عبداهادی رهنما

« انار قندهاری »

غم دنیا خورم ، یا تلخی شب زنده داری را

بــه دوش دل کشم با نا توانی آه و زاری را

دلم افسرده افسرده، خوشی را مادرش مرده

دگر هر گز توانی نیست در من برده باری را

سرا سر درد گشته لحظه های زندگی درمن

نبیند هیچکس چون من به گیتی روی خواری را

نوا در نای نی ، از غصه هردم ناله ها کارد

بیا بنگر دمی اوج شرار بیقراری را

سخن بر لب، نوا در پنجه های ساز پژمرده

دگر شوری نباشد در گلو جانا قناری را

مرا هر گز نمی گردد فراموش آن که روزی تو

به من با خنده ها دادی انار قندهاری را

مگر آتش زدی با رفتنت یک باره در جانم

میان سینه ام کشتی گل سرخ مزاری را