سکینه روشنگر

  در سرزمین اشغال شده و در بند استبداد ما، چنین واقعیت های تلخی اتفاق می افتد

                           

من هم قربانی شدم

از آن دورها، از لابلای امواج صوتی، قصۀ جانگداز دختر معصومی را به وسیلۀ یکی از دوستانم می شنوم:

 او فریاد می زد:

من هم قربانی شدم، من هم قربانی شدم.

قربانی قرض پدرم، بلی قربانی خشونت ها

خشونت از نوعی دیگر

چارۀ کار چیست؟

چگونه خودم را نجات دهم؟

مرا کمک کنید

از برای خدا کمکم کنید…

این صدای زار و ضعیف و ناله های پرسوز دلبر، دختر دهقانی است، که پدرش قرضی را که از یک جنگسالار و تاجر مواد مخدر گرفته و به اثر بر باد شدن محصولاتش پس داده نتوانسته است. اینک زورگویان عوض محصول و یا پول، دخترش را از خانه به زور می برند؛ و ناله های پرسوز آن دختر گوش فلک را کر می کند. این افراد مسلح و بی رحم و آدم کشان حرفه ای هستند و به هیچ کس اجازه نمی دهند که مانع کار غیرانسانی شان شود.

بلی دوستان! این تنها “دلبر” نیست که صدای ناله هایش بر تارک زمان فریاد می شود و قربانی بی عدالتی ها و خشونت ها می گردد. چنین قضایائی در هر گوشه و کنار افغانستان اشغال شده توسط امپریالیسم امریکا و متحدانش، همه روزه اتفاق می افتد که این مورد یعنی قصۀ “دلبر” به تازه گی تبارز کرده است.

دوست من گفت: از مردمی که در محل جمع شده بودند، چگونگی قضیه را جویا شدم.

بابه ولی، ریش سفید محل که آدم با تجربه و چیز فهمی معلوم می شود، گفت: “از رادیو ها می شنویم که در کشورهای دیگر دولت های شان به دهقانان یک مقدار بخشش (سَبسید) و یا کمک می دهند. همچنین تخم های اصلاح شده را برای شان می دهند، تا آن ها بتوانند حاصلات بهتر به دست بیارند و به بازار خوب به فروش برسانند. در کشور ما که ازین چیزها خبری نیست. ما دهقانان بی بضاعت و بیچاره تخم های اصلاح شدۀ گندم را به مشکل تهیه و به قیمت زیاد می خریم، تا حاصلات گندم ما بهتر و فروش ما بالا برود و یک لقمه نان حلال برای زن و فرزندان خود پیدا کنیم و دست ما به طرف خودی و بیگانه دراز نشود.

ولی هنگامی که ما محصولات خود را به بازار برای فروش می بریم، در همین وقت از کشورهای دیگر دنیا، بخصوص از امریکا، در کشور ما گندم وارد می شود. امریکائی ها گندم های شان را به قیمت تقریباً یک و نیم یا دو چند ارزانتر از  گندم ما می فروشند. آن ها گندم شان را به قیمتی می دهند که ما برای تولید گندم خود بیشتر از آن مصرف کردیم. آن وقت گندم ما پیش روی ما می ماند و ما مجبوراً آن را به تاوان و نقصان می فروشیم و قرض دار و تکه تکه می شویم. باز سال دیگر کسی جرئت نمی کند که گندم و یا محصول خوراکی دیگری بکارد. من فکر می کنم امریکائی ها قصداً این کار را به حق ما مردم می کنند که ما بیشتر به آن ها محتاج باشیم و زمین های خود را تریاک بکاریم که فایده اش به آن ها برسد”.

اکثریت مردم ما که در وضعیت بدی بسر می برند و اکثراً کار گیرشان نمی آید و بیشتر وقت ها  فقط در روز یک وعده غذای بخور و نمیر می خورند، به دنبال جنس ارزان قیمت هستند. از طرف دیگر تبلیغات دستگاه های امپریالیستی متجاوزین آن قدر زهرآگین و زیاد است که مردم فقط دنبال جنس های تبلیغ شده می گردند. بدین ترتیب وضع  دهقانان فقیر بدتر شده می رود و روز تاروز ورشکست می شوند.

دور و بر ما مردم  و جوانان از روستا جمع شده بودند.

سلیم پسرجوانی که لباس کارگری به تن داشت صدا کرد:

کاکا! بگو، بگو گپ های معلم حیدر را که به ما گفته بود.

معلم حیدر یکی از معلمان با درک و رنج دیدۀ این روستا است که عمر خود را در کنار این مردم به درس دادن و آموختاندن علم و ادب، تا جای ممکن به جوانان این روستا صرف نموده است، که می توان آن را یک روشنفکر تمام عیار و مردمی دانست.

 کاکا رجب که یکی دیگر از ریش سفیدان این روستا است  با عصائی که در دست داشت، جلو تر آمد در حالی که گاهی تک سرفه می کرد گفت:

رستم، پدر دلبر، از این که محصولاتش بنا به دلایلی که بابه ولی گفت، به فروش نرسیده بود، به پیشنهاد ارباب ده، از یکی از قوماندانان جهادی که از ده خود ما است، قرضه گرفته و یک جریب زمین خود را دوسال است که تریاک می کاشت. وقتی محصولاتش نزدیک برداشت می شد، مامورین مبارزه با مواد مخدر می آیند و فقط زمین رستم پدر “دلبر” و زمین های کسانی که مثل او غریب هستند را با قنداق تفنگ و داس و چوب و… تخریب می کنند و محصولات شان را به خاک یکسان می سازند، به زمین های تریاک اربابان و قوماندان ها که صدها جریب است دست هم نمی زنند.

بدین ترتیب رستم و خیلی از دهقان های فقیر دیگر زیر بار قرض کمر شکن قوماندان های جهادی(مافیای مواد مخدر) و یا یک زورگوی دیگر می روند و سرنوشت شان همین است که اتفاق افتاد.

کاکا رجب همچنان می گوید “ما از معلم حیدر یاد گرفتیم که کشور ما مورد تجاوز کشورهای زیادی قرار گرفته است. و ما هرچه بدبختی می کشیم از دست آن ها است”.

معلم حیدر گفت که در کشور ما مافیای مواد مخدر به همدستی متجاوزین و جنایت کاران مزدور همۀ زمین های حاصل خیز را تصاحب نموده اند. دهقانان وابستۀ شان به میل آن ها کشت و کار نموده و صدها هکتار زمین را سالانه با تخم های اصلاح شده کوکنار و چرس می کارند و به همین دلیل شنیده ایم که نام کشور ما در صدر جدول کشورهای تولید کنندۀ مواد مخدر در جهان نوشته می شود. ای کاش نام ما افغان ها به یک چیز خوب و یک افتخار یاد می شد، این برای ما دهقانان بی بضاعت و فقیر مایۀ ننگ و تاسف است.

مامورین ادارۀ مبارزه با مواد مخدر که ظاهراً چندین سال است به این وظیفه مشغول هستند، تا حال یک وجب از زمین های زورمندان را تخریب و یا نابود نکرده اند. تولیدات این مردم روز تا روز بالا می رود و سود هنگفت آن را مافیای خارجی و داخلی مواد مخدر به جیب می زنند.

ادارۀ مبارزه با مواد مخدر دولت دست نشانده برای این که به دنیا ثابت کند که درین کشور علیه کشت و برداشت محصولات مواد مخدر مبارزه صورت گرفته است، و محصولاتش سالانه نابود می گردد، فقط زمین هائی که مربوط به مافیای مواد مخدر نیست و یا از یک دهقان بی بضاعت می باشد، تخریب می کند.

سلیمه مادر “دلبر” با چشمان اشکبار و سر و وضع ژولیده و حیران به ما نزدیک می شود و با آه و ناله خواستار کمک مردم می گردد. او ناله کنان از مردم می خواهد که دخترش را برگردانند. او خاک زمین را بر سرخود باد می کند و فریاد می زند:

“دخترک نازنینم.

از برای خدا دخترم را نجات دهید”. ولی کسی از ترس تفنگداران آدم کش هیچ کمکی به او کرده نمی تواند.

در عالم ناامیدی دستان زار و ضعیفش را طرف آسمان بلند می کند و می گوید:

الهی دست ستمکاران را از سرزمین ما کوتاه کن.

الهی خانۀ جنایتکاران و زورگویان بسوزه.

وای دخترم …

وای دختر معصومم قربانی شد…

قربانی …

قربانی…