نوشتۀ از: ش. آهنگر

سالی به عقب، گامی به جلو

برگی از تاریخ

قسمت 1

هستی اوقیانوس بیقرار و پویای ستیز و مبارزه است كه بیدرنگ از دانی به عالی ره  می پوید و موجود زنده مضمون و محتوای عمدۀ هستی (به مفهوم زندگی) و رهرو اصیل این روند است كه دراین بحر ناكرانمند مالامال از تناقض و تضاد، گاه شتابان و مواج و گاهی هم نسبتاً هموار و یكنواخت، لحظۀ با عقبگرد و فروكش و زمانی با فرازا و جهنده، و در یك كلام در توفانی آگنده از فرود و فراز شناور است و منزل می زند.

هر جامعه به عنوان یك واحد زیست نیز ارگانیزمی زنده و متحرك و در هر لحظه آبستن نطفه ایست برای حركتی دیگر وحركتش دلیلی است بر اثبات وجودش؛ وبودش را با این قول معروف بیان می دارد كه: “هستم اگر می روم، گر نروم  نیستم”. هر آنگاه كه گردونۀ سیالش، به هر دلیلی باز ایستد، عقیم است، بحران دامنگیرش شده و بودش زیر پُرسش می رود. باتداوم بحران و با پایائی ایست،‌ كه مطلقاً باید فاتحه اش را خواند. و اما اگر درنگ  آنی باشد، این موجود با تمام نیروی كارآیش درپی دفع مانع می شود و ستیزنده و بیقرار در تكاپوی رهائی ازاین بُن بست و بحران می تپد.  دراین تپش و پویش احتمالاً دو نتیجه مُضمر است كه یكی از آن بدست می آید. یا این موجود در آخرین منزل هستی اش رسیده و دیگر در كاروان تكاملی هستی حقی و جایگاهی برایش نیست؛ و لذا  ُكنش و تپش او تلاشی مذبوحانه است و دركند وكال كوره راه، خورد و خمیر شده، بود و بقایش به نبود و فنا مبدل می شود. و یا این كه ریشه در شیرۀ هستی تكاملی رسانده و ذخیرۀ به ما بعدها هم دارد و جایگاهی هم در كشتی شتابگیر هستی تكاملی  ُقرق كرده است؛ ولی موانع و آفاتی به ناحق سد راهش گشته اند. در این حال با حركتی نیرومند دفع آفت می كند وبه مرحلۀ عالی تری ازهستی و به سوی احراز مقامش به پیش گام می گذارد. لحظۀ دفع آفت بلاشک توأم با جهش است، و با این جهش، خواهی نخواهی ضمن دفع آفت اصلی، عوامل دیگری هم كه از آن تغذیه می كردند و در پناه او حتی با استفاده از جو ایستائی و بحران حق حیات یافته بودند، و چه بسا كه امتیازاتی هم دست و پا كرده بودند، بود و نمود شان درمعرض نابودی قرار می گیرد. واماكه باید فوراً متذكر شد كه علیرغم دفع آفت اصلی هنوزهم می توانند بقایائی از آفت و لجن، خویشتن را نصب گردونه سازند و از عوارض بجا ماندۀ بلا، بهره گیرند وچند سبائی دیگرنیز بندش بیافرینند.

از سوی دیگر سیر، جو و فضای پس ازدفع آفت زدگی نیز كلیۀ آحاد ارگانیزم را به تطابق و همسوئی فرا می خواند تا با نفس تازه،  شتابنده ترحركت كنند و جبران لحظات درنگ، ایستائی و احیاناً عقبگرد را بنمایند. آحادی از آن نمی توانند خویشتن خویش را با این جهش همگون سازند. فضای مختنق مطرود از رمق شان كاسته است وسلامت شان را ضربه زده است، حركت تند وفضای تازه با آن ها دمساز نیست ولی چون ذات شان با ‏آفت در تناقض است لذا بصورت غیر طبیعی هم كه باشد از پلۀ دانی به پلۀ عالیتر تكامل كشانده می شوند؛ لذا در اوایل، قدرت همسوئی و همگامی ندارند و لرزان و ترسان گام می گذارند.

آحادی دیگر آنچنان در ایستائی وهوای متعفن لجنزار خوی گرفته اند كه گوئی با آن هم ذات باشند، تا آنجا كه برایشان تحرك، رنج و هوای تازه ضیق النفسی بار می آورد؛ ولذا با آن در تقابل قرار می گیرند، ُغر و ُلند می كنند، زوزه می كشند و موذیانه خواستار ایست وحتی عقبگرد می شوند. بر آنانی كه در حركتند لجن می پراگنند وهتاكی می كنند وچوب لای چرخ تكامل می نهند، (جامعۀ ما و ویژه ترش سازمان ما درچرخش های جهشی به پیش از این نمونه ها داشته است). واما اعتقاد راهیان تكامل بر اینست كه: آنكه ازمرحلۀ تكامل عقب مانده ولی با عقبماندگی وفساد هم ذات نیست، با مساعدت زمینۀ تكامل می تواند عضو سالم ارگانیسم فعال و متحول شود و باید درفراهم آوری زمینۀ مساعد كمكش كرد و دستش را گرفت و همپای تكامل ساخت. و آنكه در حركت وهوای تازه در تقابل قرار می گیرد و ذاتش لجنبار است، قرارگاه طبیعیش نیز لجنزاراست و حفظ  وجودش در ارگانیسم زیانبار. باید آن را زدود وحذفش كرد كه منشای آفت دیگر می شود.

جامعۀ ما هم اكنون در نتیجۀ آفت تجاوز روس (حال امریکا – ر) غارتگر مضاف بر اجحاف ستم پروردگان ستمبارۀ بومی، درگیربحرانی مزمن و تباه كن است. طاعون استعمار آهنگ نفوذ درتار و پود بافتش را نموده و به نابودیش می كشاند، غصب منابع طبیعی، محو ارزش های فرهنگی ـ كلتوری، زوال ارزش ها و نوامیس ملی، مسخ تاریخ، هتك حیثیت و شرف ملی… سرانجام فساد و انهدام كلیۀ ارزش های مادی ومعنوی ما آماج بلای استعمار دهن دریدۀ روس (و فعلاً امریکا- ر) گشته است. در برآوردن این هدف شوم، دشمن سوگند خورده، از هیچ عمل غیرانسانی  ِابا ندارد و با تمام نیروی خود و سگان نواله خوارش در سطح ملی و بین المللی عمل می كند. واما كه انسان آزادۀ افغانستان نیز دراین نبرد نا برابر ازجان مایه گذاشته با عزم جزم مصمم است دلیرانه و بی باكانه از ذره  ذرۀ خاكش،‌ از فرهنگ، كلتور و تاریخ  پُرافتخارش، از نوامیس ملی و شرفش و دریك كلام از آزادی میهنش و آزادگی خودش دفاع كند. از قربانی نمی هراسد و برآنست تا با نثار خون هزاران هزارشهید گلگون كفن، موج خون برپا نماید وقایق گیر افتاده درشكنج خشمگین گرداب تباه كن و خونبار استعمار را با تپش، جهش و طغیان امواج خون خویش به ساحل آزادی برساند. فرزندان پاكباز و خلف این میهن در برابرش تعهد می سپارند كه:

                                “حرامم شیرمادر باد اگر من

                                 نسازم جان شرین را نثارت “

آری! با این دو تصمیم، تصمیم برای آزادی و تصمیم دشمن برای انقیاد،‌ طبیعی است كه مبارزه و ستیزۀ دشوار و توانفرسا در پیش است، بایست كلیۀ نیروها را درهمین جهت كشاند و به استثنای مشت قلیل خاین به میهن مجموع آحاد ملت را بسیج كرد، این رزم سترگ به پیكارگرانی ستیزنده و استوار، ُگردان های دلیر، رزمجو و خودگذر و ستادی آگاه وانقلابی و پیشآهنگ ضرورت ونیاز دارد. هم اكنون گردان هائی از گروه ها ولایه های مختلف اجتماعی با سرشت و سرنوشت ویژۀ شان و به درجات مختلف رزمندگی آرایش یافته و به دفاع از خود و حتی به دفاع از میهن پرداخته اند.

سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما) نیز به پاسخ خواست مبرم پیشروترین گروه ولایه های رزمندۀ اجتماعی و برمبنای ضرورت عینی جامعه پی ریزی شده و درفوران خیزش های خود جوش مردم و از بطن بحران همه جاگیر جامعه و در “مركز” خیزش ـ نه در“محیط و حاشیه “ـ برای دفاع از آزادی كامل انسان اعلام وجود نمود وعلیه هرگونه استعمار ـ درجامعۀ ما، در رأس استعمار روس ـ و استثمار شیپور جنگ نواخت.

این سازمان در طوفان جنگ خونین مسلحانۀ مطلقاً  نابرابرش زایش پر آوایش را با چكاچاك مسلسل به گوش دوست و دشمن رساند. دوران كودكی اش را به ازای رشد موزون درگهوارۀ نسبتاً گرم استحكام درونی، دربسترخونبار و آتشزای سنگرها گذراند. به جای این كه گام به گام طی طریق می آموخت؛ همسوئی با انقلاب مردم او را یكدم وارد مسابقۀ هیجانی ترین و دشوارترین دوش ها و جهش های اجتماعی نمود كه تلاطم توانفرسا و تحرك پرشور آن دشمن قلدر(مجرب ترین غول دنیا) را با بلندترین ریكارد به زانو درآورده است. با این حال، خواهی نخواهی دچار كریختی ها، لنگش ها، گاهی درجازدگی ها و حتی عقب نگری ها و بی باوری ها گشته است.

سازمان انقلابی (سیاسی ـ نظامی) كه سر آن دارد تا علمبردار و قافله سالار كاروانیان آگاه تبار انسان شود و درفش رنج و پیكار خونین و مشقتبار شان را بردوش كشد، درجامعۀ كه تلی از عوامل متناقض و شرایط مساعد و نامساعد آن را احاطه كرده و خود نیز از بطن همین تناقضات و مساعدت ها پدید آمده و محصول آنست و هكذا از همان جو و فضا تغذیه می كند و رشد می یابد، خواهی نخواهی گاهی به دنبال حوادث و رویدادها كشیده می شود كه با كار و تلاش قادر خواهد شد بر آن ها چیره گشته و تسلط یابد. زمانی هم چنان سیلان شتابگیر حوادث آن را پُرشتاب به پیش می راند كه فرصتی نمی یابد خود را جمع و جور و مرتب سازد. و اما پیش تازی اش درآنست كه بر كلیۀ این حوادث و رخداد ها پیشی گیرد و این امر فقط با دریافت لحظه های معینی از حركت میسر می شود. كنفرانس سرتاسری سازمان ما كه درست یك سال را عقب گذاشته است گامی به جلو و یكی از این لحظات پیش رونده است كه در آن سازمان قادر شد با جمعبندی تجارب و آزمون های پراگنده و حتی بدست آمده از پراتیكی دشوار؛ و تقابل برداشت های متفاوت و بعضاً غبارآلود از مفاهیم واقعیت ها و تشخیص زوایای مكدر و سایه روشن ها و…، با كار و تلاش سرسپردگان آگاه خویش روشنی را دریافته و در پرتو آن وحدت رزمنده تری را باز یابد.

كنفرانس سرتاسری سازمان پرافتخار و رزمندۀ ما كه درتاریخ 3 تا 16 قوس سال 1362ش برگزار شد بر پائی و كار كردش مصادف است با شرایط نهایت متغییر ملی و بین المللی و پیامدهای نظامی – سیاسی، تشكیلاتی كه درنتیجۀ ضربات سال 1360 ش، به ویژه ماه اسد آن سال، به وجود آمده و سازمان با آن دست و گریبان است. این كنفرانس پاسخ بجائی به خواست برحق توده های سازمان ما بود كه  “ازابهامات فكری، لامبالاتی سیاسی وتشتت تشكیلاتی به ستوه آمده بودند و خواستار تصفیه حساب با این امراض بودند”. رنج توان فرسا از كابوس وحشتناك تسلیم طلبی ـ ملی و اجتماعی ـ كه سایۀ شومش را در گوشه هائی از سازمان نمایانده بود، ضرورت برپائی یك جمع ذیصلاح ـ و دراین شرایط كنفرانس سرتاسری ـ را چند چندان می ساخت. كنفرانس سرتاسری ما دقیقاً پاسخی شد به ابن ضرورت ها تا با شرافت و صداقت انقلابی به كلیۀ این مسایل برخورد كند و موانع را از سر راه بردارد، ازكثرت راه ها، كه همه بجز یكی بی راهه است، جلو گرفته و به وحدت راه و آنهم درخط سالم راه نماید. وچه خوش كه چنین كرد.

“برخورد سازمان ما به قضایای ملی و بین المللی، به مسایل انقلاب و مردم؛ بار دیگر نشان داد كه انقلابیون صادق و پاكباز، بااستعمار، امپریالیسم و زورگوئی سرهیچ گونه آشتی را نداشته و نخواهند داشت و سوگند بزرگ سامائی كه  “تا بقای ستم ملی و طبقاتی سلاح رزم خود را برزمین نمی گذاریم”، قدسیت خود را درقلب فرد فرد سامای رزمنده دارد.

ادامه دارد