ارسالی وژمه      

 اهداف اقتصادی و سیاسی ا مریكا در منطقه

هم اكنون بعد از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ م دیگر لازم نیست در تشخیص اهداف امریكا در منطقه كسی تئوری بافی كند، یا فهم فوق العاده و مطالعۀ فوق العاده داشته باشد. به قول یك نشریۀ فرانسوی كه بعداً برخی مقامات امریكائی نیز آن را تائید كردند، قبل از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ م پلان حمله و لشكر كشی به افغانستان در وزارت دفاع امریكا تهیه شده بود. حادثۀ ۱۱ سپتامبر به هیچ صورت عامل تجاوز به افغانستان نیست، شاید این حادثه آن را خشن تر و خونین ترساخته است. امریكا ازمدت هاست كه برای اهداف معینی درافغانستان و منطقه كارمی كند. امریكا بعد ازجنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی متوجه شد كه سرمایۀ ملیتاریستی اش ضربت می خورد؛ چون آن ترسی كه دستگاه های تبلیغاتی و متحدینش از به اصطلاح “خطر سرخ”، یعنی كمونیسم و شوروی سابق، برای كشورهای زیرسلطۀ شان و حتی در سطح جهان ایجاد كرده و تعداد زیادی را گویا در برابر این خطر تا دندان مسلح می ساختند و ملیاردها دالر ازاین درك به جیب می زدند، دیگر زمینۀ وجود ی اش را ازدست داده بود. منطقاً نه به خرید سلاح از امریكا نیازی می ماند و نه به حضور پایگاه های نظامی اش كه به بهانۀ دفاع در برابر خطر شوروی و كمونیسم درگوشه و كنارجهان ایجاد كرده بود.

این به ذات خود پرابلم بزرگی بود برای سرمایۀ ملیتاریستی امریكا كه كالای نظامی تولیدی اش بازار نمی یافت؛ لذا كارخانه های بزرگ تولید اسلحه از كار می افتاد. علاوتاً نیروهای مسلح امریكا كه درمناطق مختلف، زیراین نام جابجا شده بودند، بی مصرف می شدند و دیگر به حضور شان درآن مناطق ضرورتی احساس نمی شد. بناءً امریكا به علاوۀ زیان های حاصله، به بحران بیكاری ملیون ها كارگر شاغل در فابریكه های سلاح سازی، و سربازان بیكار شدۀ آن در گوشه و كنار جهان مواجه می شد. پس برای حل این پرابلمش، باید پرابلم نظامی می آفرید تا زمینۀ مصرف و تولید سلاح و بازار فروش جدید به وجود آید و سربازان بیشتری نیز به كار گرفته شوند.

ایجاد دشمن فرضی، وآن را تاسرحد یك هیولای خطرناك جهان خوار تبلیغ كردن و بالا بردن، برای توجیه عملكردهای نظامی سلطه گرانه، یكی از ویژگی های نظام سرمایه داری، و به ویژه امپریالیسم، است كه همه در طول تاریخ به آن آشنائی داریم. درمرحله ای بعد ازجنگ سرد نیز باید این شیوه به كار گرفته می شد. یك نویسندۀ روزنامۀ گاردین به نام “خانم ارونداتی روی”، چند هفته پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نوشت: “اگر اسامه بن لادن وجود هم نمی داشت، امریكا می بایست چنین كسی را اختراع می كرد.”

سیاست پردازان امریكائی و متحدین شان، این بار موجودی را به عنوان دشمن خطر ناك “بشریت” در اذهان عامه داخل كرده اند كه نه جمهوریتی دارد و نه سلطنتی، نه دیكتاتوراست و نه كمونیست، نه ارتشی و نه پایگاه و یاحتی كشور ثابتی دارد؛ و این بار به هیچ یك از مكاتب سیاسی ـ اقتصادی حریف سرمایه داری جهان نمی گنجد. لذا آن را به نام تروریسم مسمی كردند وعلیه آن اعلام جنگ جهانی نمودند تا وحشت آفرین تر وهمه جاگیرشود و میدان تأسیس پایگاه های نظامی و فروش اسلحۀ امریكایی پهنه ای جهان را احتوا كند؛ و درتقابل این دشمن فرضی انواع اسلحۀ مدحش به فروش برسد و هرمخالفی، در هر گوشه ای جهان، اعم از نیروهای آزادیخواه و یا دولت های ملی، هم به این نام و این لكه آلوده شده و سركوب شوند.

این دشمن فرضی، بنیادگرائی اسلامی است و دررأس آن آدم  بی وطنی مثل بن لادن. همان بنیادگرائی اسلامی كه دیروز به دست خود امریكائی ها ساخته شد و به حیث مطمئن ترین و بُرا ترین وسیله برای جدل ضد كمونیستی خود، سردمداران امریكا از آن بهره گرفتند؛ و همان بن لادنی كه تاچندی پیش همسو، هم جهت و شریك خاندان بوش درمعاملات نفتی وغیر نفتی شان بود، و دوخانوادۀ بوش و بن لادن مونس وهمدم یكدیگر بودند. هم اكنون كه منافع این دوخانوادۀ سرمایه سالار به هم تصادم كرده، هردوی شان چه بیرحمانه جهانی را به خون می كشند. گاهی درتقابل هم، جنگ سلیبی اعلان می كنند و ادیان خدائی را وسیلۀ تأمین منفعت سرمایه می سازند و زمانی یكی علم بردار دموكراسی وتمدن و دیگری حافظ ارزش های دینی و كلتوری تاریخ اسلام می شود.

سناریو سازان امریكائی این بار سناریو را طوری ساخته اند كه گویا این مولود وحشی (تروریسم) از حیطه ای نفوذ والد خویش(نظام سرمایه داری) برآمده و آن را ـ به ویژه امریكا را ـ نیز هدف قرار داده است. بدیهی است كه هرگاه كسی به امریكا صدمه ای رساند، او دشمن تمام دست آوردهای بشری قلمداد شود وهمۀ جهان باید با كلیۀ امكانات خود در برابرآن قراربگیرند ؟؟؟!

به چشم سر می بینیم كه هم اكنون درین راستا عمل می شود و نیروهای زیاد نظامی و امكانات مالی زیادی درخدمت همین سیاست است. و این سیاست چنان جنون آمیزتبلیغ می شود كه  بیشترنقاط جهان عرصۀ عرضه و تقاضای كالای نظامی امریكا گشته و بازار ساختن پایگاه های نظامی واستقرار نیروهای امریكائی دراكثرنقاط جهان گرم است؛ و ازین بابت به ملیاردها دلار ازسرتاسر جهان به سوی امریكا سرازیر می شود. به علاوۀ تصرف مناطق نفتی و بازارهای تجارتی دیگر.  به طور مثال در منطقۀ ما امریكا این اهداف را دنبال می كند:

۱ ـ  امریكائی ها با تشدید ترس از بنیادگرائی اسلامی، منطقه را ملیتاریزه كرده اند، و بالاثر فروش سلاح های انبار شدۀ شان به كشورهای منطقه، مثل كشورهای عربی خلیج، كشورهای آسیای مركزی و حتی جنوب و جنوب شرق آسیا، ملیاردها دلار پول بدست آوردند.

امریكائی ها باتشدید ترس از بنیادگرائی اسلامی به خواب های دیرینۀ شان درمنطقه دست یافتند. به این معنی كه توانستند به علاوه ای ایجاد پایگاه های نظامی در پاكستان و كشورهای خلیج، در كشورهای آسیای مركزی مثل ازبكستان، قرقزستان، تاجیكستان و قزاقستان نیز پایگاه های نظامی دلخواه خویش را ایجاد كنند و ازآن كشورها باج بگیرند.

امریكائی ها هم اكنون افغانستان را كلاً می توانند به حیث یك پایگاه نظامی علیه هركس كه بخواهند به كارببرند. میدان های هوائی نظامی بگرامی، شیندند، قندهار، مزارشریف و. . . همه درتصرف كامل امریكائی ها قراردارند. به این ترتیب امریكائی ها توانسته اند زیر نام مبارزه با بنیادگرائی اسلامی، یا تروریسم، تمام انواع اسلحۀ شان را به نمایش بگذارند و برایش بازار فروش بیابند. صد ها هزار سرباز امریكائی را هم كه درمعرض خطربیكاری بودند، به كشتن مردم بی گناه منطقه، به ویژه عراق و افغانستان، بگمارند و معاش و مصرف شان را هم از منابع خود همین قربانیان تأمین كنند.

   ۲ ـ یكی از ویژگی های سرمایه داری اضافه تولید سرمایه است كه وقتی زمینه های سرمایه گذاری مجدد برایش میسرنشود، بحران آفرین است. هدف عمده و اساسی دیگر امریكا درمنطقه ایجاد زمینه های جدید سرمایه گذاری درافغانستان، و ازآن طریق در كشورهای آسیای مركزی، برای رفع بحران اضافه تولید سرمایه است. كه هم اكنون می بینیم این سرمایۀ امریكائی زیرنام های مختلف، تحت حمایت نیروهای نظامی اش چون اختاپوس در منطقه، دست و پا می گشاید تا خون مردم مظلوم این خطه را بمُكد.

    ۳ ـ هدف دیگرامریكا نفوذ در بازارهای آسیای مركزی جهت انتقال اضافه تولید كالاهای بنجل تولید شده است، كه به ویژه درافغانستان وهمسایه های شمالی آن به فروش می رسد. این بازار، كه در آن صد ها ملیون نفر زیست دارند، هم اكنون درتسلط كامل كالاهای امریكا و متحدینش قراردارد. و سود سرشاری از فروش این كالا ها به حساب سرمایۀ امریكا واریز می شود.

نیروی كار ارزان این سرزمین ها و منابع مواد خام و نیمه خام شان منابع دیگری است كه هم اكنون در دسترس استعمارگران خارجی، به ویژه امریكائی، قرارگرفته است.

    ۴ ـ رسیدن به منابع عظیم نفت و گاز آسیای مركزی و بحیرۀ كسپین،  یكی از اهداف مهم امریكا است. “كانگریس امریكا درسال ۱۹۹۹م  قانون استراتیژی جادۀ ابریشم را تصویب كرد. كانگریس درین قانون خاطر نشان ساخت كه نفت و گاز جنوب قفقاز و آسیای مركزی، اتكای امریكا به نفت منطقۀ همیشه دگرگون خلیج فارس را كمتر می سازد. . .

تلاش در جهت تأمین منافع تجارتی و سرمایه گذاری امریكا درین منطقه، جزء اهداف عمدۀ سیاست ایالات متحده محسوب می شود.”

لازمه ای برآورده شدن این هدف، داشتن تسلط بر افغانستان، بمثابه راه عبور پایپ لاین نفت و گاز به بحرهند، و از آن جا به بازارهای عمدۀ مصرف است. این خود یكی ازدلایل عمدۀ تجاوز نظامی و اشغال افغانستان به حساب می آید كه در زمرۀ اهداف امریكا بوده است.

    ۵ ـ تقابل با ایران و فشارآوردن روی این كشور، تا باز مجبورشود دربرابر امریكا زانو زده وكلید منابع سرشارنفتی و بازارهای اقتصادی اش را دراختیار امریكا قراربدهد، هدف دیگرامریكائی ها درمنطقه است.

    ۶ ـ یكی از اهداف امریكا درمنطقه، واداركردن روسیه به تسلیم شدن بیشتر و جلوگیری ازهرگونه تبارز و رقابت احتمالی آنست. امریكا ازطریق تصرف كشورهای همجوار روسیه و ایجاد پایگاه های نظامی در آن ها، كه افغانستان كلید آن به حساب می آید، خود را به این هدف نزدیك كرده است. و هكذا می خواهد از طریق تهدید بنیادگرائی اسلامی، كه افغانستان را مركز آن ساخته بود، روسیه را تنبیه كند كه از رویاروئی با امریكا بهراسد.

    ۷ ـ تهدید چین و وادار ساختن آن به تابعیت از خود و درنتیجه بازكردن بازاربزرگ چین به روی سرمایۀ امریكا واستفاده از نیروی كار ارزان جمیعت ملیارد انسانی چین، هدف دیگرامریكا درمنطقه است.

    ۸ ـ و سرانجام دسترسی به منابع زیرزمینی دست نخوردۀ اورانیوم دشت مارگو(هلمند/ نیمروز)، معادن غنی و با كیفیت بالای مس عینك (لوگر)، معادن بزرگ آهن حاجی گگ (بامیان)،  معادن بیرایت (فرنجل غوربند وسنگ گیلان هرات)، سنگ های قیمتی مثل زمرد، لاجورد وغیره(پنجشیر، بدخشان، نورستان  و… )، ذخایرگاز و احتمالاً نفت (سمت شمال / هرات ) و… از زمرۀ اهداف امریكا به حساب می آید. به علاوه این كه تسلط براین كشور، كه ازنظرجیوپولتیكی می تواند دریچۀ ورود  و نقطۀ  فشار بركشورهای همجوار و نزدیك باشد، نیز از اهداف ستراتیژیك منطقه ای امریكا در شرایط كنونی است.

ولی امپریالیسم متجاوز وغارت گرامریكا كه از سال هاست درین جهت برنامه ریزی و سرمایه گذاری كرده و حال به قسمتی ازین اهداف دست یافته است، بسیار حیله گرانه روی اهداف غارت گرانه اش سرپوش مبارزه با بنیادگرائی اسلامی و تروریسم را گذاشته وعلاوه برآن، ادعای تلاش در راه استقرار دموكراسی در منطقه را دارد؛  و آن را از طریق سازمان ملل متحد نیز رنگ و روغن حقوقی و گویا مشروع داده و درین راه تا آن حد پیشرفته است كه عده ای روشنفكر ساده اندیش و مردم پیش پای بین  نیز گمان می كنند كه واقعاً چنین است و ماهیت امپریالیسم و استعمار تغییر كرده است و دیگر استعمار و استثماری در میان نیست. این حالت گفته ای معروفی را در ذهن تداعی می كند كه: “بزرگترین حیلۀ شیطان این است كه جهان را متقاعد كرده است  كه شیطان وجود ندارد”. واقعیت این است كه امریكا، این شیطان حیله گر، و نیروهای متحد و همراهش با تمام حیله گری های شان در كشور ما به خاطر اهداف غارتگرانه و استعماری شان تجاوز و آن را اشغال كرده اند. تا از آن به حیث یك سكوی پرش برای تسلط برمنطقه نیزاستفاده كنند. نه این كه ما را از زیر یوغ فئودالیسم نجات دهند و نه هم ذاتاً و سرشتاً می توانند مالكیت خصوصی بر زمین، یعنی سلطۀ فئودالیسم  بر زمین، را بر اندازند. در حد تأمین منافع خود، گاهی در تبانی و همگونی با فئودالیسم ـ حتی با ارتجاعی ترین جناح آن ـ بسر می برند، و زمانی كه منافع شان تصادم كند با جناح هائی از آن درگیری خواهند داشت. چنان كه جناح های مختلف فئودالی نیزگاهی بین خود برخورد جدی می كنند؛ و یا جناح های مختلف سرمایه نیز گاهی تصادمات خونین  داشته وخواهند داشت. ولی این برخوردها منجر به دگرگونی سرشت استعمارگرانه و استثمارگرانۀ هیچ یك نمی شود. درین راستا نباید به هیچ پنداری دلخوش كرد. امپریالیسم نه منادی دموكراسی است و نه به آن باور دارد، به قول پالمرستون صدراعظم سابق انگلیس “نه دشمن دایمی دارد و نه دوست دایمی، فقط سود و منافعش دایمی است”، هرشیوه وایسم و لیسمی كه به این سود، زیان آورشود با خشونت آن را زیر پا می كند و با هر كسی كه سودش را تأمین كند همسو است.