بوى صبح
زنده یاد داوود سرمد
بوى صبح
جلوۀ جنون خيزد، از ســرشك تصويرم
خنده مى كند امشب، دانه هاى زنجيرم
دست سرنوشت من، در خُم سرشت من
جاودانه جوشانيد، خون عشق بــا شيـرم
تا زبرق چشم عشق، چشم من جهان بين شد
عقل جبهه مى سايد، پيش پـاى تـــدبــيـــرم
از خروش هـر باد و از غــرور هر سيلاب
من ز جا نـمى جنبم، سخت ريشه تعميرم
چون به گوش سرد كوه، ریشۀ غــمم گفتم
قلب سنــگ آن شــد آب، از گداز تأثيرم
پشت آسمان لرزيد، قلب كهكشان جنبيد
از خــــــروش گلبانگى، نــــالۀ زمين گيرم
مرغ همت شوقم، قصد آسمان ها داشت
در ره هدف پـــوئى، سوخت شهپر تيرم
كيف مى پرستان را، رازعشق و مستى را
زاهـــــدان نمى دانند، مى كــنـــنــد تكفيرم
در بـــهـــــار استغنا، چـون گلاب مغرورم
رنگ زرد منت را، در بـــغــل نمى گيرم
چون شفق ز رنگ من، بوى صبح مى آيد
لحظۀ سر انجامم، خــواب نــيــــك تعبيرم
نغمۀ فنا تا چند، پيش گوش من خوانيد!
عشق”سرمدى” دارم، هيچگه نمى ميرم
padarjan2019-06-25T07:41:29+00:00