اندیشۀ پرواز
علیشاه حکیمی
اندیشۀ پرواز
بـه دوش کاروان غـصه دائـم محـمل مـا بـود
بـه کـوی اضطراب آبـاد عـمری منزل مـا بود
بـه هـرسروی که با اندیـشۀ پرواز بـنشستیـم
زهـرسو سنگ صیادی و بـال بسمل مـا بـود
ز نـای سیــنـه جـزآوای حیـرانی نـمی خـیـزد
گــنــاه سـبــزی خـام نـیِ پــا درگــل مــا بــود
زبـان گفـتـگو را مـیـشود با گفـتـگو فهـمـیــد
ولی دراین چمن بی همدلی ها مشکل مـا بود
لـبـاس کـهنــۀ مــا را مـلاک فــقـر دانستــنــد
بـهای گـنج صد ویـرانه مخفی دردل مــا بـود
بـه هرسنگ سیـه بادیـدۀ گـوهر نگه کـردیــم
حکـیـمی این تـصور ازخـیـال بـاطـل مــا بـود
admin2018-05-09T07:55:26+00:00