س. روشنگر

         کودک بینوا

کودک بینوا، دوان و دوان
کفشی در پا و کفشی در دستش
صورتش چون شبی سیاه و غمین
اشک هایش روان، چو آب روان
در پس کوچۀ تباهی شهر
جست و جو کرد مادر زارش
لیک افسوس و صدهزار افسوس
مادر زار انتحاری شد
افت و خیزان به راه همی گوید
وای برخواهرم و وای به من
چشم گریان به هرطرف حیران
دل پر درد از زمین و زمان
جنگ و بیداد و ظلم و استبداد
حاکم زندگی به کشور او
کودک بینوا کجا جوید؟
راه برگشت به زندگی تنها؟
در پی سرنوشت ناپیدا؟
این چنین گشته زندگی برباد
برتباری ز کودکان اینجا