سهیل سلطانیار

 

       قهرمانان مرده

چشم ها را به روي هم مگذار، که سکون نام ديگر مرگ است

دشــمــنــانت هــــمــيشه بيدارند، خواب گاهي برادر مرگ است

گوش کن؛ در ســکـــوت مــبـــهم شب، پچ پچي موذيانه مي آيد

گربۀ بي حـــيـــاي هــمــــســــــايه، نيمه شب ها به خانه مي آيد

پسرم! خواب گرم و شيرين است، اينک اما زمان خواب تو نيست

تا زماني که حيله بيدار است، چه کســــي گفته وقت لالايي است؟!

گوش کن؛ دشمن از تو و خاکت، پـــــرچمي باد خورده مي خواهد

از تـــمـــام غــــرور اجــــداديت، قهرمانان مُـــــــــرده مي خواهد!

دشمنت مار خوش خط و خالي است، که فقط خون تازه مي نوشد

هر کـــجــــــا قابل شناسايي است، گرچه چون ما لباس مي پوشد!

به درستي نـــگــــاه کن پــــسرم، هر کمان بر کفي که آرش نيست

هر پدر مُرده اي که پـــيـــــــرهنش، بوي آتش دهد سياوش نيست

چشم وا کن که دشــــمــــنت هــر روز، با هزار آب و رنگ مي آيد

تو بزرگش نبين اگر کــــفــــتـــار، در لباس پـــلــــنـــــــگ مي آيد

پسرم! مـــمــــکن اســــت در راهـت، دشمن از دوست بيشتر باشد

گاه دنــــيـــا دسيسه مي چــــيــــنـــد، که پــــــــدر قاتل پسر باشد!

تو ولي شک نکن به راه و برو، مرد با درد و رنج مأنوس است

پشت پرهاي کوچک گنـــجـــشــک، قدرت بال هاي ققنوس است!

دست هاي تو مــــکــر دشــمـــــن را، به جهنم حواله خواهد کرد

نفس آتـــشـــين ايــــــــن ققنوس، کرکسان را مچاله خواهد کرد!

آسمان فتح مي شـــــود وقــــتــــــي، شوق پرواز در سرت باشد

در مسير حفاظت از ايـــــن خاک، مـــــــــرگ بايد برادرت باشد!

شک ندارم به اين حــــقــــيـــقت که، تو شبي پرستاره مي سازي

و اگر خون ســــرخ لازم بـــــود، کربلا را دوبــــــاره مي سازي

مادرت هم رســــالــــتـش اين است، نگذارد هر آن چه شد باشي

من به تو ياد مي دهم که چــــطــــــور، قهرمان جهان خود باشي

پسرم! قهرمان کوچک من! نقـــــش خـــــود را درست بازي کن

هر کجا دور، دور خاموشي است، با سکوتت حماسه سازي کن!

دشمن از دست هــــاي کوچک تو، مثل برگ از تگرگ مي ترسد

تو فقط کوه باش و پــــابـــــــــرجا، مرگ تا حدّ مرگ مي ترسد!

من براي دلير کوچــــک خـــــود، تا قـــــيامت چکامه مي خوانم

توي گـــــوشــــت به جاي لالايي، بعد از اين شاهنامه مي خوانم.