عبدالهادی رهنما

موسیچۀ غم ها

چه خوش گربگذری ساده، زهست و بود این دنیا

کــه هــر چـه گـر بـداری گِرد آخر می نهی بر جـا

دو روز زنـدگی را عاریـت دان دل مـبـنـد بـر وی

کـه از تـو بـاز گـیـرد ایـن جـهان امـروز یـا فـردا

دلـت را بـا صـفـا کـن چـون رخِ آیینه گر خواهی

نـسازد آشـیـان بـر جان تـو مـوسـیـچـۀ غم هـــا

مکن تندی به بازار جهان چون گل شکوفا باش

که خار هرگز نباشد در نظر ها همچو گل زیـبـا

بـدی را با بـدی پـاداش دادن کار نـیـکان نیست

نـیـکویـی کـن مکـش پـا از طـریـق مـردم دانــا

بـه دسـتـان مـحـبـت جـاودان کـاخِ بـنـا گــردان

که روزی میـروی خواهی نخواهی پیـر یا برُنا

به داغ نا رسیدن سـوخـتـم چون رهنما عـمری

خـموشانه نشستم گـوشه یی دور از همه تـنـها