ارسالی آرش

این “قوم به حج رفته” چه وقت هوشیارخواهد شد

دراین روزهائی که گپ گپ حج وعید اضحی است، وحجاج هم هنوز به کشورهای مربوطۀ خود برنگشته اند، خاطره ئی به ذهنم گشت که درینجا با خوانندگان “سایت رزمندگان” درمیان می گذارم. سالها پیش بیاد دارم که اطرافیان من یکی از پسران خویشاوندان ما را بجای نام اصلی اش “حاجی” صدا می زدند. من که از”حاجی” برداشت یک مرد موسپید، با اوتوریته، بعضاً “دکتاتوربیرحمی”  دروقت مواجه شدن با اطفال و به هم زدن بازی های آنها، ویا هم خفه ساختن سر وصدا و خنده و شوخی های آنها داشتم، بچه گک جوانترازسن وسال خود را می دیدم که هیچ وجه مشترکی با آنچه گفتم نداشت. روزی از منتهای کنجکاوی و ترس ازینکه اینگونه “حج” مرضی نباشد که یکبارمن و دوستان هم مکتب مرا مصاب سازد، با بزرگان این سؤال را جدی طرح کردم. پاسخی که دریافت کردم، و برای آنها ظاهراً بکلی قناعت بخش بود اینست: زمانی که این پسردر رحِم مادر بود، مادرش مراسم حج را به خواب دیده و درآن اشتراک نموده بود… به این دلیل “نام خانگی” آن پسر را “حاجی” گذاشتند، بخصوص اینکه در زمان خواب مادرش، پدرش برای ادای مراسم حج(واقعاً) به آنجا رفته بود. باشنیدن این پاسخ، نه تنها قناعتم حاصل نشد بلکه انبوهی ازسؤالات دیگربه ذهنم هجوم آوردند. ولی زمانی که به پوچ بودن سفسطۀ دینی وبه خصوص اینکه چه جانوران انسان نمائی کلید خانۀ کعبه را دردست دارند ملتفت شدم، دیگرهمه سؤالات به یکبارگی پاسخ خود را یافتند و ذهنم دیگربا چنان “آشغالی” مکدرنگردید.

دراین روزها مضحکۀ دیگری را اطلاع یافتم وآن اینکه خانوادۀ شخصی که سالهاست تکالیف متعدد صحی دارد و به مشکل می تواند راه برود، به شخصی پول داده(اورا کرایه گرفته اند) تا به عوض شخص مریض وسالخورده به عربستان رفته و بجای او حج کند… وقتی این را شنیدم، دانستم که متأسفانه هیچ چیزی دراین مدت سه یا چار دهه و چندی نتوانسته عده ای از مردم ما را دررابطه با اعراب حیوان صفت خلیج، تجارت پرمنفعتی که ازدرک چرخاندن مراسم حج به جیب می زنند، وبه خصوص سمی که درذهن ملیون ها انسان خوشباور وخوش قلب بنام دین و مراسم حج تزریق می کنند، هشیاربسازد. تنها تحولی که امسال درتدارک رسمی حج رخداده، تقلیل تعداد حجاج ازسه ملیون به یک ونیم ملیون زائراست، که دلیل آنرا مقامات سعودی محدود ساختن خطر سرایت مرض “کورونا وایروس” گفته اند. توگوئی که یک ونیم ملیون ناقل بالقوۀ مرض، هیچ خطر و تشویشی را درپخش آنگونه مرض خطرناک و ساری ایجاد نمی نمایند… وجالب تر ازهمه اینکه “جهان آزاد ومتمدن” و مؤسسۀ صحی جهان که ازهرسُرفه وعطسۀ باشندگان کشورهای “ناآزاد” و”نامتمدن” به خود لرزیده وهزار ویک اقدام وقایوی واحتیاطی را اتخاذ می نمایند، دراین مورد اصلاً خمی به ابرو نیاورده اند… یا اینکه “حجاج معظم” آنقدرمکروب های قوی را قبلاً در وجود خود دارند که “کورونا وایروس” دربرابرآن خیلی ضعیف وبی آزاراست، ویا اینکه آن همه هیاهو راجع به خطرناک بودن، ساری بودن وغیرقابل علاج بودن “کوروناوایروس” فقط مانوری مقطعی به دلایل سیاسی، تغذیۀ مطبوعات و تخویف مردم بوده است.

واقعاً که تحرکات موذی دین سالاران و دین تاجران انسان را به حیرت می اندازد که تا چه اندازه تأثیرات منفی و سوء آن می تواند انسان ها را به “بردگان اعتقادی” مبدل ساخته واین دنیای شان را قربان “آن دنیا”ی واهی وخیالی سازد.

همین چند هفته قبل دریکی ازشهرهای اروپا با فردی ازکشوربنگله دیش سرخوردم که سالها قبل او را درجمع اتباع شرقی دراجتماعات فرهنگی دیده بودم. وی به آوازخوب و آوازخوانی شهرت داشت و قرارمعلوم چندی افتخارشاگردی یکی ازنخبگان غزل را داشته است. ازآنجائی که شرایط اندوه و مراسم فاتحه بود، کمتربه تغییرات عمیق درظاهر وشخصیت وی متوجه شدم. بعداً موقعی که فرُصت صحبت میسرشد، پی بردم که این همان شخص بیست وچند سال پیش نیست. یگانه موضوع مورد دلچسپی من موسیقی بود. وقتی از آوازخوب واستعداد وی درهنرموسیقی و آوازخوانی یاد کردم، با کلمات شمرده وافادۀ آرام، سرزنش وار گفت که موسیقی حرام است ولی فقط درشکل دینی حمد جایزمی باشد. با کمال حیرت به وی نگاه می کردم. فکر می کردم شوخی می کند، ولی او جدی بود و نمی خواست از موسیقی به مفهوم هنرذکری به عمل آید. سخن را با وی کوتاه نمودم و ازکسانی که با وی شناخت بیشترداشتند، جویای حال وی شدم. گفتند این شخص که قبلاً خیلی خوش می گذشتاند، به یکبارگی به دین رجوع نموده وهنرموسیقی را رد نموده برگذشتۀ هنری خود خط بطلان کشید. حال پیشۀ “مرده شوئی” را درپیش گرفته و کمترنشاط درسیمای وی و لبخند برلبانش دیده می شود. گرچه شستن میت هم یک شغل است وآنیکه به چنین شغلی مصروف است، قابل قدرمی باشد، زیرا درجوامع اسلامی بالاخره یک کسی باید این رسم وعنعنه را بجا کند؛ ولی پناه بردن یک انسان از مزایای زندگی و زنده بودن به زوایای تاریک بسته به مرگ و خزیدن درآنها، واقعاً قابل ترحم بوده وآن شخص را فقط “زنده به گور”ی می توان نامید که تا فرارسیدن آخرین نفس، برای “آن دنیا” نفس می کشد.

گرچه آن فرد به نظرمن شدیداً از ناراحتی های روانی رنج می برد ولی خوشبختانه کاملاً عقل خود را ازدست نداده است، زیرا ضمن صحبت وقتی که گفت که بیشمارحج رفته است یعنی سال حد اقل یک یا دوبار برای حج اصلی یا حج عمره به عربستان می رود، از رویۀ خیلی بد و نا انسانی اعراب سعودی یاد آورشده و ازناحیۀ حیوان صفتی و برخورد نهایت نژادپرستانۀ شیوخ اشک به چشمانش نمایان شد. گفت که با ما شرقی ها باوجودی که مسلمان هستیم، چنان رویه می کنند مثلی که با حیوان  روبرو باشند. گفتم پس با کی ها دوست اند؟ بدون تردید گفت “سفید پوستان: امریکائی ها، انگلیس ها… هرکسی که پوست سفید داشته باشد”. حرف او را تأیید نمودم و بیشتراز ناانسان بودن شیوخ اعراب، مزدور صفتی آنها به غربی ها و خیانت ها و جنایات شان درحق مسلمانان ممالک فقیر یادآورشدم. فکرمی کردم که “هنرمند پارینه” کمی به خود آمده و رگه ای ازهشیاراندیشیدن در ذهنش نمایان خواهد شد. ولی وی با آهی، خیلی صبورانه ومظلومانه گفت: “چه کنیم پیغمبرما عرب بود. وی هم همین رنج ها را ازدست این ها کشیده است. او که تحمل کرد، ما چطورتحمل نکنیم؟ ما حاضریم به خاطراوهرنوع قربانی را قبول نمائیم.” آنگاه دانستم که افیون دین زمانی که با “چلم” جهالت داده شده مسلمانان ساده دل را نشئه سازد، هیچ حرف معقولی قادرنیست به آسانی آنها را به عقل و منطق بازگرداند. اما این واقعیت تلخ امروزدرکشوراشغال شده و مستعمره شدۀ ما که سخت درچنگال استعمارو ارتجاع چندگانه فشرده می شود، مفهوم دیگری کسب نموده وخواهان پاسخ صریح وقاطع می باشد!