بهرام رحمانی
گرامیداشت بیستمین سالگرد 63 جوانی که در فاجعۀ آتشسوزی یوتبوری سوختند!
گلهای پر پر فریاد
شبی که پرشده بودم زغصههای غریب
به بال جان سفری تا گذشتهها کردم
چراغ دیده برافروختم به شعلۀ اشک
دل گداخته را جام جان نما کردم
هزار پله فرا رفتم از حصار زمان
هزار پنجره بر عمر رفته وا کردم
به شهر خاطرهها چون مسافران غریب
گرفتم از همه کس دامن و رها کردم
هزار آرزوی ناشکفته سوخته را
دوباره یافتم و شرح ماجرا کردم
هزار یاد گریزنده در سیاهی را
دویدم از پی و افتادم و صدا کردم
هزار بار عزیزان رفته را از دور
سلام و بوسه فرستادم و صفا کردم
چه های های غریبانۀ که سر دادم
چه نالهها که ز جان و جگر جدا کردم
یکی از آن همه یاران رفته باز نگشت
گره به باد زدم قصه با هوا کردم
طنین گم شدهای بود در هیاهوی باد
به دست من نرسید آن چه دست و پا کردم
دریغ از آنهمه گلهای پرپر فریاد
که گوشوارۀ گوش کر قضا کردم
همین نصیبم ازین رهگذر که در همه حال
ترا که جان مرا سوختی دعا کردم
فریدون مشیری
دوشنبه 29 اکتبر 2018، بیستمین سالگرد فاجعه آتشسوزی در شهر یوتبوری سوئد، در سالنی است که حدود 375 نوجوان در جشنی در آن شرکت داشتند.
فاجعهای که در آن ۶۳ تن از جوانان ما جان خود را از دست دادند. پس از گذشت 20 سال از این فاجعه، هنوز آثار آن نزد آسیبدیدگان و بازماندگان قربانیان آن و انسانهایی که این فاجعه را مشاهده کردهاند باقیست.
آن روزهای هولناک را بهخوبی به یاد دارم. در آن دوره، برای مدتی به یوتبوری رفته بودم. انگار غبار غم به همه جای شهر پاشیده بودند. اما در عین حال یک همبستگی انسانی بیسابقهای بهوجود آمده بود که از خارجی و سوئدی گرفته تا ایرانی، سومالی و غیره همگی تلاش میکردند با هم همدردی کند، نزدیکی کنند، هم صحبت شوند و دردها و غمهایشان را با هم تقسیم کنند. قلب همه جریحهدار شده بود. سرزدن بهخانوادههای داغدیده و شریک شدن در غم و اندوه کسانی که عزیزان خود را از دست داده بودند و یا تدارک برگزاری مراسم وداع با برخی از جوانان جانباختهای که به برگزاری راهپیمایی با شکوه هزاران نفری انجامید.
در تاریخ دهم نوامبر 1998، مراسم خاکسپاری با شکوهی در قبرستان کویبری در منطقه گامل ستان برگزار شد. هزاران نفر از سراسر سوئد در این مراسم شرکت کردند و همدردی و همبستگی خود را ابراز داشتند.
در محلی واقع در هیسینگن در شهر گوتنبرگ، تعدادی از جوانان 12 تا 25 ساله، جشن هالووین ترتیب داده بودند. محل جشن ظرفیت 150 نفر را داشت اما شمار شرکتکنندگان در آن به 375 نفر رسید. مراسم جشن در طبقه سوم بر پا شد، محل شروع حریق، حریقی که در پشت درب خروجی اضطراری ایجاد شد. تنها راه خروج از محل آتشسوزی، پلکانهای موجود در ساختمان بود که در عمل، بهدلیل هجوم جوانان برای خروج از ساختمان، چندان قابل استفاده نبود. بسیاری از جوانان خود را از طبقه سوم به پایین پرتاب کردند. در این واقعه اسفناک، 63 جوان دختر و پسر 12 تا 20 ساله، جان خود را از دست داده و حدود 213 تن آسیب دیدند که آسیب 50 تن از آنها بسیار جدی بود. تا مدتها کسی نمیدانست که این آتشسوزی وحشتناک عمدی و یا غیرعمدی بود. از آن جایی که اکثریت جوانانی که در جشن شرکت کرده بودند خارجیتبار بودند، تا مدتی شایع بود که آتشسوزی به دست نژادپرستان انجام شده است. اما پس از گذشت چند ماه معلوم شد که آتشسوزی توسط چهار خارجیمهاجر تبار صورت گرفته بود که 3 تن از آنها، سابقه بزهکاری داشتند. مراحل دستگیری و محاکمه مجرمان مورد توجه بسیار رسانههای گروهی قرار گرفت و سرانجام متهم اصلی به 8 سال و دو متهم دیگر هر یک بههفت سال زندان محکوم شدند. نفر چهارم نیز که در هنگام زمان وقوع جرم زیر 18 سال داشت، به 3 سال زندان با مراقبت محکوم شد.
اکنون 20 سال از وقوع این فاجعه جگرسوز گذشته است و بازماندگان قربانیان و بستگان آسیبدیدگان آن، در طی این سالها تلاش کردهاند که از جمله با تشکیل انجمن «بوآ»(BOA) و ترتیب دادن یک سایت اینترنتی برای آن و برگزاری مراسم بزرگداشت سالانه، خاطرات عزیزان از دست رفته خود را زنده نگاه دارند.
هر سال خانوادههای جانباختگان از مردم دعوت می کنند تا در محل آتش سوزی تجمع کنند. محلی که حادثه در آنجا اتفاق افتاده، امروز به نمایشگاهی از زندگی این بچهها تبدیل گشته، عکسهایشان و یادماندههایشان که خانوادهها آنجا قرار دادهاند و هر سال تا دو روز آنجا بهروی بازدیدکنندگان باز میشود. و زیر سنگ نمای بزرگی که مشرف بهخیابان است و اسامی 63 نوجوان از دست رفته بر روی آن حک شده، گل میگذارند؛ شمع روشن میکنند، محل حادثه را میبینند، بچههای مدارس و معلمان میآیند، با هم دردودل میکنند، با تجدید خاطره از آن روز تاکنون کمی دردها و غمهای جانکاه خود را تسکین میبخشند. در واقع این محل، به یک میعادگاه همه خانوادههایی تبدیل گشته که جگرگوشههای خود را از دست دادهاند و درد و رنج مشترک دارند.
اداره حوادث غیرمترقبه سوئد در آن زمان، با انتشار گزارشی در این زمینه، نوشت که این آتشسوزی شش علت داشت. یکی از آنها حضور بیش از ظرفیت جمعیت در محل جشن بود. عوامل دیگر از جمله سرعت سرایت آتش، گسترش آتشسوزی و شدتگرفتن آن پیش از کشف آتشسوزی، راهبندان یکی از دو ورودی بهوسیله شعلههای آتش و تنگ بودن ورودی دیگر اعلام شد. وحشتزدگی حاضران و بهدنبال آن ازدحام شدید نیز یکی ازعلتهای نتایج فاجعهبار این آتشسوزی عنوان شد.
آتشسوزی یوتبوری بهوضع قانون جدیدی در مورد حفاظت در برابر سوانج انجامید که وظایف افراد، کمونها و دولت را در این زمینه معین و مشخص میکرد.
***
چند ماه اکتبر باید بیاید و برود تا دل لرزان و غمین مادران، پدران، خواهران، برادارن و نزدیکان بچههایی که در جشن هالوین 1988 گوتنبرگ، زندهزنده در آتش سوختند. چرا چنین سهمگین و سخت و تلخ بر جانشان نشست. چرا اینچنین دردآور شد؟ چه کسی و کسانی مسئول این فاجعه هولناک بودند؟ بچههای دیوانهای که از سر نادانی آنجا را به آتش کشیدند؟ یا مسئولانی که این چنین بهسرنوشت نوجوانان و جونان بیتفاوت بودند؟ چرا در یک لوکال 150 نفری نزدیک به 400 نفر با سر و صدا و جشن و پایکوبی جمع میشوند اما هیچ مسئولی به عواقب این تجمع فکر نمیکند؟ چرا باید در کشور مدرن و پیشرفتهای همچون سوئد جوانان لوکال مخصوص خودشان را برای برگزاری جشنهای بزرگشان نداشته باشند؟ البته به وفور سالنهای بسیار شیک و مدرن و دلباز با ضریب امنیتی بسیار بالایی در سوئد، وجود دارد اما نه برای نوجوانان و جوانان فقیر و فرودست بهویژه خارجیتبار! بنابراین، مسئولان اصلی این نوع حوادث و فجایع نه چند نوجونان بزهکار، بلکه مسئولین و مقامات دولتی هستند. آنها موظفند مراکز تفریحی سالم، مطمئن و امن برای نوجوانان و جوانان تامین کنند. واضحترین دلیل چنین فجایع جگرسوزی این است که در آن سالها، دولت در اثر خصوصیسازی و ذخیرهسازی بسیاری از دستاوردها گذشته کارگران و مردم را پس میگرفت از جمله خانههای جوانان را تعطیل و یا پولی کرده بودند. تهاجم به «دولت رفاه» از دهه نود شتاب گرفته بود و در اواخر این دهه و اوایل دهه بعد به اوج خود رسیده بود. اکنون از این دستاوردهای مردمی در سوئد، خاطرهای بیش باقی نمانده و فاصله طبقاتی به حدی عمیقتر شده است که اکنون به دلیل رشد گرایشات سرمایهداری از نوع فاشیستی و نژادپرستی، حتی تشکیل دولت پس از انتخابات نهم سپتامبر سال جاری تاکنون را غیرممکن کرده است. رشد سریع یک حزب نژادپرست، خارجیستیز و آزادی و برابریستیزی بهنام «دموکراتهای سوئد» از انتخابات 2010 به این سو، نتیجه همین خصوصیسازیها و تعرض دولتهای بورژوازی بهدستاوردهای دورههای گذشته کارگران و مردم حقطلب سوئد است. این حزب برای اولین بار در انتخابات سال 210 سوئد، با حدود 5/5 درصد آرا وارد پارلمان شد؛ در انتخابات 2014 آرایش دو برابر گردید و در انتخابات اخیر آرایش به 5/17 درصد رسید. اکنون کار به اینجا رسیده است که نه بلوک «چپ» و نه «بلوک راست» همچون گذشته، قادر بهتشکیل دولت نیستند. توزان قوای سابق سیاسی در حاکمیت سوئد، بهشدت دگرگون شده است. یعنی تشکیل دولت بدون حضور حزب دموکراتهای سوئد، امکانپذیر نیست. یا باید احزابی با این حزب دولت ائتلافی تشکیل دهند و یا اگر وضعیت بههمین شکل ادامه پیدا کند باید انتخابات زودرس برگزار گردد که نتیجه آن از همین حالا روشن است. یعنی احتمال دارد باز هم آرای این حزب خارجیستیز افزایش یابد. در هر دو صورت جامعه سوئد با ظهور یک جریان فاشیستی قوی، دچار بحران فاجعهباری شده است. اکنون در جزیره آرام اسکاندیناوی، توفانی ویرانگر به پا شده است. بحرانی نگرانکننده و هولناک! در چنین روندی شاید در آینده نه چندان دور، کوچه پس کوچههای خلوت سوئد برای رفتوآمد خارجیتباران، جوانان ضدفاشسیت، آنارشیستها، فمینیستها، سوسیالیستها و کمونیستها همچون گذشته امن و آرام نباشد. بهقول رییس جمهوری جدید برزیل اداهای سابق تمام شد.
ایر بولسونارو، نامزد راست افراطی یکشنبه 28 سپتامبر- 6 آبان، در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری برزیل با بهدست آوردن بیش از 55 درصد آرا فرناندو حداد، نامزد حزب کارگر و شهردار پیشین سائو پائولو را شکست داد و به ریاست جمهوری برزیل رسید. بولسونارو اعلام کرد که فضای سیاسی در برزیل و سرنوشت این کشور را کاملا دگرگون خواهد کرد.
بولسونارو در سخنانی گفت:
«من سرنوشت کشور را تغییر میدهم. از این به بعد دیگر نمیتوان ناز و غمزه سوسیالیسم و کمونیسم و چپ افراطی را تحمل کرد و با آنها لاس زد.»
بدون شک، داغ از دست دادن فرزند برای هر مادر و پدری بس جانکاه و جگرسوز است، بهویژه اگر فرزند در اوج جوانی و ناکامی و ناگهانی از جهان برود.
گاه ثانیهها مجال دقیقه شدن ندارند، مثل بادی که از بغل گوش انسان میگذرند؛ غرش رعد و برقی که بهیک چشم برهم زدن زمین و زمان را میلرزاند؛ گاه دقایق برقآسای مثل تیری میگذرد. گاه ساعتها مجال روز را تنگ میکنند برای شب شدن، مثل آن شب ترسناک و سیاه بوتبوری، و گاه روزها، هفتهها، ماهها و سالها مجال میطلبد تا انسان داغدیده بهویژه داغ فرزند، کمی آرامش پیدا کند. چه روزگار بیرحمی که این همه جان کاه و نفسگیر است!
تحمل سوگ فقدان فرزند، سخت و کمرشکن است. این ضایعه دلخراش و جگرسوز را صمیمانه و با تمام وجودم به همه مادران، پدران، خواهران، برادران و نزدیکانی که از دور و نزدیک میشناسم و عزیز و یا عزیزان خود را از دست دادهاند در تحمل مصائبشان سهیم هستم و برایشان صبر و شکیبایی آرزومندم!