انجینیر ش. آهنگر

 تاریخ و جنبشی سرافراز و مبارزانی افراشته قامت و پاکباز

مصاحبۀ سایت “افراشته” با انجینیر ش. آهنگر

قسمت پنجم

ت. حمید: پس از نظر شما این تاریخ چگونه باید تدوین شود؟

 آهنگر: پیشنهاد من اینست که سایت شما و سایت های دیگری که به تاریخ جنبش چپ علاقه دارند، صفحه ئی به نام مثلاٌ “خاطرات واسنادجنبش چپ” و یا … بگشائید تا  تمام کسانی که ازآن جریان باقی مانده اند، و طبعاً به محافل مختلف تعلق داشتند، داشته های شان را از همان محفل، و درکل جریان، بدون مبالغه ویا کم گوئی و یا حُب و بُغض،درنهایت توان، مستند و صادقانه بنویسند و به همین صفحه و یا هرطور دیگری که می توانند، نشرکنند. هرگاه کسان دیگری نیز ازهمان محافل باقیمانده اند و می توانند این داشته ها را با ارسال چشمدید ها و خاطرات شان(هنوزکه فرصتی از زندگی باقیست)بدون فحش و ناسزا و اعتراض های بی مورد و یا با مورد، گفته های اولیه را اکمال نمایند؛ و بعد ازمیان همین راویان و نویسندگان با سابقۀ جریان دموکراتیک نوین که آگاهی ایدئولوژیک و تاریخی از جنبش دموکراتیک نوین دارند، گروپ ذیصلاحی برای تدوین و تحلیل این داشته ها انتخاب و موظف شود تا تاریخ نسبتاً مدونی از جنبش دموکراتیک نوین عرضه کنند. این هم پایان کار نیست؛ هرکس بازهم چیز مستند و تکمیلی داشت به آدرس همان گروپ بفرستد که آن را در جایش بگنجانند.

با کمبودبیان فلان واقعه، که شاید فراموش شده و یاهم شاید راوی ازآن خبر نداشته،  کسی را به کفر نگیرند، برعکس با بیان نگفته ها، آن را تکمیل بسازند. در این صورت حق هیچ کس و یا گروهی تلف نمی شود و نیازی هم به غوغا و هیاهو علیه همدیگرنیست. درغیرآن، این تاریخ، که برگ های زیادی از آن به خون رنگین است وهزاران قربانی از بهترین فرزندان خبره و پاکباز این سرزمین، متعلق به همۀ محافل جریان، درخود دارد، به دست فراموشی سپرده شده و سرانجام مغشوش و تحریف می گردد و ارتجاع و امپریالیسم ازآن چیز منفوری به بی خبران ترسیم می کنند، که مسئولیت آن به دوش پیش کسوتان و سالخوردگان باقی ماندۀ آن جنبش و گاهی هم بردوش کسانی است که با سنگ اندازی نمی گذارند حد اقل این کار هم انجام شود.

با این حال ما درحد ظرفیت یک مصاحبه، که درواقع مصداق همان “ریختن بحر درکوزه”است، عرایضی در این مورد تقدیم خوانندگان محترم تان می کنیم؛ کم ما و کرم شما وخوانندگان سایت تان:

جنبش دموکراتیک نوین محصول شرایط اقتصادی – سیاسی و عوامل ویژۀ تاریخی ملی و بین المللی است که قبل و درجریان سال های پیدایش آن درجامعۀ ما و جهان حاکمیت داشتند. من در رابطه به عوامل تاریخی که منجر به ایجاد جریان های مختلف، منجمله تراژیدی موجود جامعۀ ما شده در آثار دیگری نوشته بودم که اینک قسمتی از آن پس منظر را مختصراً بازگو می کنم(نوشته):

پس منظر تاریخی جنبش:

در جست وجوی این عوامل ناگزیریم قدری واپس نگری کنیم تا از دریافت پس منظر تاریخی به ریشه های عوامل تراژیدی موجود هم برسیم. درکاوش پس منظر تاریخی متاسفانه در قعرعقبماندگی های اقتصادی – اجتماعی فرو می رویم و طی بیش از دو قرن فقط به خانه جنگی ها، تجاوز اجنبی و حاکمیت عقبمانده ترین طبقات و لایه های اجتماعی درجامعه مواجه می شویم. در چنین شرایطی، هرگاه نطفه ای از تجدد و ترقی خواهی هم تبارز کرده، باسرکوب خونین حاکمیت های عقبگرای فئودالی – قبیله ای وابسته به اجنبی مواجه شده وجامعه کماکان سیر قهقرائی داشته است.

آقایان،عبدالحی حبیبی و میرغلام محمد غبار، مورخین نامدار کشورما، اولین قدم ها را در راه اصلاحات از نیمۀ دوم قرن نوزدهم می بینند که تحت تاثیر جنبش های اصلاحی ترکیه و ایران به وجود آمده بود.

در ترکیه و ایران این جنبش های اصلاح طلبانه همپای تکامل جامعه، تاحدی سیرطبیعی خود را پیموده و از بطن ترکیه، ابتدا مشروطیت (۱۹۰۸م) توسط سلطان حمید دوم و بعد ازآن جمهوریت و سکولاریسم “اتاترک” سر برمی آوردکه بر ترکتازی فئودالیزم و روحانیت وابسته به آن لجام می زند و ترکیه تاحدی ازپیشرفت و تکامل برخوردار می شود.

در ایران نیز در سال ۱۹۰۷ م توسط مظفرالدین قاجار، مشروطیت، و درتداوم آن جنبش های ملی تنباکو  و نفت از بطن آن سر می کشد و نیروهای مختلف سیاسی وارد میدان می شوندکه علیرغم مداخلۀ امپریالیست ها و وابستگان شان تا حدی به صف بندی واضح نیروهای اجتماعی و حرکت به پیش منجر می شود.

ولی درکشور ما همان قدم های اولیۀ جنبش، به وسیلۀ دربارعقب مانده(نمایندۀ سیاسی طبقات حاکم ارتجاعی) و نفوذ استعمارگران انگلیسی درآن دربار، سرکوب می شود. در تداوم آن خانه جنگی های ملوک و امرای فئودال، طی سال ها مانع رشد تولید پیشرفته تر ومناسبات تولیدی متکامل و بالاثر مانع تکامل طبیعی جامعه شده و درساحات سیاسی –اداری نیز به جای سازندگی، ویرانگری صورت می گیرد. اگر در زمان امیر شیرعلی خان،به قول آقای غبار، با “پیدایش جنین سرمایه داری” صنعت اسلحه سازی وتجارت سر بر آورده و به تبع آن در ساحات اداری و سیاسی نیز تشکیلات کابینه و ادارۀ نسبی و افکار روشنفکرانه ای تبارز کرده بود، با حاکمیت امیرعبدالرحمن خان بر روی همه خط بطلان کشیده شده و شخص امیر، هم صدراعظم، هم وزیر و هم همه کارۀ مُلک شد و استبداد مطلق را درتمام شئون زندگی حاکم ساخت. در چنین حالتی است که افغانستان ازکاروان تمدن به فرسنگ ها عقب افتاد و دست تجاوزگر استعمارگران، که حتی پادشاه راجیره خوار ساخته بود، عقبماندگی را تشدید نمود.

آری دوستان! فئودالیزم، امیران و حاکمان متعلقه اش با ابزار دینی شان، به عنوان عامل داخلی، و استعمارکهن، و درتکاملش امپریالیسم جهانی، به مثابه عوامل بیرونی، عوامل عقبماندگی های تباه کن جامعۀ ما هستند که ما را به این روزگار تلخ و تاریک انداخته اند. این روند، سرتاپای تاریخ ما را فرا گرفته است و هر حرکت تکاملی و یا جنبش پیشرونده ای هم که دراین مملکت سربلند کرده، به دست نیروهای وابسته به فئودالیسم وعوامل نفوذی امپریالیسم تکفیر، تلعین و سرکوب شده اند. در زمانی که در جاهای دیگردنیا سرمایه داری شگوفان می شد وهمپای رشد تولید، نظام های دموکراتیک مشروطه وجمهوری را یکی پی دیگری عرضه می کرد و جابجائی طبقات در حاکمیت ها به وجود می آمد.درافغانستان سلطنت های مستبد فئودالی، مشروطه خواهان اول، به رهبری مولوی سرورواصف، را به توپ بستند. در زمان امیر حبیب اله خان، نوجوانی را که خواب دیده بودبا لباسی فاخر براسپی سواراست و همصنفان او به شوخی گفته بودند تو پادشاه می شوی، درباریان شاه او را در بین دربار سنگسار کردند.

با چنین عقبمانده گی های اقتصادی – اجتماعی و تاریخی وعدم رشد نیروهای مولدۀ پیشرو، یقیناً جامعۀ ما نمی توانست نهادهای منظم سیاسی مربوط طبقات پیشرو را برای تنویر افکارعامه و رهگشائی مسیر تکامل جامعه داشته باشد. لذا سنت مبارزات سیاسی ما، مانند سایر همسایگان ما، زیاد درخشان نیست. هند، ایران و ترکیه همپای تکامل بورژوازی و پرولتاریا، نهادهای سیاسی، مانند احزاب مختلف با موضعگیری طبقاتی مشخص داشتند وهرکدام، از کارکردهای مبارزاتی شان، آرشیفی از اسناد در دست دارند که رهروان و ادامه دهندگان بعدی می توانند منظم در تداوم آن و درتکامل آن گام بردارند. ولی حاکمیت های مطلق العنان فئودالی – قبیله ای وابسته به استعمار درکشورما، به هیچ کس و یا طبقۀ اجازۀ سربلند کردن نمی دادند، چه رسد به ایجاد تشکل وآن هم با سند و مدرک.

روشنفکران خرده بورژوا و یا دارای افکار بورژوائی هم که خواهان رفورم بودند، یا از درباربلند شده( اکثراً غلام بچگان) و به اصلاح دربار و تعویض امیر مشغول بودند، ویاعمدتاً در داخل شهرکابل محدود بودند و نه تنها به قول آقای “غبار” پایۀ توده ای نداشتند، بلکه تشکیلات شان هم از کابل فراتر نرفت.

به طورمثال ما به عنوان تشکل، “جمیعت سری ملی” را می بینیم که در سال ۱۹۰۹ م عمدتاًاز عدۀ از منسوبین لیسۀ حبیبیه وبخشی از درباریان و محدودی روشنفکران شهرکابل(عمدتاً خورده بورژوازی شهری) تشکیل شد. این جمیعت با نفوذ جاسوس در درونش، وبه جرم این که یکی از اعضایش، سردار حبیب اله خان طرزی، گفته بود “امیر حبیبالله، نه، رئیس حبیب الله”، تار و مار شد وعده ای از رهبران آن کشته شده وجمع زیادی زندانی شدند.  پس ازآن، از حلقات کوچک و مبارزات انفرادی در تاریخ یاد شده، مثلاً از عملکردهائی تا سرحد ترور شاه، توسط عبدالرحمن خان لودی درسال ۱۹۱۸ م، نام برده اند.

پس ازسرکوب و کشتار روشنفکران درکابل، به قول مورخین، جوانه های تشکلاتی را که منشای خورده بورژوازی داشتند، در ولایات و درخارج کشور می توان دید؛ از آن جمله است”سازمان رادیکال های چپ افغان” درهرات که کارهای آموزشی و روشنفکرانه، پخش درسنامه ها و کار درمیان نظامیان را ازعملکردهای آن به حساب می آوردند. هکذااز “کمیتۀ مرکزی انقلابیان جوان” تحت رهبری حاجی محمد یعقوب که درسال ۱۹۲۰م دربخارا ایجاد گردید؛ و از سازمان سیاسی دیگری به نام  “کمیته مرکزی انقلابی افغانی” تحت ریاست محمد غفار که درهمان سال در ترمذ(منطقۀ درمرز شمال افغانستان) ایجاد شده و ۵۵ عضوداشت، نام گرفته شده است.

آن چنانکه مشهود است هیچ کدام ازین تشکلات، علیرغم دلاوری ها و خودگذری های شان،نتوانستند در جامعۀ بسته و زیر سیطرۀ استبداد فئودالی – قبیله ای وابسته به بیگانه، منشای اثر چشمگیری در جهت تکامل کشور شوند و جامعه کماکان درچنگال فئودالیسم  و استعمار(بعداًامپریالیسم) باقی ماند. با اینحال فشار شرایط اقتصادی و اجتماعی داخلی، که راه تکاملش را می پوئید، و جنبش های کشورهای همجوار، یا به قول عبدالحی حبیبی: مبارزات آزادیخواهانۀ ضد انگلیسی  در شرق کشور، مبارزات کارگران روس تحت رهبری بلشویک ها درشمال و پیروزی جنبش مشروطیت درغرب کشور، “ازعوامل محرکۀ عدم خاموشی شعلۀ مشروطه خواهی درافغانستان بود . . . که منجر به مشروطه خواهی دوم شد”. مشروطۀ دوم را محمود طرزی(تحت تأثیر افکار بورژوازی) رهبری می کرد.حبیبی می گوید : “مشروطیت دوم از جهت تشکیلاتی و کمی، یک حزب متشکل شامل وحاوی بر اکثرمردم مملکت  نبود”.

             (حبیبی عبد الحی، جنبش مشروطیت در افغانستان ص ۱۷۲)

مشروطیت دوم با آن که گام های بلندی برداشت و استقلال افغانستان را به قدرت شمشیر مردم به دست آورد و درزمینۀ داخلی در دربارسلطنت امان اله خان به رفورم های روبنائی باتفکر بورژوازی، بدون در نظرداشت  زمینه های تطبیقی آن در جامعه، اقدام کرد. بااین حال بازهم ارتجاع فئودالی، با تبانی به استعمارگران خارجی، به شدت علیه آن اقدام نمودند و با استفاده از سلاح دین، آن را تکفیر وتلعین کردند و جامعه را واپس به قهقرا کشاندند. از آن به بعد نیز با به قدرت نشاندن حبیب الله کلکانی، و سپس نادرخان، نه تنها دست آوردهای مبارزات گذشته برباد رفت، بلکه استقلال کشور هم به معرض معامله قرار گرفت و افغانستان دوباره دردائرۀ وابستگی امپریالیسم انگلیس افتاد و خون های ریخته شده برای استقلال کشور را پایمال کردند.

استبدادفئودالی – مذهبی، با سرکوب وحشیانه و نابودی مبارزین ملی، گسست عمیقی را در روندتکامل مبارزاتی ایجاد کرد و تکامل اقتصادی – اجتماعی جامعه نیز از سرعت باز داشته شد و به جای رشد طبیعی اش در جهت تکامل سرمایه داری ملی، درچمبرۀ ناقص نفوذ سرمایۀخارجی استعماری افتاد. به جای ایجاد و رشد بورژوازی ملی، تاجران دلال واسطه(بورژوازی کمپرادور) از آن سربلند کردند. این سیر انحرافی، جامعه را به یک جامعۀ نیمه فئودالی- نیمه مستعمره تغییر شکل داد. “شرکت سهام افغان” ، “شرکت اصلاح” و امثال آن، به کمک نادرخان و درپیوند با استعمار، کلیۀ امور تجارت را درانحصار تاجران دلال گذاشتند و از رشد تاجرملی جلوگیری کردند. نظام، که در زیرسیطرۀ ارباب زمین و تاجران دلال وابسته به امپریالیسم قرار داشت، با تحمیل یک دکتاتوری سیاه، از رشد و تبارز هرگونه فکر و اندیشۀ پیشتاز تکاملی جلوگرفت واین اختناق که به دست برادران نادرخان تا سال های ۱۳۳۰ ش درسلطنت ظاهرخان دوام کرد، یک گسست تکاملی را در همه عرصه های اقتصادی، اجتماعی وسیاسی به بار آورد. جامعۀ ما را به فرسنگ ها از کاروان شتابگیر تکامل جهان عقب زد.

کاری راکه مبارزان سال های ۱۳۳۰ ش از موضع طبقات متوسط آغاز کردند، می بایست در ادامۀ کارمشروطه خواهان ناشاد و ناکام قبلی می بود. چه، وظایف مبارزاتی انجام نشده مانده بود وآن ها نتوانستند از روی واقعیات  تلخ حاکم برجامعه بجهند. اینجاست که حتی در مرام نامۀ چپ ترین حزب آن زمان، یعنی”حزب خلق”(نمایندۀ خورده بورژوازی شهری) به رهبری دکتور محمودی(با آنکه شخص محمودی فقید دارای افکار مترقی بود)، نیز از وفاداری به مشروطیت شاهی اسلامی یادشده است.

درحالی که جهان درسال های دهۀ پنجاه میلادی، بعد از شکست بخشی از سیستم سرمایه درقالب فاشیسم، به سرعت به سوی نظام های پیشرفته تر مردمی در حرکت بود و درقسمت های زیادی ازشرق وغرب، جمهوری های توده ای و خلقی شکل می گرفت. ولی چه می توان گفت، وضع جامعۀ ما چنین بوده. آنچنان که هم اکنون نیز تفاوت قرن ها بین خواست ها و واقعیت حاکم درجامعۀ ما وقسمت هائی از جهان وجود دارد. ما هنوز در غم  قطع جنگ اشغالگرانه و نیابتی درکشور خود، تأمین امنیت، سیرکردن شکم مردم خود و نبود سرپناه رنج می بریم وباید تأمین آن را دردستور کار خود قرار دهیم. درحالی که “جهانی شدن سرمایه” ساز دیگری را می نوازد، اشغال وغارت می کند و… ونمی شود این دو را یکی دانست. افسوس که مقلدان دنباله رو(از هرقماشی)، از تاریخ، و حتی از واقعیات تلخ و خونین موجود هم درس نمی گیرند.

ادامه دارد