بامداد

قیوم «رهبر»چون تندیس نور بر بلندای آزادی جاودانه می درخشد!

هفتم دلو«یاد روز» جاودانه شدن «قیوم رهبر» را گرامی میداریم!

قیوم«رهبر»، رهبر سازمان آزادیبخش مردم افغانستان «ساما»، مرد اندیشه وعمل و شخصیت فرا تر از تصور سادۀ ما بود. تاریخ مبارزات رهایی بخش خلق قهرمان وحماسه آفرین کشور ما او را نیز مانند مجیدکلکانی، نادرعلی پویا، داوود سرمد، رسول جرئت، عبدالاله رستاخیز و … به پیشگاه آزادی و وارستگی، اسماعیل وار اهداء کرد، تا ایمان به آزادی بیشتر در این سرزمین بارور تر و ژرفتر گردد. زیرا افغانستان سرزمین رزم و آزادیست. شاخصۀ متبارز مردمان این خطه،  ایمان به آزادیست که در برابر هیچ چیزی از آن نگذشته اند، وبه قیمت حیات خود آن را حفظ وگرامی می دارند. درک درست پیشکسوتان ساما، از ماهیت همین مسئاله بوده است که نام سازمان خود را در امواج خروشان و پرتلاطم حوادث روزگار، که سایۀ شوم تجاوز واستعمار درحال گسترانیدن بال سیاه اش بود، “سازمان آزادیبخش مردم افغانستان” انتخاب ونامگذاری کردند. زیرا می دانستند که مردمان این سرزمین عاشقان پاکباز آزادی اند.

قیوم رهبر از سلالۀ نامور آزاده گان سربرآورد. نیا وجد او نیز به جرم آزادی خواهی و مبارزه برضد استبداد دیرپا از سوی پاسداران جهالت، گلوی فریاد گرشان با طناب دار آشنا گردید. این تبار گویی برای مبارزه وقربانی متولد شده اند، وسرنوشتی به غیر از آن را هیچگاهی نپذیرفته اند. زهی خود گذری که اوج شهامت وغرور انسانی را برتارک حماسه ها رقم زده اند، وخون چند نسل شان درین امتداد بیدریغ ریخته و پای اسلاف آن ها نیزهیچگاهی دراین راه نلرزیده است و دار وغدار در برابرشکوه و عظمت شان سرخم گردیده است. تاریخ مبارزات سرزمین ما اگرچنین قهرمانان را نداشت، تهی از افتخار وحماسه بود، که هیچگاهی چنین مباد!

قیوم رهبر، مردی که در صداقت، پاکی و از خود گذری، الگوی بی بدیل برای انقلابیون کشورما گردید، و برصخرۀ بلند آزادی چون تندیس نور جاودانه می درخشد. چه کسی بجز او می تواند سزاوار چنین برازندگی وافتخارگردد؟

درشرایط عادی اکثر اعضای یک جریان سیاسی حرف از صداقت، خود گذری و ایثار می زنند، که درچنین حالات تشخیص سره از ناسره چندان کارآسان نیست، فقط  شرایط غیر عادی و پراتیک انقلابی واجتماعیست که جایگاه انسان های واقعی، نترس، انقلابی، صادق و عملورز را تثبیت می کند.

در روزهای خوشی و پیروزی، حتی مرتجعین لباس سرخ به تن می کنند وبه خاطر دست یافتن به قدرت، یا هرچیز دیگری، سرخ نمایی کاذب می نمایند، اما وقتی روزهای سخت و آزمون های دشوار فرا می رسد، وبخصوص که شکست نمایان می شود، با بهانه آوردن های غیرموجه سنگر رفقا ومردم خود را ترک وبه جایگاه واقعی خود قرار می گیرند. روشنفکرانی که هنرمندانه از خود، صداهای مختلف به اقتضای زمان به خاطر اغوای دیگران بیرون می دهند، متاسفانه تاریخ مبارزاتی کشور ما درچند دهۀ پسین، این قماش را  درخود کم ندیده است!!

اما قیوم رهبر، به گفتۀ استالین از مصالح دیگری برش یافته بود. او برعکس روشنفکران سطحی، درشرایطی که سازمان (ساما) از شش جهت زیرآتش دشمنان رنگا رنگ قرار گرفته بود، به سوی نجات سازمان و رفقای انقلابی خود شتافت و ازمرگ نهراسید. او به سازمان، رفقا ومردمش اندیشید، نه به زندگی شخصی وخانوادگی وموقف ومقام آن روزگار که داشت. اشخاص زیادی را دیدیم که «همه» چیز خود را زیر پا گذاشتند تا به زندگی بی درد سر برسند، اما رهبر برعکس این ها از بهشت روی زمین (اروپا) به سوی قتلگاه های میهن، که ده ها همرزمش قربانی شده بود، وخطر مرگ را در هر قدم وهرلحظه احساس می کرد، شتافت. این جاست که تفاوت ها محک می خورد. به باورمن لافیدن ها در یک فضای رومانتیک، کسی را برای رسیدن به مقام ارجمند معنوی کمک نمی کند، بلکه گفتار درست و ازآن هم مهمتر کردار درست ومتناسب به توانمندی و واقعیت های خود حرکت کردن است، که جایگاه اجتماعی و انسانی ما را تعیین می کند.

قیوم رهبر، که در اروپا مقام و منزلتی داشت، بعد از اعدام مجید کلکانی وضربات پیهمی که به سازمان (ساما) وارد گردید و سازمان سخت در بحران مرگ و زنده گی دست وپا می زد، از زندگی آرام برید و برای نجات سازمان حرکت کرد. درحالی که او نیز مانند سایر انسان ها زندگی وخانوادۀ خود را دوست داشت، ونسبت به هرکس دیگر اهمیت و مسوولیت آن را درک می کرد. اما انسان های بزرگ درآزمون های تاریخی تصمیم سخت می گیرند، ومنافع شخصی خود را فدای تعیین سرنوشت مردم خود می کنند. قیوم رهبر مانند سایر قهرمانان سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما)، ازین آزمون بزرگ وخطیرسربلند و سرخ روی از دهلیز پر افتخار تاریخ کشور ما  قهرمانانه عبور کرد.

او در روزگاری در رهبری سازمان قرارگرفت که اکثرجبهات سازمان شکست خورده بود، و دونسل از رهبران طراز اول سازمان را باند وطنفروش حزب دموکراتیک خلق جاودانه کرده بود، و سازمان به علت ازدست دادن رهبران کارازماتیک اش دچار انحرافات تیوریک، سیاسی و ایدیولوژیک گردیده بود، و از این جهت  سازمان درگرداب هلاکتباری دست وپا می زد!!

رهبر به کمک همرزمان صادقش ازگوشه وکنارکشور، به حل کوهی از مشکلات پرداخت وبا انحرافات  به طورجدی وقاطع، بدون کوچکترین گذشت غیراصولی مبارزه کرد، وخط اصولی را دوباره در سازمان مسلط وحاکم گردانید. واین به باور من دشوار ترین کار درسازمان ما و هرسازمان سیاسی دیگراست، که فقط ازانسان هائی چون قیوم رهبر ساخته است وبس. حوادث بعدی، بخصوص چند سال بعد از مرگ رهبر ثابت ساخت که  ظرفیت های کوچک قادر به اخذ چنین تصامیم دشوارنیست. او سازمان را از انواع انحرافات، بخصوص انحراف اپورتونیسم راست، که این مشی زیر نام «تازه اندیشی » برسازمان مسلط گردیده بود، نجات داد، وسازمان را براصالت فکری اش برگرداند واستوار ساخت. مزید برآن انحرافات تیوریک دربخش دیگر کار که تسلیم طلبی را توجیه می کرد، باقاطعیت انقلابی آن را مورد یورش قرار داد و ریشه  های آن را به طور علمی در نوشته ی(تسلیم طلبی در قلمرو مبارزه و بقاء)توضیح کرد. کسانی که به سوی این جاده خم شده بودند را انتقاد اصولی نمود و برای نجات دست کمک به سوی شان دراز کرد، و از غرق شدن شان جلوگیری کرد. چنان عالمانه وعلمی با این قضایا برخورد کرد، که حتی انتقادات و اتهامات اشخاص سطحی نگر را برعلیه خود برانگیخت. اوبرای نجات مریض  برعلیه مرض مبارزه می کرد، واین برای بسیاری ها مفهوم نبود، و از این جهت شماری در مورد او قضاوت های نادرست می کردند!

سازمان که  به اثر ضربات پیهم دشمن، به سوی انحلال درحرکت بود، رهبر آن را نجات داد. بازتاب این موفقیت، دشمنان مردم ما را سخت تکان داد وانتظار واهی آن ها  درمورد سازمان را نقش بر آب کرد. دشمنان داخلی و خارجی متوجه موثریت کار وسخت کوشی رهبر شدند و برای قتل ونابودی او  دست بکار گردیدند.

سرانجام درشامگاه 7 دلوسال 1368 ش درشهرک حیات آباد پشاور آماج تیر اندازی قرار گرفت و به دستان کثیف ترین انسان های روی زمین، قلب پر آرمانش مشبک و ازتپش بازماند و جاودانه شد.

با آن که مرگ او چنان بر سازمان (ساما) سنگین بود، که گویی شاهرگ حیات این سازمان باشهادت قیوم رهبر قطع گردیده باشد. ولی با این حال انتقال پیکر “رهبر” به افغانستان درفردای شهادتش، درشرایط سختی که نیروهای مسلح اخوانی درتمام مسیر راه حاکم بودند و رژیم ثوری برای جلوگیری از آن ترتیبات فوق العاده گرفته بود، نشان داد که “ساما” همچنان با درایت وجرئت رهبری می شود و نمرده است. یک سال بعد، در اعلامیۀ که سازمان به مناسبت اولین سالگرد ترور رهبر نشر کرده چنین می خوانیم: “و اما استعمار و ارتجاع باید طی یك سال به خوبی  پی برده باشند كه با ترور قافله سالار بزرگی چون شهید “رهبر” هم قادر نشدند روندی را كه درتاریخ پایه ومایه گرفته و “رهبر”  دهسال تمام با درایت وكار خستگی ناپذیرآن را پرورده است نابود كنند ویاحتی ایست بدهند. این روند شتابان تر و با تعهد وسوگندی جدید به خون پاك شهید “رهبر” همچنان راهش را دنبال می كند. در سنگر و درپشت جبهه، در داخل وخارج كشور رزمندگان سامائی وعلاقه مندان شهید “رهبر” به مبارزات شان طی یك سال اندوهبار عزای “رهبر” شدت بخشیدند وجرس فریاد شان از كران تاكران گیتی ادامۀ راه رهبر را مطنطن ساخته است و “ندای” باعظمت شان با نیرو و كیفیتی بهتر در داخل وخارج ره گشوده وبه فریاد آزادیخواهانۀ همه نیروهای آزادیخواه بدل شده است. این ها گوشۀ از دستاورد رنج و بركت خون شهید “رهبر” وتلاش بی دریغ یاران نترس ودلیر اوست.”

از آن روزگار تا اکنون که 3 دهه می گذرد، دراثرسونامی حاکم برهمه ابعاد جامعه، با همه تقلاهای که صورت گرفته است، با دریغ که ساما دیگر آن حرارت آتشین وتکاپوی هستی آفرین انقلابی را اعاده نتوانست، وحتی بعد از آن دچار فروکش تصور ناپذیری گردید، که چاره جویی ها به جای نجات، درپراکندگی آن پیشرفت.

سازمان بار دیگر به امراض مختلف انحرافات مبتلا گردید، وانشعابات مختلف غیر رسمی را تا کنون استقبال کرده است و به جزیره های کوچکی مبدل گردیده است، که ساکنین این جزایر از فاقگی وبی بضاعتی دانش انقلابی در سرزمین واقعیت سیاسی، حسرت پیشرفت را «آه» می کشند!!

برای بیرون رفت از وضعیت کنونی راهکار و رهیافت مؤثری تا هنوز از هیچ جانبی ارایه نشده است که مورد قبول همه قرار گیرد، ومحوریت رهنما ایجاد نماید. سازمان (ساما)، ازاین وضع دردناک سخت رنج می برد، که هیچ گاهی به این سان مواجه نگردیده بود !!

تحلیل های مندر آوردی اشخاص، که به علت ظرفیت پایین، درک قانون مندی های جامعه را برنمی تابد، برمشکلات افتراق سازمان افزوده است. نواهای بیگانه وغیر معمول و ترنم های دنباله روانه وتقلید میمون وار، وبیان اراجیف درنقش سخنگویان استعمار، فاصله ها را بیشتر کرده است.هرکس برطبل حقانیت خود می کوبد، بدون آن که شعارهای خود را با اصول و پرنسیب های پذیرفته شده انطباق دهد. همه از هم بیگانه اند، چنان بیگانه که زبان یکدیگر را نمی دانند، واین اوج مصبیت را نشان می دهد!!

دراین لحظات حساس و سرنوشت ساز به احیای اعتماد از دست رفته سخت نیازاست، اما دیگر از قافله سالار خبیر و آگاهی چون قیوم رهبر خبری نیست تا مرزها را مشخص و اندیشه را صیقل و ایجاد  امید نماید. یأس وبی باوری همه را فراگرفته است. فقط با تلاش و کارجمعی صادقانه می توان براین مشکل غلبه کرد.

چیزی که به عنوان مبارزه در طی سال های اخیر بسیارمرسوم شده است پرداختن به کارها ومبارزۀ فیسبوکی است. بسیاری ها با چند سطر در فیسبوک نوشتن، رسالت مبارزاتی خود را انجام یافته می پندارند. درحالی که فیسبوک آن ساحل آرامیست که ما را بعد ازیک هزیان گویی غیرمسوولانه به خواب فرح بخش فرا می خواند. همه می دانیم که مبارزۀ فیسبوکی کارانقلابی نیست. کارانقلابی رفتن در میان توده ها و بردن آگاهی انقلابی درمیان مردم است. پرداختن به فیسبوک، مبارزۀ لفظی بین شماری از روشنفکران طرد شده از توده هاست، که به علت مرض مزمن حرافی، عادت روزمرگی خود را نشخوار می کنند. حرف وسخن این گونه افراد، حتی به درد خود شان نیز نمی خورد، چه رسد که رهنمود مبارزه برای دیگران گردد. ایجاد گفتمان ها در فیسبوک نهایت درماندگی وخود فریبی روشنفکران جبونی را نشان می دهد، که درشرایط آرام طلایه داران جنبش دموکراتیک نوین خود را تلقی می کردند، اما حالا از خطر مبارزه  وحوادث، مانند مرغابیان سر خود را زیر آب فرو کرده اند، تا چند صباحی بیشتر از دیگران به عمر بی ثمرشان ادامه دهند. این اشخاص از شناورشدن دربحر توده ها سخت می هراسند. وبا این وضعیت از زندگی جاوید و قرار گرفتن درجمع قهرمانان تاریخ محروم می شوند.

به هر صورت اگر وضعیت به همین منوال ادامه یابد آخرین اخگرهای بجا مانده از سامای بزرگی که روزگاری صفیرگلوله های آزادیخواهانه اش پیام آزادی را درکران تا کران کشور به گوش مردم الهام می کرد، خاموش خواهند شد، وما درپیشگاه تاریخ وشهدای انقلابی کشورما به علت بی مبالاتی درحفظ میراث گرانسنگ شان، که به ما بجا گذاشتند، سر افگنده خواهیم شد.

به باورمن هنوز ساما به مثابه ظرفیت بزرگی درجامعه وجود دارد، ومهم این که ریشه هایش عمیق ومردم پذیراست، فقط ما به خود تکانی دهیم و درگام نخست برعلیه امراض خود خواهی و خود محوربینی مبارزه نماییم. سامای خوشنام را با رهبران سترگش مردم رنجدیدۀ ما پذیرفته اند، وحاضراند که به خاطر آرمان آن شهدای انقلابی، که آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی، گرایش مترقی و رهایی انسان ازبند هرنوع ستم وقیودات غیر انسانی آرمان شان بود، خود را فدا نمایند. این گرایش در جامعۀ ما درحال مسلط شدن است وبا پیشرفت علم و دانش وافزایش دستاوردهای بشری، این کفه درحال سنگین شدن وامید به فردای روشن را بیشتر نوید می دهد. دراین برهه ی از زمان  جامعه چشم امید به سوی ساما دارد، زیرا همه را درعمل تجربه کرده اند، اگرسازمان (ساما) وسایر سازمان های انقلابی به رسالت تاریخی شان درشرایط موجود توجه نکنند، ومسایل عمده وغیر عمده را به درستی تفکیک و رعایت نتوانند، فرصت را بیشتر از این از دست می دهند، واین نخواسته خدمت به استعمار وخیانت به منافع وطن ومردم است. زیرا امپریالیسم از این وضعیت بیشتر سود می برد، وبا بی رحمی هرچه بیشتر گلوی مردم ما را سخت تر ازاین می فشارد.

امپریالیسم حالا، کلیه نیروهای ارتجاعی دروجود احزاب اخوانی وبقایای حزب دموکراتیک خلق را در خدمت گرفته است. اخوانی ها از نیم قرن به این سو درخدمت اهداف امپریالیسم غرب و ارتجاع منطقه قرارداشته اند، اما حزب دموکراتیک بنا به ماهیت ارتجاعی و رویزیونیستی اش بعد از شکست سوسیال امپریالیسم روس قبله عوض کرده وبا سماجت و بی شرمی تام، مانند روسپیان هرزه، درآغوش وخدمت امپریالیسم امریکا قرار گرفته است، و در عین حال نیروهای ارتجاعی بیرون از رژیم دست نشانده نیز دست آموزان امپریالیسم اند.

با این امکانات پیدا و پنهان که درخدمت امپریالیست ها حالا قرار دارد، اگر نیروهای انقلابی احساس مسوولیت نکنند، کشور دیگر عملاً درکام  استعمار فرو رفته است وفردا دیرخواهد بود. حضور تجاوز کارانۀ امریکا در کشور ما تنش ها را در منطقه تشدید بخشیده وافغانستان به مرکز تضاد های بین المللی مبدل شده است و نسبت به هرزمان دیگر درتب شدید نا آرامی و انواع بحران ها می سوزد. رقبای امریکا – روسیه، چین وایران – با آن که رویای رسیدن به آسیای میانه را، برای امریکا به یک خواب آشفته مبدل کرده اند، با این بسنده نکرده تلاش دارند تا افغانستان را به باتلاق امپریالیسم امریکا مبدل نمایند و دریک جنگ درازمدت وفرسایشی انتقام سختی از او بکشند. دراین بازی های استعماری هرکدام نیرنگ ومنافع خود را به کارمی گیرند، و بادرنظرداشت سود شان حرکت می کنند، و هیچگاهی زیان را نمی پذیرند، تنها کسی که در این زور آزمایی ها متضرر می شود مردم بیچاره وکشور ماست.

دست کم درطی نزدیک به دو دهۀ اخیر، امپریالیست ها کشورما را به لابراتوار آزمایش سلاح های مخرب خود مبدل کرده اند. وهیچ کسی پاسخ گوی تاثیرات و پیامد منفی بعدی آن برحیات جامعۀ ما نیست. روزانه تا دوصد انسان این سرزمین در یک جنگ بیهوده و تحمیلی به خاطر اغراض استعماری امپریالیسم امریکا و شرکای جنایت اش کشته می شود. علاوه براین، کشورما را به کارخانه ی تولید مواد مخدر تبدیل کرده اند، که سالانه تا 9هزار تن مواد مخدر، یا کم وبیش، تولید و توسط امپریالیست های غارت گر به اروپا و امریکا انتقال وقاچاق می گردد، وملیاردها دالر از این جهت به کیسۀ گشاد امپریالیسم می ریزد. از سال 2001م تا اکنون نیروهای امپریالستی مستقر در ولایت هلمند، کاشت، تولید و پروسس مواد مخدر را تأمین امنیت وحتی توسط گروه طالبان مردم را مجبور به کشت مواد مخدر کرده اند.

همین طور استخراج غیرقانونی فلزات نایاب درمعادن نیز توسط مزدوران امپریالیسم جریان دارد، که حمایت امپریالیسم و حکومت دست نشانده را با خود دارند و آن نیز به کام امپریالیسم می ریزد. باند های آدمکش زیرنام طالب و داعش وغیره، سربازان اجیرشده برای تأمین منافع اقتصادی وسیاسی امپریالیسم اند که به دستور باداران خود عمل می کنند، واستعمار ازاین نیروها در جهت بدست آوردن مقاصد شوم خود بمثابه ابزار استفاده می نماید. بالاتر از این چه فاجعه ای صورت بگیرد که ما را تکان دهد و از خواب غفلت بیدار نماید؟

اگر با این همه هنوز هم دست روی دست بنشینیم مطمیناً که امپریالیسم تا یک دو دهه ی دیگر درکنار عملی کردن سایر برنامه های استعماری اش، این وطن را از ثروت تهی می کند که درآن صورت زیست در این جغرافیا دشوار خواهد شد. امپریالیسم امریکا خطرناکتر ونیرومندتر از سوسیال امپریالیسم روس نیست. وقتی مردم ما اراده کنند، امریکا را نیزمانند سایراشغالگران درس عبرت خواهند داد. مردم ما این ظرفیت را دارند وبار بار آن را در نبردهای آزادیبخش ضد استعماری نشان داده اند وتاریخ شورانگیز ما مشحون از حماسه ها وجانبازی های قهرمانان این سرزمین است. ارتجاع تا اکنون ثمرۀ همه جانبازی های مردم رنجدیدۀ ما را هربار ربوده است، ونگذاشته است که مردم ما برسرنوشت خود حاکم گردند. ارتجاع فیودالی از عقب ماندگی اجتماعی استفاده کرده دستاوردهای مردم ما را در جنگ های آزادی بخش همیشه با استعمار به معامله گرفته است، تا موقف ومنافع رذیلانۀ خود را حفظ نماید. برای جلوگیری از تکرار چنین فجایع، توده ها نیازمند آگاهی سیاسی اند، تا منافع طبقاتی خود را درک وبرای آن مبارزه نمایند، ودیگر خون های شان به هدر نرود، وثمرۀ رنج و قربانی آن ها را دیگران استفاده نتوانند.

جنبش های آزادیخواهانه ی پارینۀ خلق ما به علت فقدان آگاهی لازم، با وصف پرداخت خون بهای هنگفت در جهت حصول آزادی و استقلال، پیامدی جز اسارت نوین و افزایش زنجیر های دست وپای شان چیز دیگری برای زحمتکشان  به همراه نداشته است. به این اساس عنصرآگاهی در مبارزات رهائیبخش تعیین کننده وضروریست. در ربع آخرقرن بیستم مردم ما یکبار دیگر این تجربۀ تلخ را دیدند. وما هم اکنون زهر آن غفلت تاریخی را می نوشیم.

مردم ما برعلیه تجاوز سوسیال امپریالیسم روس قیام و مقاومت بی نظیرکردند، روس و ایادی بومی آن را شکست دادند، اما به علت فقدان آگاهی لازم سیاسی، دلالان وطن فروش اخوانی، سرنوشت مردم ما را از روس به امریکا فروختند. برای یک ملتی که 2ملیون شهید در راه آزادی داده است تلخ تر از این چه می تواند باشد؟

این بار باید مردم ما اقدام به یک مبارزۀ آگاهانه نمایند، تا حاصل رنج شان را خود شان بدست آورند وازتکرار فاجعه جلوگیری گردد. واین بدون یک حزب ویا سازمان پیش آهنگ که رسالت تاریخی خود را درک و توده ها را رهبری درست وخردمندانه نماید، ممکن نیست. این واقعیت است که انقلاب کار توده هاست، اما نقش سازمان پیش آهنگ وپیکار جو، برای عملی شدن خواست های برحق توده ها ضرورت انصراف ناپذیر است، وتجربۀ تاریخی نشان می دهد که در غیابت چنین ستاد رزمنده و رهگشا قافله به منزل مقصود نمی رسد.

به میدان بیائیم ودیگرنگذاریم که استعمار و ارتجاع بر سرنوشت مردم ما حکومت کنند. این رسالت تاریخی ماست که باید به آن توجه نماییم. بدون این گام عملی و صادقانه، حرافی درمورد شهدای پیشکسوت انقلابی مردم افغانستان توهین به آن ها وپشت پا زدن به تمام ارزش هائی است که آن ها به خاطر تحقق آن از جان خود گذشتند.

در آخر این موضوع را قابل یاددهانی می دانم که دوام ستم چند لایۀ ارتجاعی در کشور ما عوامل مختلفی داشته است. عقب ماندگی داخلی وعوامل مساعد وکمک کنندۀ منطقه ای باعث سخت جانی ودوام ارتجاع وحکومت های ارتجاعی درکشور ما گردیده است.

ارتجاع هارافغانستان برعلاوۀ حمایت استعمار جهانی، از عقبۀ منطقه یی، بخصوص (ایران، پاکستان،عربستان سعودی) نیز برخوردار بوده است و این بر عمر ننگین اش در کشورما افزوده است. جرقه های امید درایران دراین اواخر جمع شدن بساط یک رژیم ماورای ارتجاعی را درآن کشورنوید می دهد. اگر خلق قهرمان ایران این بار باز درتوطئه های استعمارگیرنیفتد، وسرنوشت خود شان را بدست گیرند، تحولات در ایران مستقیم و غیرمستیقم برکشور ما تأثیرات مثبت دارد. ومی تواند منبع تغذیۀ نیروهای ارتجاعی وابسته به ایران را درکشورما قطع کند. تسلط دوامدار نیروهای ارتجاعی حاکم در ایران و پاکستان هرنوع منفذ نسیم رهائیبخش را در کشور ما قطع کرده است. پاکستان وایران، بویژه ایران، رهبری ارتجاع منطقه را عهده داراست وحتی ادعای علم برداری ارتجاع جهانی را دارد. اگر بار دیگر مانند دهۀ پنجاه آخوندک های ایرانی در خفا با امپریالیسم تعهد وسازش برعلیه خلق به پا خاستۀ ایران نکنند، کار جمهوری ارتجاعی ختم است.

گریۀ خامنه ای در مراسم جنازۀ قاسم سلیمانی، اوج پوسیدگی ودرماندگی رژیم ارتجاعی ایران را به نمایش مسخره گذاشت، که سردارقبا پوش جنایت پیشه، دربرابر امپریالیست ها اشک زبونی ریخت.

غر زدن های کفتار پیر، به تضرع شرم آور مبدل گردید، وبه اساس اظهارات طنز گونه  که در رسانه های اجتماعی صورت می گیرد، سرآخوندک «خامنه ای» از ترامپ خواست تا اجازه دهد که درپایگاه های خالی شده از پرسونل امریکایی درعراق چند راکت برای اغوای اذهان خلق ایران به عنوان واکنش در برابر قتل قاسم سلیمانی شلیک کنند تا آبرویی بدست آرند. ترامپ قبل از شلیک راکت از سوی ایران به پایگاه های امریکا درعراق، برای ایران خط کشی کرد که درچه حد واکنش نشان دهد. این ها اوج افتضاح است ونشان می دهد که آخوندک های ایرانی از همان سال 1357 ه ش که خمینی را امپریالیسم به خاطر جلوگیری ازبه قدرت رسیدن نیروهای مترقی در ایران، انتقال و حاکم کرد، تا امروز در پشت پرده با امپریالیست ها ارتباط دارند. ارتجاع و امپریالیسم تکیه گاه یکدیگراند، فقط زمانی به هم می افتند که ارتجاع در تأمین منافع استعمار کوتاهی یا تمرد کند.

خلق ایران سزوار یک رژیم آزاد، مستقل ودمکراتیک است. چهاردهه زندگی زیر سیطرۀ حکومت ماورای ارتجاعی، خلق ایران را به سوی مسخ شدن کشانیده است. نظام آخوندی ظرفیت دوام بیشتر از این را ندارد، به حکم تکامل تاریخ باید خورشید آزادی دراین کشور طلوع کند، وشب منفور را با پاسبانان آن به زباله دان تاریخ بسپارد.

 یاد قیوم رهبر جاودان و گرامی باد!

رهبر دانشمند خبیر و آگاهی بود که جنبش ها و تحولات ملی  منطقه یی و بین المللی را موشگافانه به تحلیل می گرفت و ازآن چنان تصویر روشن ارایه می کرد، که جای سوال باقی نمی گذاشت. یعنی دست خواننده را گرفته به تمام زوایای پیدا وپنهان می کشاند تا واقعیت ها را احساس وحتی لمس کند.

درغیاب آن مشعلدار بزرگ نگاه کودکانه و اجمالی به اوضاع ایران وسیر آتیۀ آن انداختیم، تا بازهم یادی از او باشد وکلام ماندگارش«قرن نزده انسان های بزرگ و معضلات کوچک داشت، برعکس قرن بیستم معضلات بزرگ، انسان های کوچک دارد.» را تداعی کردیم.

حالا او نیست که ناتوانی ما را در قرن بیست ویک در برابر معضلات استعمار که جهان را به ساکنان آن به خاطر بدست آوردن سود به جهنم مبدل کرده است وهمه به مرگ تدریجی تن داده ایم را ببیند!

مرگ ونفرین بر ارتجاع وامپریالیسم که جهان را به ماتم کده برای خلق ها مبدل کرده است!