عبدالهادی رهنما 

      بیداد می کند ستم حیله گرهنوز

بیداد می کند ستم حیله گرهنوز

بسیار زنده باز به نحو دگر هنوز

گوید بهار آمده اما همه دروغ

آواگران باغ همه در به در هنوز

فریاد ها و ضجۀ کوچ  پرندگان

هرگز نگشت لحظه یی آهسته تر هنوز

از پا فتاد لاله و شمشاد و کاج ها

افسرده و خموش به هر رهگذر هنوز

گر چه عقیم گشته صدف های چشم من

ریزد به دشت سینه فراوان گهر هنوز

اما چه گویمت که همه مادران ما

آرند کودکان به جهان کور وکر هنوز

از دیگران چه شکوه کنم وای وای وای

بنگر درخت دسته نماید تبر هنوز

آیا شود به باغ بروید دوباره باز

از تخمۀ دلیر جهان زال زر هنوز

تا با درفش عشق به میدان کین رود

مردانه همچو رستم با شأن و فر هنوز