ارسالی عبدالله حریری

پایان ویرانی

باز آمدم خورشید سان، تا پرتو افشانی کنم

بـنـیـاد دیـوان بـرکـنـم، پـایـان ویـرانی کـنـم

با شعله های روشنم، هر سو زبانه می کشم

فـوج تـفکر با من است، من قـتـل نادانی کنم

کوهی ز همت استوار، از چشم من پیـدا بود

من پاک و بی آلایـشم، تا کی پـشـیـمانی کنم

نـوک قـلم شمشیـر من، کلکم کـمنـد قـله ها

با لشکری از واژه ها، پـیکار طـوفـانی کنم

موجم که سیلی میزنم، دربیخ گوش صخره ها

هر صخـرۀ کــو دم، زنــد در لحظۀ فـانی کنم