پرنده
قطعه شعری از: زنده یاد عبدالقیوم “رهبر”
پرنده
بیـا که فصل زمســتان
و تـــند باد شـمال
هـزار شاخـۀ پـر رنگ را بـه یغـما بـرد
کنون میـان چـمنزار و در سـراچـۀ بـاغ
بجـز سـیاهی اندوه، من نمی بیـنم
درون خانـۀ دل
و در اجـاق فـروزنده ای کـه ویـران شـد
بـجای آتـش سـوزنده، هست خـاکستر
و خشت های سـیاه و شکسـته و بی جـان
سـلام می گوینـد.
بیـا که جنگل انبـوه و باغ بی برگـم
میـان بـرف زمسـتان و سـردی تـوفان
هنـوز منـتظر مـقدم گرامی تـست.
تـو ای پـرندۀ پـر درد و خـوش نـوای بـهار
تـو هـمنوای هـزاران و هـم نشین دلـی
دو چـشم روشـن تـو با زبـان گویایت
کـه از ورای هـزاران هـجوم و غـارت و یـأس
و در زمـانۀ تـاریک بـی زبـانی هـا
بـه جسـت و جوی حقیقـت بـه پیشـواز بـهار
تـرانـه می ـسازد
تـو ای پـرندۀ امیـد شهـر روشـن عشـق
صفـیر بـال سفـر کردنـت بـه غـم آبـاد
هـنوز می شـنوم
زمیـن سـوخـته و خـانۀ شـکـستۀ مـن
تـرا خـوش آمـد گفـت
تـو آنـگاه کـه مـهمان آفـتاب شـدی
صدای تـند نفـس های خسـته ات را مـن
درون باغ شنـیدم
تـمام پنجـره ها قـامـت شکستۀ خـود
بلـند می کـردنـد
و بـاغ بـا هـمـۀ عـصـر سوگواری هـا
بـرای چـهچه ات جـشن گـل بـپا می کـرد
شـگوفـه هـای بهـاری رمـز رویـش را
به پیشـواز صـدا خوانـی ات
هـمی آورد
تـو ای پـرندۀ مـهمان
پـیام فـصـل بـهاران کجاست
کـجا شـدی؟ چـه شـدی؟
بجـای آن قـفس تنـگ شـهر بی دردان
بجـای پنجـره و گـل
بجـای عـشق و سـلام
دو چشـم حـادثـه جـویـت
و قـلب پـر دردت
چـه هـا مـی بینـند؟
تـو خـواستـی کـه ببینـی هـجـوم تــوفـان را
تـو خـواسـتی کـه تصـور کنـی جـلال انسان را
تـو خـواسـتی کـه تـرا کـوه و دشـت و پـنجـره ها
ز دسـتبرد تـزاران خـبر دهنـد
ولـی اکـنون،
تـو خـود اسیـر پـنجۀ بـیداد او گشـتی.
ولـی خـوش اسـت مـرا،
تـوهـم دیـدی
تـو خـود چـو کـوه شـدی، دشـت شـدی
اسـتوار و گستـرده
تـو مثـل پنـجره ها
صـدای غـرش تـوفـان و تـازیـانۀ او
درون پـنجره هـای قـفس بشنیـدی
تـو ای پـرندۀ پـر درد
کـنون تـو بـاز بـه گـلزار و بـوسـتان رفـتی
و عـشق پـروازت بـر فـراز شـاخـه
تـرانـه مـی سـازد
ولـی بـیاد آور
کـه مـیزبـان تـو خـاور
و کـوه و دشـت و هـمه پنجـره هـا
هـنوز در بنـد اسـت
هـنوز آن قفـس تنـگ تـو هـزاران را
بـال مـی شـکند
بـه یاد آور
کـه جنـگـل انـبوه
حـریـق مـی گـیرد
و تنـد بـاد شـقـا گسـتر شـمال هر روز
مـیان شهـر بـی دردان
هـنوز فـاجـعه مـی کـارد
تـو ای پـرندۀ پـر درد
هـزار مـرغـک بـی آشیـان درون قـفـس
بـه آرزوی بـهاران چـکـا مـه مـی سـازد.
****
padarjan2020-01-30T07:17:31+00:00