هورخش مبارز

جدایی و غربت

بنالم همچو بلبل در قفس که از گلستان دورم

چطور آرام بگیرم که از همه دوستان دورم

در این غربت نشسته تنها و پریشان حال

که من از مجلس و کنار عزیزان دورم

کی رسد زیبایی این ملک به خاک وطنم

من که دخت افغانم، از سرزمین شیران دورم

به یاد وطن و عزیزانم اشک بریزم ز چشم

چون من افغانم و از کشورم افغانستان دورم

مرا که عشق وطن مجبورم به فریاد کرد

چون شکوه ها کنم که از جمع یاران دورم

صبوری می کنم تا جسم به جان خویش برسانم

چو مرغ بسمل میتپم که از آشیان دورم

خموشی و سکوت اختیار کردم از درد به خویش

  سینه بیداد زد چون روح از جسم و جان دورم

مرا به وصل تو ای عزیزتر زجان امید است

که من به این همه بیرحمی صیاد دوران گیرم

2019 /5/2 1398/2/13