کانون ادبی فرهنگی مهتاب

نوکرشیطان

شام پنجشنبه 13/10/1397 خورشیدی کانون ادبی فرهنگی مهتاب طبق روال هر هفته محفل شعرخوانی خودرا برگزار کرد.

دراین محفل با شکوه که توسط یکی از جوانان کانون، آقای آزاد، گردانندگی می شد، عده ای از شعرای جوان و پیشکسوت و علاقهمندان عرصۀ شعر و ادب اشتراک کرده بودند که سروده هائی از خود و یا سروده های انتخابی خود را خوشخوانی کردند.

در ابتدا گرداننده، محفل را با این سرودۀ پر محتوا آذین بست:

در تذکره‌ یِ من فقط انسان بنویسید!
نه تاجیک و ازبیک، نه هم افغان بنویسید!

اولاد یتیم! ملت ِ مسکین! فقیر است
در تذکره اش لقمه ئی از نان بنویسید!

آنان که به ” گَند” کشیده اند دنیا را
بر چهره‌ یِ شان، نوکرِ شیطان بنویسید!

” سیل! هر سو گُذَرَد راه به دریا دارد ”
فرقی نکند کافر و یا اینکه مسلمان بنویسید!

توپک نَه لَرُم! زیورِ دستم قلم است
در عشق، مرا رتبه! قومَندان بنویسید!

قوم از منِ مَستانه هَزاره‌ ست، ولیکن…
در تذکره ام “عاشقِ باران” بنویسید!

**********************

رابعه جان سروری این سرودۀ زیبا را خوشخوانی کرد:

دلم گرفته، برایم بهار بفرستید
ز شهر کودکیم یادگار بفرستید

 

دلم گرفته پدر! روزگار با من نیست
دعای خیر و صدای دوتار بفرستید

 

اگر چه زحمتتان می‌شود ولی این بار
برای دخترک خود «قرار» بفرستید

 

غم از ستاره تهی کرد آسمانم را
کمی ستاره‌ی دنباله دار بفرستید

 

به اعتبار گذشته دو خوشه ‌ی لبخند
در این زمانه‌ ی بی‌اعتبار بفرستید

 

تمام روز و شب من پُر از زمستان است
دلم گرفته برایم بهار بفرستید

*********

آقای سهیل سلطانیار این سروده را خوشخوانی کرد:

آخر پاییز شد جوجه شماری کنید

فصل زمستان رسید فکر بخاری کنید

عمر گرانمایه تان می گذرد مثل باد

مزرع ناکشته را مزرعه داری کنید

 نامۀ اعمالتان درهم و برهم شده است

نامه ی اعمال را باز نگاری کنید

فی المثل امسال اگر موج جدیدی رسید

 اهل سیاست کمی موج سواری کنید

تاجر اگر بوده اید در نوسانات ارز

دخل دلاری کنید خرج دلاری کنید

کاسب اگر بوده اید با مدد سطل رنگ

بچۀ  کنجشک را بچه قناری کنید

زاهد اگر بوده اید از همه اعمال دین

گریه و زاری کنید گریه و زاری کنید

الغرض ای مردمان آخر پاییز شد

جوجه اگر نیست باز تخم  گذاری کنید

******************

شاعر جوان و زیبانویس شهر ما، آقای مهران پوپل، از سرده های خود خوشخوانی کردند:

ای آبروی خاک خراسان، هرات جان!

ای سرزمینِ خیل دلیران، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هرات جان!

ای تو بهشت کوچک من، شهرِ زرنگار

دور از تو باد شرّ شروران، هرات جان!

ای تو عروسِ جمله بلاد جهان، هرات!

ای رودِ تا همیشه خروشان، هرات جان!

ای خاکِ پر بهایِ تو مستوجب سجود

ای خاکِ تر به خونِ شهیدان، هرات جان!

ای مایۀ غرور و تفاخُر، دیارِ عشق !

ای پایگاه محکمِ شیران، هرات جان!

پاینده باد نام تو ای شهر خوب من

ای مشعلِ همیشه فروزان، هرات جان!

تاریخِ با شکوه تورا جار می زنیم

ما از دَژِ ستُرگ شمیران هرات جان

تو زادگاه جامی و بهزاد و رازی یی

تو دایۀ تمام ادیبان، هرات جان !

تو بخشی از بهشت خدائی در این جهان

عطر تو می دهد به تنم جان، هرات جان!

***************

حسن اختتام محفل غزلی ناب و پرشوری از حضرت حافظ بود که آقای نوروزی خوشخوانی کردند:

در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست

مست از می و میخواران از نرگس مستش مست

در نعل سمند او شکل مه نو پیدا

وز قد بلند او بالای صنوبر پست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست

وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست

شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست

و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست

گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید

ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست

بازآی که بازآید عمر شدۀ حافظ

هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست

*************

این بود چکیده ای از محفل شعر خوانی ما که خدمت سایت وزین “افراشته” ارسال شد تا در خدمت علاقهمندان شعر گذاشته شود.