عزت آهنگر نیزک

غزنه

باز در خون می تپد میهن
ذلت ببر ستم می سوزد
گوشۀ تاریخ ویرانه ما
دست ظلمت و فنا
پای وحشت و تجاوز
به حریم دنیا
سنگر علم و هنر باز به آتش فکند
گوش دل را بگشا
دشمن از قافله سالار جهان
مزد بگیر
بیرق عاطفه را آتش زد
هر طرف شعله به پا می دارد
تا که احساس رهایی
ز دل نسل بشر دور شود
چشمها از ستم ابر زمان کور شود
وحشت و منفعت غرب
تقاضا دارد
تا که این
سم حماقت به جهان پهن شود
قلبها یخزده و
“من” شده آیینۀ عشق
و برای دیگری اشک محبت نچکد
جنگل وحشی ادوار زمان
پای در سنگر و آتش کوبان
بزم تاریخ به هم می ریزد.

                  ****

ز جور ظالمان این زمانه
نمی ماند تمدن را نشانه
ز تیغ وحشت و ظلمت به هرسو
بریزد خون ناحق در کرانه.