليخيلي ناراضي بودم پيش خود ميگفتم يك روزي از دست رضاشاه از ايران ميروم و ديگر برنميگردم. خيلي ملول شدم. رضاشاه ملتفت شد. گفت شما چيتان هست. گفتم شب نخوابيدهام. روز ديگر هم ديد بياندازه ملولم. قلم طلا را هم كه گفتم با كاغذي به او فرستادم. ولي او ملتفت نشد. سعي ميكرد به من تسلي بدهد. ميگفت آنقدر هم بد نشد. بهتر از آن نميشد. خيالش اين بود قدرت دارد و بعدها دوباره درست ميكند. چنانكه در زمان جنگ گفت چهار ميليون ميخواهم و ميگفت بايد بدهيد. تمام اين ماجراها از اينجا ناشي شد كه ايران كميسري در آنجا داشت به نام ميرزا عيسيخان فيض. او تلگراف كرده بود مژدگاني بدهيد كه امسال عايدي ايران يك ميليون و سيصدهزار ليره ميشود. اينجا ديگر خوشحال شدند. تيمورتاش به رضاشاه گفته بود. هميشه ششصد و هفتصد هزار ليره [بود.] به ميليون نميرسيد.
آن سال از ميليون گذشته بود. سال ديگر گفتند يك ميليون هم نميشود، سيصد و چهل هزار يا در اين حدود شد. رضاشاه آتش گرفت. خيلي اوقاتش تلخ شد. گفت اصلا پول را نگيرند. گفتند نميگيريم ميگذاريم در بانك بماند. باعث لغو امتياز نفت اين چيزها شد. ناراضي بود. هي نقنق ميكرد. ميگفت اينها به ما چيزي نميدهند. گفت اصلا وجه را نميخواهيم. آنها گفتند نميخواهيد ما حرفي نداريم. همه چيز حساب دارد. پس ميگذاريم در بانك به اسم شما باشد. هر وقت خواستيد بياييد بگيريد. در دل رضاشاه اين كينهها جمع ميشد.
جنگ و نفت
بعد از عقد قرارداد جديد، مالياتش و غيره خيلي بيشتر بود. تا به جايي رسيد كه در جنگ گذشته نفت كم ميرفت. چون آلمانيها با زيردرياييها كشتيها را ميزدند كشتي نميرفت. كمتر [پول] ميدادند. رضاشاه خيلي عصباني شد. گفت نميشود. بايد زياد بدهيد. گفتند زياد كه حساب دارد. گفت من حساب نميدانم. به ما چه كه شما جنگ داريد نفت ما كه زيرزمين هست. نميتوانيد ببريد به ما چه. آن وقت گفت كه چهارميليون ليره به ما بايد بدهيد. گفتند نميشود، شدت جنگ به جايي رسيد كه قشون آلمان آمده بود اين طرف جزيره انگليس و به دونكرك رسيده بودند و اينها خيلي مضطرب بودند.
همان وقت رضاشاه مچ آنها را گرفت. گفتند كه ميدهيم. سفيرشان نوشت كه ميدهيم. از قراري كه شنيديم خود سفير پياده پا شد رفت به خيابان كاخ و دم در اين كاغذ را داد. وقتي كاغذ را داد گفته بود آنچه توقع شما بود داديم، اما اين را فراموش نميكنيم. چون رضاشاه در واقع آنها را خفه كرد. آن دو سه سال سه ميليون يا چهارميليون دادند. وقتي رضاشاه از ميان رفت و قشونشان آمد به ايران ديگر گفتند نميدهيم.
من آنجا سفير بودم. گفتم آخر حيا بكنيد. حالا راهها را بريديد، تجارت را قطع كرديد، پول هم نميدهيد؟ اقلا اين را بدهيد. من گفتم حالا كه دادهايد تا آخر جنگ بدهيد. آن وقت دلشان از دست رضاشاه خون بود. فريزر آمد گفت فلاني شما هر چه ميگوييد ما ميخواهيم متابعت كنيم، اما اگر بدانيد كه از دل ما چقدر خون رفته و خون ميرود. ما نميدهيم. ما را كشتند و خفه كردند. سببش اين بود كه تا مادامي كه روس داخل جنگ نشده بود هر چه ميگفتند چاره نبود، انگليس هم تسليم ميشد. آن روزي كه روس داخل جنگ شد تمام شد. مخبرين جرايدشان آن پيشتر تلگراف ميكردند چه ميشد اگر مصالحهاي بكنيد با روسها كه آن وقت ديگر اينها صدايشان در نميآيد. ميدانستند كه مادامي كه روس هست انگليس ميتواند قشون وارد كند، روس هم داخل ميشد. آن وقت كه با هم شدند و هر دو به ايران آمدند ديگر اعتنايي به ايران نداشتند.
مذاكره با فريزر
من آن وقت سفير ايران بودم. فريزر را خواستم. آمد پيش من، گفت حالا كه قدرت پيدا كرديم ما پول نميدهيم. گفت آن پول را جبرا گرفتند، من شوخي با او ميكردم. گفتم تو بچه خوبي هستي ما را نرنجان، بده! آن وقت هم كه داديد جبر نبود. از روي صميم قلب بود. من او را ناهار دعوت كرده بودم. آن وقت باقر كاظمي وزير خارجه بود. خيلي اصرار داشت كه دستمان، بلكه كمي باز شود. پول هيچ نداشتند. آخرش گفت ما بايد با هيات مديره گفتوگو كنيم.
اگر نتيجه شد خبر ميدهم. خبر نداد نتيجه نشد تقريبا تا دو ماه يك روز تلفن كرد كه من ميخواهم به آنجا بيايم. آمد گفت كه بالاخره گردنشان گذاشتم كه تا آخر جنگ بدهند. آن موقع هنوز آلمان تسليم نشده بود و اصلا تا آخر جنگ با ژاپون گفت آن را هيچ كس نميداند كي تمام بشود. چون نااميد بودند درباره ژاپون گفت اگر جنگ با آلمان تمام شود معلوم نيست تا دو سال هم ژاپون از پا درآيد. اگر بمب اتم پيدا نشده بود از عهده ژاپون بر نميآمدند.
ملي شدن نفت
درباره نفت اين همه غوغايي كه شد ده يك هم درست نبود كه دنيا خراب شده، به دكتر مصدق گفتم و نوشتم كه اگر هيچ كدام از اينها نبود فرقش كم بود. اگر همان امتياز دارسي هم جريان مييافت تمام ميشد. اينها چند سال زودتر ملي كردند و تمام شد. مگر چقدر عايدي بود.
بگويند صد ميليون بود، كردند يك ميليون در حدود يك ميليون ليره بود كه سال ديگر يك ميليون و سيصدهزار ليره شد. سال ديگربرگشت و رفت وسيصدهزارليره. حالا احتمال دارد يكصدوبيست يا يكصدوسي، بلكه يكصدوپنجاه ميليون عايدي ميشود. اما آنها نحس بودند. اگر ملي نميشد تا قيامت خيال نداشتند ديناري اضافه بكنند. خوب كردند ملي كردند، چون كه آنها با انصاف ميانهاي نداشتند.(13)
t دردوره پانزدهم مجلس شورای ملی که قرارداد قوام وسادچیکف راجع به امتیاز نفت شمال به روسها پیشنهاد شد، عباس اسکندری در روز پنج شنبه هفتم بهمن ماه 1327 موضوع را در مجلس مطرح کرد و از تقی زاده نماینده مجلس خواست که حقایق امتیاز 1933 و تمدید قرارداد را فاش سازد و تقی زاده نطق مفصلی کرد و گفت « اگر قصوری دراین كار یا اشتباهی بوده، تقصیر آلت فعل نبوده بلكه تقصیر فاعل (رضاخان) بوده كه بدبختانه اشتباهی كرد و نتوانست برگردد !!» که من بخشی ازآنرا دراینجا می آورم.
l « واگرچه بنده با همان شیمه استقامت و شهامتی كه همیشه خصلت من بوده باهیچگونه هو و جنجال از میدان در نمیروم و میتوانم با بیش از آن مقابله و حمله كنم، اینكار را شایسته خود نمیدانم. اگر كسی با سبكی و بر خلاف ادب ورقه ای پیش من بفرستد كه من امضاء كنم كه مسلمان هستم با آنكه مسلمانم هیچوقت با ارعاب و ارهاب كسی كه خارج از حد صلاحیت خویش آن ورقه را با پیشخدمتی نزد من می فرستد، بحكم او امضاء نمیكنم ونخوانده برمیگردانم. حالا فقط نسبت بآنچه راجع بخودم است جواب مختصری میدهم و با حرفهای دیگر ایشان كه قسمت اعظم آن پاك افسانه بوده و بس، مانند داستان موهوم فراماسونی و حمله به اشخاص صالح درجه اول این مملكت صحیح است كه از ابرار و اخیار این مملكت هستند صحیح است با قصه های جن وپری دیگر كاری ندارم ونیز باید بگویم كه هم اكنون باز خیلی تاسف دارم كه مجبور بعرض مطالبی شده ام كه شاید با همه اجمال آن ناگفتنش درملاء علنی بهتر و به مصلحت مملكت موافق تر بود. مساله نفت جنوب ایران و امتیاز معروف دارسی و امتیاز نامه جدید 16 سال قبل، خود موضوعی است مملكتی و دخالت یكنفر از افراد ضعیف مثل بنده در آن و میزان دخالتش باز موضوع دیگری است كه هر دو باید جدا جدا مورد دقت و مطالعه قرار داده شود. پس از عودت بنده بایران از ماموریت ملی كه افتخار نمایندگی این مملكت را در خارجه داشتم و بقدر مقدور برای حفظ حقوق و منافع ایران مستمرا كوشیدم از گاهی بگاهی بعضی از آقایان محترم و دوستان به بنده تذكر دوستانه دادند كه خوبست شرحی از ماجرای امتیاز نفت بواسطه آنكه درآن موقع شاهد آن بوده ام، بیان كنم. اینجانب با وجود دلائل و موجبات بسیار قوی و بلكه اقوی كه چنین بیانی را اقتضا میكرد و شاید دفاع از منافع و حیثیت شخصی من نیز مستلزم آن میشد، تا حال بدلائل دیگری كه قوی تر می پنداشتم خود داری نمودم زیرا كه موافق مصالح ومنافع مملكت نمی دانستم وهنوز هم نمی دانم ولذا باهرگونه فداكاری شخصی كه این خودداری مستلزم آنست، فعلا نیز مصلحت ملك وملت را در بیاناتی علنی در این باب نمیدانم و بهمین جهت هم قصد عرض همه ماجرا را در اینجا ندارم ولی اینرا باید بگویم كه هیچوقت مضایقه نداشته وندارم كلیه آنچه را كه برمن معلوم است بدون كتمان یك نقطه و یك حرف به هر شخص بی غرض خیر خواهی كاملا و تماما و بنحو مستوفی و اشباع بطور خصوصی بیان كنم و حتی بالاتر از این، بهرهیئتی هم باز از اشخاص بیغرض كه در یك محفل خصوصی و غیر رسمی حضور بهم رسانند و یا آقای رئیس مجلس كه در بی غرضی و صفای ضمیر ایشان شكی ندارم که چنین هیئتی را تعیین فرمایند محض رفع هرگونه توهم وحتی ادنی شبهه كاملا شرح بدهم .»
«… برای سنجش حسنات وسیئات ناصر ذوالفقاری میفرمائید از ترس بود، میزانی مقرر شده است برای نظارت در دوسیه مرحوم ارباب كیخسرو هم حاضرم. شاه مرحوم بطور قطع و جرم مصمم بود كه همه عهدنامه های نامطلوب و امتیازات خارجی و مداخلات خارجیان را در حقوق و محاكمات اتباع خود در ایران و حتی هر نوع حقوق كهنه شده را مانند وجود دو قطعه خاك در شمیرانات خارج از حیطه قدرت و حكم دولت این مملكت فسخ و نسخ و باطل و ملغی می سازد و اینكار را كاملا بانجام رسانید تا آنكه نماند از آنها جز امیتاز دارسی پس اقدام باصلاح آن امتیاز كرد تا حقوق ایران بطور مطلوب استیفاء شود. این اقدا م داستان خیلی درازی دارد و چند سال طول كشید و اسناد و اوراق آن درضبط وزارت مالیه باید موجود باشد. عاقبت حوصله شاه تنگ شد و شاید تعویق كار را حمل بر مماطله مینمود و ضمنا میل نداشت حتی یك قید هم از قیود قدیمه بشكل سابق برای مملكت باقی بماند یكروز بغتتاً مصمم شد امتیاز را فسخ كند و حكم برای اینكار دارد و واضح است كه هم حكم اوهمیشه بدون تخلف و استثناء در یكساعت اجرا میشد و هم در اینمورد بالخصوص كه بسیار و به اعلی درجه خاطرش متغیر بود احدی را یارای چون و چرا و نصیحت باو نبود. پس اینكار اجرا شد اگر چه اتخاذ این طریق باین نحو بعقیده وزراء و رجال خیر خواه ایران در آنزمان صحیح نبود و چنانكه بعدها از نتیجه كار دیده شد، یكی از اشتباهات بزرگ آنمرحوم درمدت سلطنت وی بود. منظورم این نیست كه امتیاز دارسی بایستی بهمان حال بماند ولی ترتیب الغای آن بطور ناگهانی و بی مطالعه باعث بعضی زحماتی شد كه این امتیازنامه جدید با مواد نامطلوب آن محصول آنست موضوع منجر بشكایت كمپانی و حمایت دولت او و تقاضای حكمیت لاهه و تهدید از طرف ایران بشكایت ازانگلستان بجامعه ملل و قبول آنها مراجعه امر را بجامعه و رفتن آقایان علاء و داور بژنو شد و تا این جا كار با وزارت خارجه بود و اقدامات بوسیله مرحوم فروغی بعمل میآمد درجامعه ملل كار بجائی نرسید و قبل از صدور حكمی در این باب وساطت و توصیه های مذاكرات مستقیم بمیان آمد و چون دولت ایران گفته بود كه الغای امتیاز بواسطه نامطلوب بودن شرایط آن بوده و حاضر خواهند بود با شرایط مطلوب و موافق منافع ایران امتیاز جدیدی البته برای بقیه مدت امتیاز سابق بدهند حضرات بتهران آمدند تا سعی در حصول مقصود باین نحو نموده امتحانی بكنند و اگر توافق حاصل نشد باز بجامعه ملل برگردند و داوری بخواهند. مذاكرات در تهران با ماموریت 4 نفر برای اینكار یعنی مرحوم فروغی مرحوم داور و آقای علاء و این جانب جریان یافت پس از چند هفته مذاكره توافقی درشرایط حاصل نشد لكن این نتیجه حاصل شد كه اگر قدری گذشت از طرفین میشد طرح جدید بمراتب ازامتیاز دارسی بهتر میشد لكن وقتیكه حضرات از توافق با مامورین ایرانی واسطه مذاكرات مایوس شدند عزم عودت كردند و بشاه هم گفتند در این وقت بود كه وی ظاهرا از عاقبت كار اندیشناك شد وعزم برمیانه گرفتن شخصا و سعی در كنار آمدن با حضرات كرد و اگر هم با همان شرایطی كه خود شركت حاضر بقبول آنها شده بود و در واقع همان شرائط فعلی امتیازنامه فعلی بود غیر از موضوع تمدید مدت را بمیان آوردند و اصرار ورزیدند و در مقابل هر نوع محاجه ومقاومت از طرف واسطه های ایرانی مذاكرات درمنظور خودشان پافشاری و تهدید بقطع مذاكرات و حركت فوری از ایران كردند و شد آنچه شد یعنی كاری كه ما چند نفر مسلوب الاختیار بآن راضی نبودیم و بی اندازه و فوق هر تصوری ملول شدیم و از همه بیشتر شخص من و پس از من محض یاد خیر باید بگویم مرحوم داورمتاثر ومتالم و ملول شدیم لكن هیچ چاره نبود و البته حاجت بآن نیست كه عرض كنم كه چرا چاره نبود زیرا زمان نزدیك است و اغلب آقایان شاهد وقایع و وضع آن عهد بودند وحقیقت مسئله عیان است و حاجت به بیان ندارد و میدانند كه برای كسی در این مملكت اختیاری نبود و هیچ مقاومتی در برابر اراده حاكم مطلق آن عهد نه مقدور بود ونه مفید. او هم ظاهرا از عاقبت كار اندیشه كرد و حاضر بعقب رفتن و پس گرفتن حكم نسخ امیتاز سابق هم بهیچوجه نبود و شق ثالث هم وجود نداشت و كسی نمیداند كه درصورت برگشتن طرفین بژنو چه حكمی میشد و نتیجه چه بود ولی باید عرض كنم كه مقصود از اینکه گفتم چاره نبود، تنها بیم اشخاص نسبت بخودشان نبود بلكه اندیشه آنها نسبت بمملكت وعواقب نزاع بآن كیفیت نیز بود زیرا كه بیرون آمدن از مخمصه ای كه بظاهر بن بست مینمود سهل نبود و در صورت اكتفا بمقاومت منفی تنها با بیم زحماتی قرین بوده و اصل نكته و همه جان كلام درین یك جمله اخیراست كه میل ندارم زیاد شرح بدهم و بقول معروف برای دلهای بی غرض یك حرف بس است. سر من ازناله من دور نیست لیك چشم و گوش بعضی را آن نور نیست این چند كلمه را بطور اجمال گفتم و باز خود داری از توضیحات مفصل علنی دارم و آنچه هم قال قیل شود محض ملاحظه شخص خود، مصالح مملكت را فدا نكرده و جوابی در جلسه علنی نخواهم داد فقط همینقدر باید بگویم كه تا آنجا كه من میدانم وخدا نیز شاهد است اصلا سوء نیتی از طرف هیچكس یعنی هیچ ایرانی ابدا نبوده است. اما موضوع دوم یعنی سهم بنده در این امر از اول تا آخر كه شاید بعضی اشخاص خالی از بی غرضی دراین قسمت بیشتر علاقه مند باشند تا باصل موضوع اولی باید عرض كنم كه بنده در اینكار اصلا و ابدا هیچگونه دخالتی نداشته ام جز آنكه امضای من پای آن ورقه است (خنده شدید نمایندگان ومخبرین جرائد) وآن امضاء چه مال من بود و چه من امتناع میكردم ومال كسی دیگر بود و لابد حتما یكی فورا امضاء میكرد هیچ نوع تغییری را در آنچه واقع شد و بهر حال میشد، موجب نمیشد و امتناع یكی از امضاء اگر اصلا امتناعی ممكن بود در اصل موضوع یعنی انجام آن امر هیچ تاثیری ولو بقدر خردلی نداشت.
بنده در اینمورد هیچ عرضی ندارم منتها اینست كه شاید خود عمل امضاء اضطراری قصور یا تقصیری شمرده شود و من عرض نخواهم كرد كه امضاء جعلی است و كسی دیگر امضاء را عوض من گذاشته بلكه هر تقصیری درآن عمل بسیط غیر اختیاری باشد خداوند خواسته بود كه آن تقصیر فرضی بجای آن سه نفر دیگر همراهان ما یا وزرای دیگر دامنگیر من شود و من خود شخصا با اقرار باینكه درصورت امكان بهتر بود ولو با فدای نفس هم باشد انسان از این تقصیر فرضی غیر اختیاری دور و بی دخالت در آن بماند فرق زیادی بین امضای قلمی اجباری وامضای قولی اجباری وامضای با ورقه سفید دادن درمجلس وتصویب اجبار صد نفر اشخاص محترم كه وكیل ملت نامیده میشدند نمیبینم و اوضاع وقت با زبان صریح حقیقت را بتاریخ آینده خواهد گفت و فرق بین اختیار و اجبار و اضطرار را ثبت خواهد نمود و هم مشكل مملكتی كه پیش آمده بود و كار را اضطراری ساخته بود معلوم خواهد شد. من شخصا هیچوقت راضی بتمدید مدت نبودم و دیگران هم نبودند و اگر قصوری در این كار یا اشتباهی بوده، تقصیر آلت فعل نبوده بلكه تقصیر فاعل بوده كه بدبختانه اشتباهی كرد و نتوانست برگردد. او خود هم راضی بتمدید مدت نبود و در بدو اظهار این مطلب از طرف حضرات روبروی آنها بفحاشی و وحشت گفت عجب اینكار كه بهیچوجه شدنی نیست. میخواهید كه ما كه سی سال بر گذشتگان برای این كار لعنت كرده ایم، پنجاه سال دیگر مورد لعن مردم و آیندگان بشویم. ولی عاقبت در مقابل اصرار تسلیم شد.» (14)
◀دکتر جواد شیخ الاسلامی نویسنده کتاب صعود وسقوط تیمورتاش (به استناد اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلیس) می گوید: تا چند سال پیش نگارنده این کتاب برمبنای مطالبی که درخاطرات تقی زاده ودرسایرمنابع ایرانی خوانده بود جداً بر این عقیده بودم تمدید امتیازنفت جنوب (امتیازدارسی ) و اضافه کردن 32 سال بر باقی مدت امتیاز که طول آن را به شصت سال رساند، درآخرین دورمذاکرات سال 1933 درتهران مطرح وسرانجام به رضا شاه تحمیل شده است تا امروز دیگر این نظر را ندارم و معتقدم که درماجرای نفت نوعی توافق قبلی که قرارداد جدید نفت چگونه باید تنظیم شود وجودداشته که سرتاسرمذاکرات تهران برحول آن می چرخید. یکی ازآخرین گزارشهای وزیرمختار انگلیس درلندن (پس ازامضا شدن قرارداد1932) مؤیداین نظر است.وی به روسای خوددرلندن اطلاع می دهد: «…در تهران بعضی ها عقیده دارند که نقش هیئت نمایندگی ایران درمذاکرات نفت پیشاپیش تعیین شده بود به این معنی که شاه به وزرای خود دستورداده بود درتمام مواردی که با شرکت اختلاف نظر دارند محکم سرحرف خود بایستند و گامی عقب نشینی نکنند تا اینکه مذاکرات به لب پرتگاه شکست برسد. آنگاه متوسل به مقام سلطنت گردند و قضایا را چنان جورکنند که اعلیحضرت شاهنشاه ایران در نقش نیروئی فوق الطبیعه که قادربه حل هرمسئله غامضی است درصحنه ظاهرگردد. گره مشکلات طرفین را باز کند. و تاج افتخار پیروز را از آن خود سازد.»
« با توجه به سرعتی که درامضای قرارداد جدید نفت نشان داده شد باز این “افسانه “درمحافل سیاسی تهران پیچیده است که سرتاسرقضیه چیزی جزیک نمایشنامه کمیک(خنده دار) نبوده است که صحنه ها و جزئیات آن قبلاً ازطرف شرکت نفت و دولت ایران هماهنگ شده بوده ونقش نهائی را می بایست رضا شاه و سرجان کدمن بازی کنند که کردند .» 1 – گزارش مورخ ششم مه 1333 وزیر مختار انگلیس از تهران به سرجان سیمون وزیر خارجه انگلیس ( موضع سند شماره 66 )
«… اگر حوادث پنج سال بعد را ملاک قضاوت قراردهیم و حرفهای تقی زاده را باور کنیم، خواسته شرکت نفت(دائربه تمدید امتیاز)فقط درآخرین دور مذاکرات طرفین درسال 1933 مطرح و سرانجام به زور بر رضا شاه تحمیل شده است. قبول این روایت با توجه به نوشته خود تقی زاده درقسمتی دیگر از خاطراتش که تیمورتاش تمام اعمال و اقداماتش را بیدرنگ به اطلاع پهلوی می رسانده، بسیارمشکل است. لذا باید نتیجه گرفت که رضا شاه از نیت اولیای شرکت نفت که خواستار تمدید امتیاز دارسی و رساندش به شصت سال بودند آگاهی قبلی داشته و آن ژست ها و گفته های بعدی اش که :
« ما سی سال بر گذشتگان لعن کرده ایم و حالا می خواهید آیندگان هم پنجاه سال به ما لعن کننند.» فقط نوعی تظاهر و تجاهل عمدی بوده است. (15)
گزارش مفصل وزیر مختار بریتانیا(مسترهور) به وزیرخارجه متبوعش سرجان سیمون
همچنین درگزارش هور وزیرمختاربریتانیابه وزیرخارجه متبوعش سرجان سیمون درروزتمدید امتیاز دارسی و تبدیل آن به قرارداد خفت بار از چکونگی مواضع رضا خان که انگلیسی ها او را بر سرکار آورده و حمایت کردند به شرح زیر آمده است:
گزارش مفصل وزیر مختار بریتانیا ( مستر هور ) به وزیرخارجه متبوعش سرجان سیمون در باره بسته شدن قرار داد 1933
از تهران ششم مه 1333 (محرمانه ) ) 34 /17 / ( Ref : E 2658
عالیجناب
افتخاردارم گزارشی کلی درباره مذاکراتی که منجربه تجدید امتیازشرکت نفت ایران وانگلیس گردید خدمتتان تقدیم دارم. جزئیات کامل این ماجرای فوق العاده جالب ، حتی دراماتیک، را خود سرجان کدمن پس ازاین که به لندن رسید برایتان نقل خواهد کرد ومتن قرار داد جدید راهم ، به صورتی که درتهران امضاء شده، در اختیارتان قرارخواهد داد.
2 – سرجان کدمن همراه با منشی مخصوصش مستر پ . ج. آلن درسوم آوریل با هواپیما ازبغداد به تهران رسید درحالی که قبلاً ازچاههای نفت خوزستان نیزدیداری بعمل آورده بود. رئیس شرکت نفت، به علت نامساعد بودن هواپیما، ناچارشده بود چندان روزی دربغداد بماند تا هوا برای پرواز مساعد گردد. همین وضع نامساعد هوا برنامه مسافرت همراهان دیگرش را نیزمختل کرده بود به طوری که مسترویلیام فریزر( معاون کل شرکت نفت) ودکتر
…