رسول پویان

موج گل

هنوز مـوج گل از بـوی یار می گوید    بـه گـوش خسـتۀ دل بار بار می گوید

شبان ستاره و درروزگرمی خورشید     ز عشق خالص دل بی قرار می گوید

غروب شعرطلوع رابگوش دل خواند     ز صبــح زمـزمــۀ آبـشــار می گـوید

اگرچه فصل زمستان کُشته گل ها را     نگاه عـشـق غـزل از بهــار می گوید

زقعر وحشت جنگ وتنورخشکسالی     امـیــد از هـنـــر کـشــتـزار می گوید

خیال از لب جـوی هـری به سایۀ بید     پـیـام تـازه ز طـرف بحــار می گوید

میـان زورق دل در سـکوت تـنـهایی    زشوق موسـوم بوس وکنار می گوید

دلی که عشـق پـذیـرد در همه احوال     فقط ز وعده و قول و قرار می گوید

بـه زنـدگی نـرود جـذبـۀ نگاه از دل      هـنوز قلب نگار از خمـار می گوید

دل از وفا ومحبت چونان بود لبریز       که درّ بـیت و غـزل آبـدار می گوید

بقای عشق چونان وصل راکندجاوید      که گل تا بـه ابـد از هـزار می گوید

برای قصـه و افسـانه گـوی فردا ها      دل از گذشته سخن آشکار می گوید

دل شـکـسته عـاشـق شعر پیونـد را      نه یک دوبارهزاران هزارمی گوید

وصال یار میسر شـود اگـر روزی

نه دل ز جور وغم انتظار می گوید

7/1/2019