ارسالی پیمان

              انقلاب “ملی- دموکراتیک” یا  “دموکراتیک – ملی” ؟

پاسخ به یک سوال:

رفیقی پرسیده است که “انقلاب ملی- دموکراتیک” و “انقلاب دموکراتیک – ملی” ازهم چه فرق دارد؟

رفیق عزیز !

اصطلاحات و یا “ترم” های سیاسی- اجتماعی هریک زادۀ شرایط خاص و مناسبات معین اقتصادی- اجتماعی است که متناسب با آن شرایط وضرورت های همان زمان متولد می شوند، رشد و تکامل می کنند و تحقق شان برای پیشرفت جامعه به نیاز زمان بدل می شود. انقلابات و جنبش های اجتماعی که زاده و حلال تضادهای معینی هستند هم در شرایط ویژه و برمبنای مساعدت سازی شرایط عینی و ذهنی جوامع انسانی و برای شکستن سدهای کهنی که در مناسبات اجتماعی- اقتصادی جامعه به موانع رشد و تکامل نیروهای مولده و در کل پیشرفت جامعه بدل می شوند به وقوع می پیوندند ومتناسب با همان ویژگی های اقتصادی- اجتماعی و اهداف مطروحه و… نام مشخص می گیرند.

جنبش بردگان به رهبری “سپارتاکوس” که تداومش سرانجام منجر به سرنگونی نظام بردگی شد، انقلابی بود که تحول عظیمی در زندگانی انسان های زمانش ایجاد کرد. این جنبش علیرغم این که به حاکمیت زمینداران بزرگ(فئودالان) انجامید، ولی سیستم جابرانۀ بردگی را که مانع رشد و تکامل نیروهای مولدۀ جامعه شده بود درهم کوبید وعاملی ازعوامل ایجادگرنظام فئودالیته شد. بعد ها همین نظام فئودالی که در نتیجۀ قربانی فراوان بردگان به وجود آمده بود، خود سدی در برابر رشد و تکامل نیروهای رشد یابنده و سد ناپذیرمولده شده و به دست نیروهای جدید بورژوازی نوظهور، طبقات متوسط شهری و تا حدی پرولتاریای نوظهور، در تحت رهبری بورژوازی و به وسیلۀ انقلاب بورژوازی سرنگون شد. تا اینجا این انقلابات را می توان تا یک حدی به سادگی نام گذاری کرد.

اما از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم که سرمایه داری در پروسۀ تکاملی شتابنده اش به قول لنین “به عالیترین مرحلۀ رشد خود یعنی به امپریالیسم گذارکرد” درمناسبات اجتماعی- اقتصادی جوامع انسانی تغییر و تحولاتی رونماشد که هرکدام از ویژگی خاص خود برخوردار است. ما دراینجا به بررسی تمام دگردیسی های حاصله از نفوذ امپریالیسم نمی پردازیم، مسئلۀ مورد نظرما دراینجا نفوذ استعمارگرانۀ امپریالیسم در کشورهای انکشاف نیافته یا عقب نگهداشته شده است که درآن امپریالیسم به ایجاد طبقۀ انگل یا زائدۀ به نام بورژوازی کمپرادور پرداخته تا ازطریق آن به استعمار و استثمار خلق ها بپردازد. دراین کشورها بورژوازی کمپرادور نیز، مانند طبقۀ مالکان ارضی، آنچنان که زائدۀ امپریالیسم است از ارتجاعی ترین مناسبات تولیدی نمایندگی می کند، مانع رشد نیروهای مولد می شود، و بنا براین ارتجاعی ترین خصایل نیز در سرشتش عجین شده است. برخلاف بورژوازی آزاد که دشمن آشتی ناپذیر فئودالیسم بود وعلیه آن و برای نابودی آن دست به انقلابات بوژوازی زد؛ بورژوازی کمپرادور جهت تأمین منافع امپریالیسم و چریدن درحاشیۀ منافع آن، با مرتجع ترین نمایندگان فئودالیسم نیز به مماشات و سازش تن می دهد. بورژوازی کمپرادور نیز افراطی ترین گروه ضد انقلابی بوده و دست دردست فئودالیسم به استثمار خلقها و فروش منافع ملی مبادرت می ورزد؛ ازآنجا که این مرتجعین به قول مائوتسه دون “هرگونه احساس ملی را ازدست داده اند ومنافعشان با منافع امپریالیست ها درآمیخته است”، لذا همیشه درخدمت منافع امپریالیسم هستند. درکشورهائی که بورژوازی کمپرادور نیز به عنوان طبقۀ حاکمه در اریکۀ قدرت آن لمیده است، انقلاب و رسیدن به آزادی پروسۀ بغرنجی را طی می کند  که باید درپهلوی فئودالیسم، بورژوازی کمپرادور را که نمایندۀ امپریالیسم است نیز آماج خود قراربدهد. بدیهی است که با آماج قرار گرفتن بورژوازی کمپرادور، منافع امپریالیسم به خطر می افتد، آنگاه است که ممکن است امپریالیسم به دفاع از منافع خود به یاری بورژوازی کمپرادور و متحدینش که نمایندگان فئودالیسم هستند بشتابد و دست به مداخلۀ مستقیم و تجاوز در این کشورها بزند (آنچنان که هم اکنون درافغانستان زده است). در چنین صورتی خودش هم مستقیماً آماج انقلاب قرار می گیرد. چنین پروسۀ بغرنجی فقط از طریق انقلاب دموکراتیک نوین باید بگذرد، که آنهم براساس نقش و مداخلۀ امپریالیسم دراین کشورها به انقلاب “ملی- دموکراتیک” و یا “دموکراتیک- ملی” تحت رهبری پرولتاریا منجرمی شود. تشخیص و تحلیل درست تضاد ها دراین جوامع از بغرنجی خاص و از اهمیت خاصی برخورداراست و کار هر “نیمچه ملائی” هم نیست که با نشخوار تفاله های دیگران از عهدۀ آن برآید؛ و نه هم می توان آن را به شیوه های مداری گرایانۀ پس و پیش کردن کلمات و “اصلی”  و “بدلی” گفتن مفاهیم به انجام رساند.

ما با صداقت  تمام هرآنچه در توان داریم، بدون هیچ ادعائی درطبق اخلاص تقدیم راهیان پاکباز جنبش می کنیم. ازانتقاد نه تنها نمی هراسیم، بلکه انتقاد سالم را با جان و دل برای پیشبرد سالم رسالت انقلابی خود و تکامل بیشتر افکارمان پذیرائیم؛ واما نق نق و هجویه گوئی برخی خود فروخته گان بد نام  و مطرود را هم به این گفتۀ نغز رجعت می دهیم که:

            “مه فشاند نور وسگ عوعو کند         هرکسی بر خلقت خود میتند”

با این حال درمورد انقلاب “ملی ـ دموكراتیك” ویا “دموكراتیك – ملی” باید به عرض به رسانیم كه این  ِترم ها مربوط به شرایط خاصی ازانقلاب است كه دركشورهای مستعمره و نیمه مستعمره مورد و به كار برد دارد. تركیب ِترم ها هم متناسب با مضمون انقلاب و تشخیص تضاد عمده تعیین می شود و بازی با كلمات و یا طبق دلخواه این و آن نیست. هرگاه دركشوری تجاوز مستقیم صورت بگیرد ویا به نحوی نقش امپریالیسم عمده باشد، درآنصورت انقلاب “ملی ـ دموكراتیك” ضرورت می افتد و مبارزۀ ملی تقدم می یابد. طرد تجاوز و بدست آوردن استقلال و آزادی ملی وظیفۀ اساسی است که دربرابرخلق کشور مورد تجاوز و نیروهای آزادیخواه آن قرار می گیرد و این وظیفه مستلزم جنگ توده ای با متجاوز و متحدان بومی اش است. در چنین مبارزۀ قطب بندی تضادها، آرایش قوا و آماج انقلاب یعنی ستراتیژی مشخص مطرح می شود. درچنین حالتی آزادی ملی هدف اولیه می شود و تدارک، ایجاد و پیشبرد جنگ آزادیبخش ملی با بسیج همه نیروهای ضد تجاوز در دستور کار قرار می گیرد.

و اگر مسئله ای تجاوز درمیان نباشد وامپریالیسم با مداخله از طریق طبقات حاكمۀ كشور، منافعش را تامین كند و فئودالیسم مسلط باشد، درین صورت انقلاب “دموكراتیك ـ ملی” ضرورت می افتد که آماج آن طبقات حاکمۀ کشور وقطع مداخلۀ امپریالیسم است. وظیفۀ عمدۀ این انقلاب حل مسائل دموکراتیک، مانند استقرار جمهوری دموکراتیک تو ده ای به رهبری طبقۀ کارگر، حل مسئلۀ ارضی به سود دهقانان بی زمین و کم زمین، حل مسئلۀ ملیت ها و… است. دراین صورت نوع دیگری از قطب بندی تضادها، آرایش قوا و ستراتیژی انقلاب به میان می آید که در بارۀ آن به فرصتی دیگر صحبت خواهیم کرد؛ چون عدم تشخیص درست هریك ازاین مسایل، كار انقلاب را به كجراهه می برد. چگونگی هژمونی این انقلاب ها ویژگی شان را تعیین می كند. اگر رهبری این انقلاب ها به دست بورژوازی بود، آنگاه آن را انقلاب بورژواـ دموكراتیك تیپ كهن می گویند. و اگر رهبری آن را پرولتاریا به عهده داشت آن را انقلاب “دموكراتیك نوین” می نامند. لذا انقلاب “دموكراتیك نوین” نیز نوعی انقلاب بورژوا دموكراتیك است كه رهبری آن را پرولتاریا دارد و برای دموكراتیزه كردن جامعه، دكتاتوری دموكراتیك خلق را حاكم می سازد. با دموكراتیزه كردن جامعه به وسیلۀ این انقلاب است كه زمینۀ گذار به سوسیالیسم، یعنی شرایط عینی و ذهنی گذاربه سوسیالیسم، و در تداومش تحت دکتاتوری پرولتاریا به کمونیسم مساعد می شود. این بحث ها را می توان ازآثار صدرمائوتسه دون مطالعه كرد و به شكل تطبیقی آن دركشورما آثاری مثل “سیمای جامعۀ ما و تضادهای آن، …” ازنشریۀ “عقاب” ، “جابجائی تضادها” از “ساما”، آثاری از “سازمان انقلابی افغانستان” و چند اثر دیگر نیز می توانند ما را كمك كنند.

مسئلۀ تشخیص ستراتیژی نظامی دراین انقلاب ها نیز دقیقاً مربوط می شود به شرایط خاص هركشور؛ به طوركلی می توان گفت جنگ توده ای طولانی ستراتیژی آزمون شده ای است؛ ولی هرگز نباید چنین پنداشت كه درهمه جا و درهرگونه شرایط این نسخه ای یکسان و تغییر ناپذیراست. انقلابیون مؤظف اند متناسب با اوضاع مشخص كشورشان راه روشن انقلاب شان را مشخص سازند. هرتضاد ویژه راه حل ویژه ای خویش را می طلبد و تئوری ها تا آنجا رهنمای عمل هستند كه گره گشا و قابل تطبیق باشند. دیالكتیك مذهب نیست كه احكامش خشك ولاتغییر باشد، به قول انگلس هرگاه دیالكتیك خود را همپای تكامل،‌ تكامل ندهد دیگر آن را دیالكتیك نمی توان گفت. لذا تعیین هرگونه تاكتیك وستراتیژی انقلاب دركشور مشخص مربوط می شود به شرایط عینی و تضاد های درونی و بیرونی آن كشور كه انقلابیون مؤظفند با كشف و درك واقعی این تضاد ها، تاكتیك ها وستراتیژی مشخص خود را مطرح كنند. چه بسا كه شیوه های تجربه نشده ای تجربه شود و موفق هم بدرآید، ‌آنچنان كه انقلاب چین با شیوۀ ویژه اش حتی برای استالین هم درقدم اول قابل درك نبود وفقط انقلابیون چین و دررأس شان مائوتسه دون آن را از متن واقعیت جامعۀ خود استخراج وعملی كردند و باب نوینی درانقلاب ها گشودند. انقلابیون دیگر جهان نیزمی توانند متناسب با شرایط كشورهای شان گنجینۀ انقلاب را غنا بخشند وهیچ كس حق ندارد ونباید جزم گرایانه به این و یا آن تئوری ـ ولو غیر قابل تطبیق ـ بچسبد.

   رفیق محترم !

   این بحث ها ساحۀ بسیار گسترده دارند ومی توان فراوان روی شان صحبت كرد و نوشت؛ ولی به پاسخ سوال مطروحه فكر می كنیم همین قدر كافی باشد.