ارسالی ض. نوابی

دین حضرت مولانا

از پدر پرسید روزی یک پسر     بهترین دین ها کدام است ای پدر؟

گفت من با دین  ندارم هیچ کار     پـــیــش من دین ها ندارند اعتبار

چـــــونکه آوردیــــم هر دین جدید     اخــــتــــلاف بیــشتر آمد پدید

کینه ها و دشـــمــنی بسیار شد     جنگ های مـــذهــــبی تکرار شد

خون مردم ریـــخت بر روی زمین    بــــارها و بــــارها با نــام دین

نه مسلمانم، نه ترسا، نه جهود    سر به حـــکم عــقل می آرم فرود

عــقل میگوید که عیش بیکران    هــــست در همزیستی با دیگران

دین ولی گوید که خون کافران    گربـــــریزی اجر داری بـــیکران

دیگر اندیشان هم آخر آدم اند    دین چرا گوید که مــهدورالدم اند؟

من بدین علت ندارم دین و کیش   تا نریزم خون همنوعان خویش

تو هــــم ای فرزند تنها از خرد   پـــیروی کــن تــا به مینویت برد

با تـــمـــام مردم روی زمـــین    دوستی کــن بهترین دین است این