نويد از هرات  

                      مختصرزندگى نامۀ انقلابى آزاده و پرشور 

                                       قدوس “راد” 

 

يادى از راد مرد پر تلاش و یکی از پيش كسوتان عرصۀ مبارزه  و سر سپردۀ راه نجات ستم كشان، همراه، یار ویاور رستاخیز بزرگ.

در سال ١٣٢٤ خورشيدی  در شهر هرات، در  قریۀ جكان به خانوادۀ متوسط تجارت پيشه طفلى پا به عرصۀ وجود گذاشت که اورا عبدالقدوس نام نهادند.

او در بزرگی اش رادمردی سترگ و ستم ستيزشد، به دوران كودكى در مسجد درس خواند وشايستگى خويش را در پيش برد دروس خويش به اثبات رسانيد. كاكا و پدرش مدت چندين سال در رفتن وى به مكتب مخالفت نمودند ، تا بالاخره  خود وى با قبول تمامى مخالفت ها به مكتب رفت و علم بردار دانش و مردم دوستى گرديد و به درجۀ عالی از مكتب ليسۀ مولانا عبدالرحمن جامى  شهر هرات در سال ١٣٤۶ شمسی فارغ گرديد. 

او دردوران تحصيل، كمك هاى اوليه به بيماران را نیز آموخت و در زمينۀ پيش برد  امور تجارتى جوانى موفق وپر تلاش بود كه زندگی اش را خود تأمین می کرد. از اين رهگذر او توانسته بود زمينه اشتغال زائى وكار را براى عدۀ مردم  بى بضاعت وبى كار ميحط ومنطقۀ خود فراهم سازد تا مزد كافى بدست آورند. همچنين بيماران سراسر قریۀ خود را همه روز ه صبح وقت پيچكارى و پانسمان مى نمود و از طرف شب به منازل آن ها مى رفت واين وظفيه را به طور پيگير انجام مي داد؛ كه اين عمل كرد هاى شريفانۀ اجتماعی وى در زمينۀ صحت واقتصاد، با در نظر داشت خلق نيكوی او در بين مردم و قشر محروم و زحمتكش و ديگر اقشار جامعه، موجب محبوبيت بیش از حد ودرخشش بى بديل او درمحیط زندگی اش گرديد. 

زندگى سياسى “راد”: 

“راد” نیز مانند برخی از رفقایش از شاگردان  معلم عبدالرحمن معروف به “بابا” است که توسط او به سیاست کشیده شده اند. درلیسۀ جامی “راد” با امتحان دادن یک صنف جهشی همصنفی عبدالاله، شیر “آهنگر”، عتیق و رحمن منصوری شد و تلاش و تقلاهای سیاسی اش با این رفقا و رفقائی از صنف های دیگر مکتب مانند کریم، غلام محمد و… شکل منظم گرفت. او از پیشتازان مبارزه درمحیط خود بود که درهمه امور محوله توانمدی نشان می داد. اين ابر مرد راه مبارزه از آوان جوانى عليه ستم و بيداد درپهلوى ديگر همرزمان و همسنگران خويش به مبارزه برخاست واز جمله پيش كسوتان اين امر بزرگ به شمار مى رفت. 

شور و احساسات،  خلق نيكو و تلاش بى حد وى و رفقایش موجب گسترش  جريان “ديموكراتيك نوين” که جریان  “شعلۀ جاويد” هم می گفتند،  در هرات گرديده بود.  منزل  او نیز یکی از پايگاه های اصلى انقلابيون ومبارزان بود و در تمامى زمينه هاى عملى كار وپيكار آمادۀ خدمت گذارى در پيش برد اين امر سترگ بود. او خود را وقف آرمان هاى والاى مردم محروم وستمكش جامعۀ خود نموده بود  و درين راه مقدس بى دريغانه تلاش مى نمود.

به قول یکی از همصنفان همرزمش، چهرۀ سیاه “حزب دموکراتیک خلق” به رهبری ترکی و ببرک را با برنامه و مشی ضد مردمی اش، برای بار اول درمکتب، “رستاخیز” و “راد” به متعلمین معرفی کردند.

همین رفیق می افزاید که “راد” یکی از بنیان گذاران “محفل هرات” است که تا آخرین لحظات عمرش در رشد و تکامل آن محفل تلاش کرد.

 از وى اثری به نام “راز بدبختى”  بجامانده بود كه باكمال تأسف در دوران حاكميت خلق و پرچم از بين رفت.  او دراين اثر بدبختى مادر وپسر محروم وستمكشی را به تصوير كشيده بود كه از عمق جامعۀ طبقاتى حكايت مى نمود. شرح طويل اين اثر از حوصلۀ اين نوشتار بيرون است، مگر به طور مختصر، تا جائى كه من خوانده بودم  ویادم مانده قابل تذكر مى دانم : دهقان مريضى كه مریضی اش ناشى ازفقر وتنگدستى بود، راثر لت و كوب يك تن از ملاكان وفئودال هائی كه او به حيث بزرگر در نزد ش استخدام شده  بود، جان خود را از دست مي دهد. از او يك پسر وهمسرش باقى مى ماند، در حالي كه پسر اين زن بيوه مريض مى شود، مادرش او را به شفاخانه انتقال مى دهد و به داخل شفاخانه  بستر مى شود، مادر به خاطر بدست آوردن لقمه نانى، وبه مزد ناچيزى روز در خانۀ يكى از ثروت مندان كثيف به كار مبادرت مى ورزد. خانم خانه در خانه نيست وشوهرش زمینۀ تجاوز براين زن شريف را آماده مى داند  و با تمام پستى وشقاوت و دريوزه گى مى خواهد اين عمل كثيف را انجام دهد.  زن شريف وباعفت به مقاومت مى پردازد وهمسايه ها باخبر مي شوند. اما اين ثروتمند دون همت زن مظلوم را به جرم سرقت متهم و زياد لت و كوب مى نمايد واز خانه بيرون مى اندازد. وقتى او به شفاخانه نزد پسرش باز مى گردد پسرش كه زيرك است آثار لت و كوب و ضرب وشتم را بر سر و روى مادر مشاهده مى كند و بی هوش مى گردد.  پاسى كه از شب مى گذرد در اطاق پهلو يك تن مريضان ثروتمند كه داخل بستراست ، داكتران و نرسان  همه درآنجا جمعند وبساط عيش ونوش پهن است؛ در حالي كه وضعيت طفل  روبه وخامت مى رود. مادر هر چند داد مى زند، داكتر و يا نرسى به سراغ شان نمى آيد. او درب نرس استيشن را باز مى كند و مى بيند كه جناب داكتر صاحب  به عيش وشب زنده دارى خويشتن وغرق بادۀ مستى است. او در را مى بندد وبه اطاق برمى گردد. سپس داكتر مى آيد و او را سخت توهين، توبيخ  وتحقير  مى كند وهيچ توجهى به پسرش نمى كند. فردا صبح، اول وقت او پسرش رااز شفاخانه بيرون مى كند  و روزهاى تيره روزى وبد بختى او ادامه پيدا مى كند. 

داستان نهايت سوزنده كه بيدريغ اشك از ديده جارى مى سازد وستم طبقاتى را چون آيينۀ تمام نما به تصوير می كشد.

باری اين ابر مرد بزرگ به خاطر مسئوليت هاى سنگين سياسيى اش در سال ١٣٤٨ خورشيدى طى سفرى به كابل مى رود و در قلعه كرنيل دهمزنگ به ديدن “رستاخيز” وديگر رفقاى جریانی خود می شتابد. پس از ديدار آن ها وديگر سربدارانى كه در بيرون اند برنامه های کاربعدی را مرتب می کند. درهمین وقت به وساطت اقاربش از طرف افرادى كه هويت آن ها معلوم نشد دعوت مى گردد. درهمان دعوت طورى مسموم مى گردد كه زبانش از گفتار ودستش از نوشتار باز مى ايستد و گرده ها یا كليه هايش از كار مى ماند. وقتی رفقا به دیدارش می روند فقط اشك از چشمانش جارى است. ذريعۀ اقوام به هرات انتقال مى یابد وبيست و چند روز در همان حالت بسر مى برد. در ٢٢ ميزان سال ١٣٤٨ خورشيدى در كام مرگ مى رود روحش شاد وياد وخاطره اش گرامى باد! 

در مراسم تشيیع جنازۀ وى تمامى مكاتب واهل معارف هرات و اكثريت مردم شهر هرات شرکت کرده بودند و جنازۀ وى را با اشك وفغان بر دوش مى كشيدند وشعارهاى مرگ بر رژيم ستم شاهى، مرگ بر جانيان وآدم كشان وشعارهاى متعدد دیگرى می دادند. عدۀ به نمایندگی از اقشار مختلف مردم برمزارش  سخنرانى مى نمودند و به نمایندگی از محفل و رفقایش، شیر “آهنگر” سخنرانی نمود که اثر فوق العادۀ بر مردم گذاشت. با مرگ  قدوس “راد”  فضاى هرات دگرگون شده بود. 

شاد روان در ميزان سال ١٣٤٧ خورشيدى ازدواج کرد. از او اولادى  باقى نيست، يكى از خاطرات شب عروسى وى را قابل يا د آورى مي دانم كه استاد بزرگوارش “بابا”، برايش مى گويد  “راد” امشب عروسى تواست، اما رفقايت از جمله “رستاخيز” در زندان بسر مى برند. او در جواب  به “بابا ” مى گويد “رستاخيز” از زندان رها مى شود و من در دورن قبر خواهم رفت. 

 قابل تذكر مى دانم تا يكى از گفته هاى او را درينجا باز گو نمايم: 

او گفته بود: “روشنفكر  آزاده هر گامى را كه در راه مردم بر مي دارد، جامعه به وى مدال افتخار هديه مى نمايد، تا جائي كه سرا پاى وجودش را مى پوشاند؛ وقتى او از اين امر سترگ  فاصله مى گیرد، جامعه مدال هاى خود را پس مى گيرد تا او عارى از مدال شود”. 

او سخنرانى هاى جذاب و پر شور مى كرد و در ميان انقلابيون شهر هرات از محبوبيت زائد الوصفى بر خوردار بود. 

اما وقتى ابر مرد جريان “شعلۀ جاويد”، رستاخيز، در زندان از مرگ او اطلاع پيدا مى كند، زياد متأثر مى شود ومی گويد كه بزرگترين رفيق خود را از دست داديم ونامه از زندان مى فرستد ومضمونى را مى نويسد كه در لوح مزار “راد” حك گرديده است.  

متن مضمون: 

عشق بى پايان به بشريت، ايمان تزلزل ناپذير به پيروزى حق وعدالت، عزم استوار و ارادۀ پولادين در پيكار، اين است  سيماى راد مردى كه تا ابد درين جا آرميده است. 

خاطرۀ تابناك او الهام بخش كسانيست كه بر ضد بيداد وستمگرى طبقاتى در جامعۀ انسانى مى رزمند. 

او در دوران عمر كوتاه خويش همراه با یارانش مشعل فروزان آرمان هاى اكثريت مردم زحمتكش كشور خود را بر افراشته نگهداشت و در جامعه ای كه به خون هزاران هزار پيكار جو و رزمنده گلگون است گام بر داشت، بينش ژرف، زندگى پرافتخار ومرگً شرافتمند انه، نبرد پايان نا پذير او شعلۀ زندگانى وي را در سينۀ دوستانش جاويدان كرده است.

 هرگز نمیرد آنكه دلش زنده شد به عشق 

ثبت است در جريدۀ عالم دوام ما