عزت آهنگر نیزک

دوباره حادثه

تا پای حیله، جعل و جهالت گشود ره
مــیهن دوباره حادثه و ماجرا گرفت

سیل غرور و خشم طبیعت به هم گره 
ویرانه را نگر که هزاران بلا گرفت

غمخوار نیست ملت بیچاره و حزین! 
چشمی گشا که زندگی ات را دغا گرفت

مرگ از هزار سو به سراغ آمده ترا
احساس آدمی ز خــموشی فنا گرفت

آیینه ها شکسته و اندیشه پر ز دود 
بــبـر آمد و به لانۀ ویرانه جا گرفت

گنجینه های خاک و عدالت ربوده شد
جــای عقاب عشق کنون اژدها گرفت

بیداری و رهایی انسان به عزم وعشق 
هــمــزاد بــا بهار صداقت صـدا گرفت