از: ش. آهنگر

این اثر را به میل عدۀ از دوستان بازنشر می کنیم.

جنگ وتاثيرات آن برتكامل اوضاع سياسی – نظامی افغانستان

 قسمت اول

 شرح همه جانبۀ چند وچوني اين عنوان با ژرفاي نهفته درآن، مستلزم نگرش ژرف و روش متكي بربنياد علمي جامعه شناسي و تلي ازمعلومات درابعاد گونه گون، و ارزيابي برش وسيع تري از تاريخ تكامل جامعۀ افغانستان است، كه به هيچ پنداري دريك كتاب وچند كتاب نمي گنجد، چه رسد به يك مقالت وياحتي يك سري ازمقالات، آن هم با اين همه محدوديت. و اما وظیفۀ جنبش انقلابي است تا تدارك رهتوشۀ اين سفر بندد واين وادي را، هر چند ناكرانمند باشد، بپيمايد وكرانه مند و گويايش سازد، و سربه مهرش نگذارد تا ديگران ومابعد ها بدين گنجينه دست يابند. ما نيز به عنوان قطره اي دربحربيكران جنبش مردم خويش درمي يابيم كه سنگينيي اين باربردوش ما است و باري، اذعان داريم كه تلاش ما درحمل اين محمل درحد توش ما است، باشد تا فرياد ما، هرچند نارسا، درحكم كوچك جرسي گردد كه رهسپران ديگرمحمل بربندند و سرانجام راه به منزل برند. چه دشمن، و اي چه بسا كه دشمنان، باتنش تارهاي عنكبوتي از رسانه ها ي گروهي، و انباري از وسايل طبع ونشر، و اصطبلي از ريزه خواران كج قلم و بدانديش، سم كشندۀ استعماري و ارتجاعي را به جاي شهد و داروي تقويتي درافكارجهان پخش و زرق مي كنند. وبرآ نند تا ازتاخت و تاز ستوران بي لجام و پرهياهوي تبليغاتي ـ پروپاگندي شان غباري برلوحۀ ياقوت فام وگلخون جنبش ما ببيزند ومكدرش بنمايانند، كه بااين حال بيشك تا حدي دست و پاپيچ روشنفكران حقيقت گوي بي پيرايه مي شوند. لذا برگرفتن اين گرد سمي نيز ايجاب تمهيدات روشنگرانه با پهناي بيشتر را مي نمايد تاپس ازآن بتوان دُر شهوارحقايق را بدون پوستۀ قشري زايد دست و پاگيرعرضه كرد. ما خواهيم كوشيد درراستاي مقالتي چند، درجهت تمهيد برآوردن اين مأمول بتپيم وهرگز نه برآن پنداريم كه هرآنچه بايد، كرديم، بلكه معترفيم، هرآنچه مقدور و درتوان است، مي كنيم. و برشما است تا برعلاوۀ سره و پايه كردن هستي ها و كاستي ها، زدودني را سوا، و فزودني را همراه وگويا كنيد، كه دراين عرصه نيز رسالتي عظيم داريم،  بگذار گامي، ولو كوتاه، برداريم.

جنگ به مفهوم وسيع آن و دركلام فشرده به معني درهم شكستن ارادۀ دشمن است، و درهم شكستن ارادۀ دشمن مستلزم صف آرائي و حمله درابعاد اقتصادي، سياسي، فرهنگي، رواني، نظامي و… است. جنگ پديده ايست اجتماعي وبه گونۀ همۀ پديده هاي اجتماعي،‌ البته كه داراي قانونمندي هاي ويژۀ مشخص است، وباري با تكيه برآن ها، و درآن ريخت و قالب ها است كه شامل پروسۀ تكاملي مي گردد. نيروي متحرك جهت دهندۀ جنگ در يك سمت پويا، همانا مبارزۀ دوجهت آشتي ناپذيرتضاد، دونيروي متخاصم، دو نيروي درگيردر جنگ است.

در جنگ عادلانه بيشك يكي ازاين دو برحق است و بالنده وآن ديگري ناحق است و ميرنده. وفقط آن كه برحق است انساني است، وجودش شایستۀ زيست ومنطقش منطق كوبندۀ زمان، سوار بررخش سبكسارتاريخ، همپاي تكامل، و روندۀ راهي با ميعادگاه و منازل تاريخي ومتكي برانديشه وتعقل، كه فقط آن ديگري به برخورد فزيكي وادارش مي كند. و اما آن ديگري قلدر است وحيواني، طفيلي و پارازيتي و بايد ضد حياتش را تزريق كرد كه حيات او از مرگ ديگران مايه مي گيرد و او گرگ انسان است وبراي رفع عطشش، كه اصلاً رفع شدني نيست، مي رود تا آ ن نخستين را فروبلعد. راهش بيراهه، ورطه و لجنزاري مخوف و سيرش در جهت پرتگاه است و درخلاف تكامل. ناگفته پيداست، آن يك ازاين دو كه بر رغم روند تكاملي قانونمندي هاي اجتماعي، مسير حركتش را برگزيده است و روياروي قواي پوياي اجتماعي، كه روندگان همپاي مسير پيشروندۀ تكامل اند، صف بگيرد،  مي رود تا زوال خويش را برصفحۀ تاريخ اجتماعي رقم زند،‌ كامروائي چنين نيروئي به شهادت تاريخ زيانمند بوده و ويرانگر و آشوب خيز، تا آن جا كه حلقۀ طنابش راه اندازخودش را نيزگرفته و در ورطۀ نابودي كشانده است. و اما، آني كه به كشف و دريافت قوانين تكامل اجتماعي نايل آمده و با بهره گيري ازآن، وهمپاي آن به دگروشي ها و باژگوني ها و آباداني ها دست مي يازد و گامزن است، بيشك به سوي شگوفائي مي شتابد ومي رود تا بر دفتر زمان “بودش”  را، بود استوارش را، نقشي پايا زند و به يقين برگ افتخارپيروزي به كف با كفايتش خواهد رسيد. طبيعتاً پذيرفتني است كه چنين فتحي بزرگ بدون رنج و دشواري، بدون پذيرش مشقت وضايعات، واي چه بسا تادیۀ بهاي گزاف در وهم نمي گنجد، چه رسد به خرد وعقل.

گفتيم و پذيرفتيم كه جنگ همچون انبوهي از پديده هاي اجتماعي ابعاد گسترده دارد. گويا ترش مي سازيم، جنگ دربطن خويش انواعي از تضاد ها را آبستن گونه حمل مي كند، هرگاه يكي يا بيشتر ازاين تضاد ها، خطي سواي جهت بالنده و رشد يابندۀ تضاد عمدۀ جنگ، كه شاخص و مبين خصلت وماهيت جنگ، وتعيين كنندۀ اساس و سرنوشت آن است، برگزيند و يا سرعتي تند تر و  كند تر ازحركت قانونمند حل تضاد عمده  اختيار كند، بدين معني كه با افزايش سرعت از قانونمندي ها به جهد  ويا با كاهش آن عقب افتد؛ يا سقط خواهد گشت ويا به عنوان موجود ناقص الخلقه پا به عرصۀ وجود خواهد گذاشت كه گرم وسرد روزگار آن را خواهد زدود وجائي براي زيستن او در رديف پديده هاي سالم وبالندۀ اجتماعي نخواهد بود.

 جنگ در ابعاد گسترده اش، پديده ايست براي حاملينش دشوار ومشقتبار كه تا رسيدن به فرجام، دوگانگي وچندگانگي هاي متضاد را با خود حمل مي كند. گاه اميد بخش است و گهي سخت اسف انگيز، لحظۀ نهايت شادي آفرين وفرصتي ديگر بي نهايت غمبار و اندوهگين  (لحظات پيروزي وشكست). آني، نيروبخش وقدرت زا و لمحۀ توان فرسا وكرختي آور. جنگ سازنده است و آفريدگار، و فرساينده است و ويرانگر، آدم هايي را تا مرز انسان كامل رشد مي دهد، سراپاي شان را درهمه ابعاد دگرگون مي سازد و به موجوداتي نو با خصال ملكوتي مبدل مي كند. هزاران ديگر را و اما به خون مي كشد وهستي شان را ازصفحۀ روزگار مي زدايد. جناح غيرعادلانۀ جنگ،  ويا به تعبير ديگر جنگ غيرعادلانه، هستي و آباداني هاي ماحصل هزاران سال رنج  و زحمت آدم ها را تل خاك مي سازد. درجوارآن جنگ عادلانه، كه هدفش نابودي جنگ است، انساني ترين بناها را در قلوب انسان ها منقوش مي كند و راه اعمار پاياي جامعه را مي گشايد.

 درجنگ همزيستي هائي از:  نياسودگي و دشواري اين لحظه، آسايش و آرامش آن لحظه، اندوه وغم اين گاه، شادي و سرورآنگاه، ضعف و فرسايش اين لمحه، توانگري و بالش آن برهه، ويرانگري ونگون سازي اين زمان و سازندگي وبالندگي آن زمان، محدوديت و تنگدستي حال و گستردگي و فرا دستي آينده، از بدبختي، فقر، آوارگي و اسارت  امروز، از بهروزي، بهزيستي، آرامش، آسايش و آزادگي  فردا مرتباً همراه است، و جنگ ناگزير به حمل شان تا اتمام حيات خويش است.

باري هرآنچه گفته آمديم وخيلي ناگفته هاي ديگراند كه بايد بدانيم و بشكافيم؛ چه همۀ شان رشته اي ازمهره هاي رنگارنگي است كه به تار جنگ در كشيده اند، وهر آن نيروئي را كه عزم پاي نهادن دراين عرصۀ پر تلاطم است و جايگاهي وسنگري در جبهۀ تكامل تاريخ دارد، بايد براين تاروپود راه يابد، چه بدون ارزيابي جنس و رنگ مهره ها  برروي تار جنگ، يا نديده گرفتن تعويض جاي ومقام مهره و نكاويدن تاثيراتش،  نمي شود  داراي آن چنان نقشي درجنگ بود كه نتايجش به طور نسبي پيش بيني شده وهدفمند و روشن باشد. چه بسا اتفاق مي افتد كه نبود احاطه دراين مسايل، جهت تاثير نيروها را تغيير دهد وغير موثر شود وحتي تاثيري منفي به جاي گذارد وعمل خلاف خواسته از آب د رآيد. نتيجتاً چنين بيان مي داريم كه :  با عدم شناخت از قوانين جنگ در همه ابعادش ( اقتصادي ، سياسي ، فرهنگي ، نظامي و…)، يا نبود وشايد كمبود دريافت سير حركي جنگ ها، مغشوش بودن مواضع نيروهاي درگير، بادرهم برهمي وندادن آرايش سالم قوا، باعدم ارزيابي دقيق از توانمندي خود وطرف متخاصم درتمام ساحات، با روشن نبودن مسير تكامل جنگ و تشخيص واضح جهت فرداي آن، با متيقن نبودن به پيروزي قطعي، به اتكاي واقعيات، نه توهمات پندارگرايانه، وبالاخره دريك كلام مي توان گفت با دردست نداشتن برنامۀ علمي همه جانبه در جنگ، نبايد ثمره گيري درفرداي آن انتظار داشت، وجنگ بي برنامه ستيزه اي بي جهت است، و درشكل نظامي اش نيز درياغيگري و ايله جاربودن تجسم پيدا مي كند.

حال مي كوشيم وضعيت موجودمان را با اين محك ها بسنجيم.

 مي دانيد كه كشورما افغانستان با موقعيت ژئوپولتيك ويژه اش دراين زاویۀ گيتي، دردرازناي تاريخ پيوسته حيثيت گره گاه تجارت ومحل تلاقي فرهنگ هاي شرق وغرب را داشته وخود نيز زادگاه فرهنگ پرباري بوده، كه هردو بُعد اين ويژگي، ما را به اختلاط باشرق وغرب مي كشانده و طبيعتاً كنش و واكنش متقابل به جاي مي نهاده است.  ازجانبي منابع دست نخوردۀ زير زميني و نيروي كار ارزان، وهم تقريباً موقعيت معبر بودنش به سمت آبهاي گرم اوقيانوس هند وخليج فارس و برعكس ازبحرهند به جانب آسياي مركزي وبحيرۀ خزر يا كسپين، دال برآن مي شد كه موقعيت كليدي بيابد. زورآوران آزمند مشرق و مغرب درپي كسب اين كليد و راه يافتن به گنجينه هاي مادي ومعنوي آن براي غارت و چپاول، همواره كوشيده و ازلشكر كشي ها وقتل عام انسان هاي بي گناه وبي پناه نيز دريغ نكرده اند.  ملت ما نيز هيچگاهي اين تجاوزات را بي پاسخ نگذاشته است، تجاوز وحشيانۀ امروز روس ها به خاك ما، و پاسخ دندان شكن مردم ما به آن را هم بايد درهمين راستا ديد و اين پاسخ را درشمار جنگ هاي عادلانه و رهائيبخش برشمرد،  درغيرآن سير به گمراهي خواهيم كرد. چنان كه هم اكنون مي بينيم، درحول وحوش جنگ مسلحانه (بخش نظامي جنگ)، درنبرد مقاومت كنوني ملت ما گفت وشنود و پرس وجوي هاي جوروا جور مطرح است، وبسا از پرس وجوي ها وگفت وشنودها، با پندارهاي جوانب مختلف، پشتاره اش را مي بندد كه مي شود گفت درآن كمتر از بوتۀ مطلوب مي توان سراغ جست. عده اي آغاز و ادامۀ جنگ را با ابرقدرتي به اين نيرومندي، به جنون (؟!) ما اطلاق مي كنند. گروهي بيمارگونه ملت ما را از آ غاز حركتش، وسیلۀ دست اين و آن اجنبي ويا مرتجع مي پندارند كه گوئي نبرد كنوني افغانستان نبرد غول هاي نظامي جهاني است وملت قهرمان  ما وسیلۀ بي ارادۀ آن، و دليلش را اين كورمغزان، نبود امكانات جنگي ما و وفور سلاح روس مي آورند. جمعي هم دلسوزانه مقاومت دليرانۀ خلق قهرمان افغانستان را معجزۀ عصر مي دانند  و بي غرضانه (!!) ومتحير، ناظرپايان اعجاز اند و … پندارها و تصوراتي ازين قبيل. هكذا درپيش بيني آيندۀ اين جنگ نيز روياها و پندارها غلغله انگيز مغزهاي نا انديش، كم انديش وحتي انديشمند بي اطلاع ازمايه و پایۀ جنگ مي شود، كه هيچ كدام بازتاب كامل واقعيت عيني جنگ آزاديبخش ملت قهرمان افغانستان نيست. هم اكنون به شمارفراوان ازآن هائي كه به نحوي وبه مقصودي دراين مسئله برخوردكرده اند ويا مي كنند، جنگ ما آن قدربغرنج و تودرتواست كه فهم آن رازي سربه مهر وطلسمي دست نارس گشته است. ما دراين راه  نيز فتح باب مي كنيم و از برشمردن ويژگي هاي كشور و فرهنگ ما، كه به كرات مورد تجاوز قرارگرفته، و ازخصلت ضد تجاوزي ملت ما و پايداري اش در جنگ هاي دفاعي، پاي گشودن اين رازسربه مهر وطلسم دست نارس مي رويم.

 نخست نگاهي خيلي كوتاه در پیشینۀ تاريخي كشورمان مي كنيم تاسنت پارینۀ مامعرف حاليه گردد، وبتوانيم ازكالبد شكافي جنگ موجود براساس پيشينه ، دورنما را به تصوير بكشيم. روش شناسي علمي نيزبرآن است كه آن برخوردي درشناخت پديده  ها ستوده و قرين به حقيقت مي شود كه پديدۀ موردنظر را درپيوند تنگاتنگ آن با گذشته اش به بيند. روابط و پيوندهاي دروني اش را با اثر گذاري متقابل بشكافد، وكنش و واكنش هاي بيروني رادرنظر بگيرد و ازسلسله بندي ارگانيك آن ها بتواند پویۀ تكاملي وتنش واپسين پديده  را مشخص سازد. متكي بر اين روش علمي پژوهش، علل وعوامل ادامۀ جنگ را برمي شماريم. و آن را از ويژگي هاي ملت مظلوم، رزمنده،‌ فداكار، حقجوی و آزاديخواه افغانستان آغاز مي كنيم :‌

ادامه دارد