از: زنده یاد امین سیماب

فقرمادی درجامعۀ افغانی با فقرمعنوی توأم شده است

درگذشته باوجودی که فقر درجامعۀ افغانی اکثراً بیداد می کرد، ولی فقرفقرمادی بود، که مثل حال منشای طبقاتی داشت، همان طوری که دربسیاری جوامع تحت ستم واقعیت دارد؛ ولی فقرمادی به عنوان ستم طبقاتی برفرد تحمیل می شود، ولی با عزت و وقارانسانی شخص هیچ ارتباطی نمی توانست داشته باشد. فقر بمثابۀ یک پدیدۀ شوم اجتماعی، درگذشته هم ناشی ازعوامل مختلف استبداد پیدا وپنهان نظام حاکم بود. هرآنکه غنای مادی را معیارانسانیت قرارمی داد، یا این که ازجایگاه بلند طبقاتی بردیگران با تحقیرنگاه می کرد، یا فرد نادان، ابن الوقت، تقلیدگر وبی پرنسیپی بود، که اهمیت، شخصیت واعتبارخود ودیگران را با پول و اندوختۀ مادی میزان می کرد. درست چنین کسانی بودند که فرهنگ مبتذل و تهوع آور”سیالی وشریکی” را درجامعه ترویج وتعمیم نموده وچه بسا که خانواده های زیادی را، بخصوص درجمع خویشاوندان واقارب دررقابت های کمرشکن وخانمان برانداز مالی واقتصادی به تباهی کشاندند.

مگر با وجود آن همه خرافات فرهنگی وتعاملات تحمیلی وانزجاربرانگیز، واین که متأسفانه هیچ بخشی ازجامعه وهیچ خانواده ای از دام آن، به دلیل به “مصاف طلبیدن” توانمندی مالی افراد وخانواده ها وپیوند زدن آن با آبرو وعزت شان، به آسانی رهائی یافته نمی توانست، با آن هم غنای معنوی نزد افراد به درجات مختلف موجود بود. افغان ها نظربه سطح سواد و دانش خود، و نظربه تجارب خود درزندگی، همواره کوشش می نمودند تا زهر سوزان فقرتحمیلی ومزمن را با “پادزهر” هائی چون “امید به غالب شدن عدالت خداوندی”، امید داشتن به بزرگ شدن نوباوگان خانواده، ویاهم پیگیری درتلاش مثبت برای بیرون شدن از فقرمادی، برزخم های جانکاه ناشی ازفقر وسیه روزی محصول آن، مرحم گذاشته وخود را تسکین می بخشیدند.

امروزمتأسفانه وبا سوگواری بایست اعتراف کرد که با وجود موجودیت انکارناپذیرافراد فهیم، وطندوست، انساندوست، و ازنظرشخصیتی سالم وقابل افتخار، تمام امراض اجتماعیی که دربالا یاد شد، نه تنها درجامعه وجود دارند بلکه بر حدت و وخامت آن ها افزوده شده است. درنتیجه جمع کثیری علاوه برفقرمادی، از فقرمعنوی هولناک و فزاینده رنج می برند؛ ولی این حالت دردناک وخفتبارافغان ها به هیچ وجه تصادفی نیست، زیرا به فقرکشاندن وبخصوص به فقرکشاندن مفرط افراد یک جامعۀ مستعمره، ازجملۀ مهمترین و پر اولویت ترین برنامه های استعمارگر به همدستی نوکران بومی آن می باشد. ریشۀ این مانورسرهم بندی شدۀ استعمارگران را درنوشتۀ دیگری خواهم کاوید، ولی عجالتاً همین قدرباید گفت، که فساد اداریی که دلقکان لمیده برمسند ادارۀ مستعمراتی گویا به ضد آن مبارزه می نمایند، یکی ازراه حل های اعتراف ناشده برای بیرون رفت از فقربرای آن هائی است که بروجدان خود پا گذاشته وبه  عوض تشکیل یک سنگر اعتراض وقیام علیه عاملین فقر و بدبختی جامعه، به زورگوئی استعمارگر و مزدوران بی مقداروغلامان حلقه بگوش آن، از”ع وغ” گرفته تا خرد رتبه ترین عضو خدم وحشم استعمارگران، گردن نهاده مطابق به اهداف شوم آن ها، با گرفتن رشوه و زالوصفت شدن درحق همنوعان هموطن خود، به تخریب ارزش های انسانی پرداخته و درحیوانی ساختن فضای جامعه عملاً سهیم می شوند. حال چگونه می توان قبول نمود که آن هائی که در”آب ِگل آلود” فقر برنامه ریزی شدۀ جامعه به حکم و اشارۀ باداران خارجی خود “ماهی می گیرند”، بتوانند مخالف دوآتشۀ فساد اداری بوده وبا آن “مبارزه” نمایند؟ (چنانکه اشرف غنی ادعا می نماید)

ازطرف دیگر، چون درجوامع زیرسلطۀ امپریالیسم، همسان جوامع بورژوازی خود کشورهای امپریالیستی، همه چیزرنگ طبقاتی دارد، درجامعۀ استعمارزده وعقب نگهداشته شدۀ ما  فقرمادی ومعنوی همراه با انواع واقسام فساد، وقتی رنگ طبقاتی به  خود می گیرد، سرشت تخریبی وفرسایشی آن به ضد مردم به  مراتب مضرتر وخانمانسوزتر می باشد، طوری که قربانیان آن مصائب اجتماعی را حتی درداخل خانواده ها و در روابط خونشریکی شان هم می توان مشاهده نمود.

درجریان سال های چهل شمسی شاهد چنان تفاوت طبقاتی درداخل یک خانوادۀ فئودال درکابل بودم. رئیس خانواده که صدها جریب زمین درصفحات شمال افغانستان داشت؛ وازآن جائی که وکیل شورا یعنی قدرتمند، زورگو وبا نفوذ بود، تدریجاً به غصب زمین های اطراف زمین خود پرداخته و دهقانان ومستخدمان مظلوم را به دیدۀ برده وغلام می دید. ذهنیت استثمارپرور و استبدادگر وی تا آن حدی بود که علاوه برمحروم نگهداشتن دختران خانواده از رفتن به مکتب وکسب سواد، حتی به پسران خانواده (برادرزاده ها، خواهرزده ها وحتی برادرهمتنش) رحم ننموده وآن ها را به  عوض تشویق به درس وتعلیم، به رسیدگی به امورزمین وتربیۀ حیوانات تشویق می نمود، تا زیرفرمان خودش باقی مانده و روز را به شب رسانند. وی که سال های جوانی را با مفتخواری بسر برده بود وحتی برخلاف رسم معمول جامعۀ سنتی نماز نمی خواند، با پیشرفت سن، و ازآن جائی که خوب می دانست که دادن نفوذ دینی به استبداد شخصی می توانست زیردستان و توده های محروم را به مانند هیبت مار افسون نماید، بیش ازیک بار برای ادای مراسم حج رفت، و بدینوسیله حاکمیت خود بر زیردستان را تحکیم نموده، و آن فرعون منشی را طبعاً به پسرخود انتقال داد…پسرش نیز همان راه پدر را رفت و براعضای خانواده حق چندانی قایل نبود.

امروز درشرایط اشغال کشور واستبداد امپریالیستی “جهان آزاد” درحق مردم مظلوم وبی پناه ما و خیانت ها وجنایات مزدوران خود فروختۀ دینی ومدنی آن ها، تضاد طبقاتی به  مراتب درمیان اعضای عین خانواده اوج گرفته است، طوری که تأثیرات ازخود بیگانه ساز و مخرب آن برادر را درتقابل با برادرقرارداده است. بازهم مثالی واقعی و زنده، این بارازشرایط فعلی جامعۀ ما ارائه می دارم. درعین خانواده دوبرادربه شرایط فاسد کنندۀ بارآورده شده توسط اشغالگران وچاکران پست شان تن داده با توسل به رشوه خواری توانسته اند زندگی خودرا به شکل خیلی دلخواه رونق دهند، تا جائی که پول گزاف برای خرید اشیای تجملی وامثال آن، بدون تشویش وبا خودنمائی می توانند پیشکش کنند. یکی دیگرازبرادران که نخواست شرف و وقارخود را به پای بیگانۀ متجاوز وبیگانه پرستان مزدورآن ریخته ودربازی غیرانسانی فاسد پرورآن ها داخل شود، درفقرمطلق بسرمی برد. این فرد شریف و با وجدان که چند صباحی شغل مأموریت داشت، برخلاف عدۀ زیاد دور وپیشش دراداره ای که درآن انجام وظیفه می نمود، به رشوه ستانی تن درنداد و با صراحت می گفت که : “من نمی خواهم اولاد خود را با پول حرام بزرگ نمایم.”، و با قبول همه عواقب ناگوار، وظیفۀ رسمی را ترک نمود وبه کارهائی ازقبیل کارهای مؤقت روزمزد روی آورد، که گاهی چند صد افغانی درروز می توانست بدست بیآورد، گاهی هم اگرکارنمی یافت، با جیب خالی به خانه برمی گشت.

شهامت وشرافت این شخص، که امثال وی درشرایط استعماری واستبدادی بارآورده توسط اشغالگران غربی وهمدستان آنها کم نیست، تا آن حدی والا است، که با وجودی که فشاراقتصادی، گرسنگی نسبی ومحرومیت مادی وی را مجبوربه فروش پنهانی اثاثیۀ منزل جهت خرید ادویه برای کودک بیمارش نموده، با آن هم حاضرنیست یک لحظه هم که شده به وسوسۀ زراندوزی ازطریق پامال ساختن شرف وحیثیت خود تن داده، وازآن طریق به بهبود روزگارخود بپردازد. ولی رنج بزرگ این هموطن شریف ما نه بیشتر ازدشمن مشترک مردم ومیهن ما و نوکران آن است، بلکه ازبرادران خودش درزیر سقف عین عمارت است، که فقط یک اتاق آن را برای خود، همسر و دوفرزند خود به کرایه گرفته است.

شامگاهان موقعی که این برادرمتین وباشرف با دست خالی وکوهی ازاندوه، مأیوسیت ناشی ازبیکاری وبی سرنوشتی به کلبۀ محقرخود برمی گردد، آن دو برادربا خریطه های پرازمواد خوراکی رنگارنگ وبا مقادیراضافه ازضرورت شان وارد منزل می شوند، ولی کوچک ترین توجهی به وضع بد زندگی برادرنادارخود نداشته، وچه بسا که با تمسخرتنگدستی وی را، پاهای برهنۀ کودکان ویا بدلباسی آن ها را به استهزاء می گیرند. آری! سه برادرهمتن ولی معروض به تضاد طبقاتی حاکم در جو خانوادگی شان، که هیچگاه درگذشته با چنین وضع شوم وغیرانسانی بسر نبرده بودند، بلکه چنان متحد، همدل ودرحق یکدیگربا پاس، وفادار  وفداکاربودند، که چشم هربدبین وبداندیش درمورد آن ها به اصطلاح می سوخت و حیاء می کرد؛ ولی امروز از”برکت” خیانت و جنایات بیش ازسه دهۀ وطنفروشان قماش مختلف و پروردۀ امپریالیست های رقیب، آن برادرانی که بسان تن واحد وبا همدلی وصفا باهم بسرمی بردند، درصحن عین حویلی ودرزیرعین سقف، با دوموقف متضاد ومتخاصم طبقاتی زندگی می کنند.  زجروشکنجۀ روزگار بریکی، اندک ترین حس ترحم، همدردی وهمبستگی را درآن دوی دیگربارنیآورده، برخلاف، آن ها ازخودنمائی وفخرفروشی خود لذت برده و با غرورکاذب، برادرنادارخودرا اغماض می نمایند وبرای صحبت ویاهم سهمگیری درتصامیم مشترک خانوادۀ پدری، مناسب ومستحق نمی دادند، وبه انواع واقسام بهانه ها ازوی کناره گرفته ومنزوی اش می سازند، زیرا دیگرازنگاه مادی وپولی وسطح زندگی مطلوب ازدید آن پول پرستان وخود پرستان، کفوشان نبوده، ودربرابر”سیال وشریک” ازحضور وی درجمع خود خجالت می کشند…  این است واقعیت تلخ “خودکش وبیگانه پروری” زننده درجامعۀ مریض واستعمارزدۀ کشورما.

نتیجتاً باید گفت که عملکردهای شوم اشغالگران وایادی آن ها نه تنها موجب ازدست رفتن استقلال سیاسی افغانستان وحاکمیت ملی مردما شده، بلکه انواع واقسام امراض اجتماعی را باعث شده که خود با گذشت زمان بارآورندۀ امراض جسمی و روانی درنزد افراد و خانواده های شان می باشد. ازاین رو فقرمادی را دامن می زنند تا نه تنها به تضعیف جسمی افراد منجرشود، بلکه روان شان را هم بساید، وآن ها را “خُرد” سازد، غرورشان را درهم شکند، عزت نفس را ازآن ها بگیرد، تا به قبول هرگونه فساد وپستی برنامه ریزی شده تن دهند.

اشغالگران وچاکران رنگارنگ شان، به  هیچ وجه اعتماد به نفس مردمان کشورمستعمره  را نمی توانند تحمل نمایند، وبه هروسیلۀ ممکنه برای تضعیف و زدودن آن دست به کارمی شوند. درسطح ملی هم با غرورملی و روحیۀ آزادیخواهی به مقابله برمی خیزند وبا انواع واقسام تمسخر وتحقیر، به خوارساختن و ذلیل وانمودن آن متوسل می شوند، چنانکه ازطریق چاکران “مدنی” خود به چنان مانورها دست می زنند، وآن ها را درریشخند ساختن وبه مسخره گرفتن “غیرت افغانی” یعنی روحیۀ آزادیخواهی میراث نیاکان ما(با تحریف عمدی و ملهم نشان دادن آن از تعصب اخوانی)، زیرنام “دموکراسی” تشویق و ترغیب می نمایند.

آری! همۀ این مانورها و رذالت های بیگانه وبیگانه پرستان شرایطی را بارآورده که فقرمادی درجامعۀ ما به فقرمعنوی گرائیده وبا آن توأم شده است. راه نجات ازاین آفت اجتماعی، فقط با مبارزۀ بی امان به ضد استعمارگران ونوکران شان و با روشنگری جانبازانه درمیان توده ها می تواند ممکن گردد وبس.