آرش

بهاری که می آید برشما مبارک باد!

اینک طبق ناموس تکامل و آهنگ تخطی ناپذیر تحول و دگرگونی، گهنامۀ طبیعت فصلی را ورق میزند و با تمام های وهو و جان سختی اش آنرا به تاریخ می سپارد و فصلی دیگر با ساز و برگی نوین ازبطن فصل کهن و با نفی آن می آفریند. فصل عقب زدۀ کنونی را زمستان گویند که نمادی از انجماد و مرگ است و فصل از راه رسیده و جایگزین شده بهاراست که نماد دگرگون سازی، پویندگی و هستی آفرینی است. این دو فصل بمثابه دو آمیزۀ پیاپی در طبیعت که یکی از نفی به تمام معنی دیگری هستی می یابد و در تضاد و تناقض آن دیگری است، به انسان حالی می سازد که اگر پدیده ای ضدش را در بطنش می پروراند، آن پروریدۀ نوزاد فقط با نفی اولی است که حق وجود می یابد، ورنه بهارانی که در آن سردی و برودت زمستانی حفظ شود و از یخپاره ها سنگ و از برف ها حجرمقاوم بسازد که در مقابل دریاهای پرگهر و آبشخور رویش و خیزش گیاه و گل سد شوند، دیگر بهار نیست و نمی توان آن را زمینه و پهنۀ رشد و تکامل و دگرگونی ها در طبیعت دانست. چنین بهاری که با حفظ سرمای زمستانی شکوفه ها را ناشکفته بپژمراند، پُنگ(پندک) را باز و سبزنشده سیاه کند و سبزه و روئیدنی را بخشکاند و مردم اثر و عواقبش را فاجعه بخوانند، هرگز بهار نیست.

بهار آنست که با نفی همه نمود های زمستانی، و با گسیل ارزش های بهاری اش چون نسیم خوشگوار، هوای دلکش، مساعد ساختن حرارت درونی زمین، تابش مناسب گرمای آفتاب که زیر رگبار نیزۀ نورش یخ ها بشکنند و آب شوند که نه تنها دیگر سد تکامل نشوند، بلکه وسیلۀ آبیاری و مساعدت  زمینۀ تکامل شوند، نمودار شود. با این قبیل علل و عوامل و کنش و واکنش هاست که بهار با نفی کامل نظام و لشکر هستی برانداز زمستان، آفرینشگر هستی دوباره می شود و بر خمود و جمود و رخوت زمستانی مهر ابطال می زند. بهاری که ویژگی های زمستانی مانند سرما، یخزدگی، بی برگ و باری، رخوت و بی تحرکی و… را در خود حفظ کند، نه تنها بهارش نمی خوانند بلکه لعنتش می کنند. این درس بزرگی است از دیالکتیک طبیعت به انسان پوینده و جویندۀ نوآفرین و آزاده.

اینجاست که انسان و میهن به زنجیر کشیدۀ ما که هم اکنون در قعر زمستان تجاوز و عقبگرائی رانده شده اند، نمی توانند به جز نفی کامل تجاوز و عقبگرائی به آزاده گی برسند و به بهار زندگی ره یابند و به هستی پرباری که طراوت بهار زندگی با همه شور و شوقش را در خود داشته باشد، دست یابند. بهار آزادی با نفی کامل کلیۀ علل وعوامل زمستان سیاه و خونین تجاوز و استبداد میسر می شود و بس. پس هرگونه “وِز وِز” فریبکارانه را نمی توان قاصد بهاری پنداشت و غرغر زاغ و زغن را نباید به جای نوای دلنشین و مژده رسان مرغان بهاری گرفت. صدای خشن تانک و توپ و طیاره و انفجار و انتحار که اجزای لایتجزای تجاوز و استبداد شمرده می شوند، با غرش رعد و برق انقلابی، دگرگون ساز و شادی آفرین بهاری همسان نیست. انفجار و انتحار در طبیعت زمستان تجاوز و ارتجاع نهفته است و ماحصلش نیز آتش و خون است که جان از جانداران می گیرد، ویران و برباد می کند، ضد هستی است و عامل خشکاندن همه روئیدنی ها است.

 پس بهار که سازنده، جانبخش و هستی ساز است با تجاوز و استبداد که نمود کامل زمستان هستند، همراه نمی شود و “خواهم شود بهار دگر، لالۀ دگر” که با نفی کامل زمستان تجاوز و استبداد است که بهار آزادی می آید و بر شما مبارک باد!
****