ش. آهنگر    

۱۸ مارچ ۲۰۱۸

سند تاریخی                                         

       

 جنگ و تاثیرات آن بر تکامل اوضاع سیاسی – نظامی افغانستان

                                                                                                                                 قسمت پنجم

      تعويض مهره ها و تجاوز عريان : ـ

   روس ها،  “نوابغ” بيخردي و فرماندهان نا دلير ماشينيي  “انقلاب ثور” را به عجله و به دست خود خفه مي كنند ويا گلو مي برند تا سيل خشم خلق را با نذر قرباني هاي حرام گوشت جلو بگيرند،  اي  واي كه مقدر نيست !! . سرانجام به سياست رسوا ومنفور تجاوزعريان نظامي ـ فاشيستي، به نيروي بيش از صد هزار نفر و ده ها هزارتانك و هواپيما غرق ذلت مي شوند. مگر موج خروشندۀ خلق را قدرت مهاركردن نمي يابند، عقاب سركش است و كوهستاني و رزمش فرساينده است و پارتيزاني . روس ها چال ديگري مي روند، به تصورشان گويا مي  توانند با اين چال رمزمقابله با جنبش را بيابند (‌؟‌!‌)‌ آري! پنداري برآن ها غلبه مي كند. به نيروهاي فاتح ديروز قلل سركش “سيرا ماسترا” (كوباي اسير امروز ) و بي همتايان جنگ پارتيزاني و گشايشگران حماسه ساز ديروز “دين بين فو” (ويتنام امروز ـ اين تفالۀ ناخلف ديروز) پناه مي برند و پكت وهم انگيز “ورشو” را با مارشال هاي مجرب وجا بندش به كمك مي طلبند. مگر، بنا برناموس تكامل، رزمگران دلير و پيروزمند ديروز “سيرا ماسترا”  و  “دين بين فو” كه حقانيت ديروزشان اساس پيروزي شان بود، امروز كه در افغانستان درجنگي ناحق و سركوبگرانه شركت كرده اند، به لاشخواران بي عرضه و كفتاران آدمخواري بدل شده بودند كه واهمۀ خون بي گناهان افغان، چون غل و زنجير برگردن شان حلقه شده بود و بارگردن سبزچشمان بزدل روسي مي گشتند. آخرحقانيت شجاعت مي آفريند و ناحق بودن جسارت را هم مي زدايد. ولذا اين ها نيز راز شكستن اين طلسم ـ افغانستان ـ  را براي روس ها به دست نياوردند. درينجا ديگر ارواح  خبيث پطركبيرها ،‌ تزاران وهمپالگي هاي شان ـ شياطين پير استعمارـ به قالب تزاران نوين حلول كرد و راه استفاده از- و دامن زدن به – تضادهاي قومي، لساني، مذهبي، منطقوي، نژادي و . . . كه ميراث فرهنگ كهن و تاريخ زدۀ استعماري است، پيش پاي مدعيان پيشتازترين فرهنگ بشري (ولي پشت كرده به هر نوع فرهنگ ) قراردادند، كه با تاسف ازين بُعد، با پا درمياني مشتي سست عنصر ويا بيخرد و رياست جو، واغواي عده اي نا آگاه، اندك سودي حاصل دشمن ما گشت و نفسي در جاهائي تازه كرد. گسترش اين سياست براي روس ها دستور روز قرارگرفت و چاشني انتشار آن را درگام نخست، تبليغ زهرآگين و رياكارانه عليه نيروهاي پيشتاز ومردمي انتخاب كردند.

     دين پناهي روس ها وهمسوئي شان با مرتجعين

حال ديگر، روس ها و مزدوران بي مقدار شان، همصدا با متعصبين مرتجع تنظيم هاي جهادي، اسلام پناه شدند و روشنفكران مومن و صادق جنبش انقلابي را به چوب و چماق تكفير مي كوبند و، زير اين پردۀ استتار، علي الفور به ساختن سمارق وار نيروها وگروه هاي مخفي پرداختند و آن ها را با لباس مدافعين اسلام و مخالفين دولت در درون جنبش مقاومت گسيل نمودند. كمبود كادر آگاه سياسي (هزارها كادر آگاه سياسي به دست روس ها وجلادان سيه كيش خلقي ـ پرچمي، به جرم داشتن آگاهي به شهادت رسيدند) درجنبش مقاومت و نبود خط روشن حركي سياسي درهمچو زمينه ها، وناپايداري هاي تشكيلاتي نيروهاي مقاومت، به اين سياست روس پهناي وسيعتر داد و “كي جي بي” به همياري خاد وكام . . .، با طيف پردامنه تري به تسليح عوامل خود فرخته پرداختند و آحاد جنبش را به جان هم انداختند و خود نيز از زمين و آسمان برآن تاختند. درين توطئۀ تباه كن، پيش درآمد هدف، ضربه زدن و نابودي كامل نيروهاي انقلابي آگاه بود كه ضرباتي سخت از جناح هاي رنگارنگ ضد انقلاب رهائيبخش ملي  متحمل شدند. روس ها درتحقق اين سياست، برخي آدمك هاي منشوري را (عمدتأ لومپن ها را) كه سيلاب جنبش خود بخودي جلو انداخته بود، وتنظيم هاي جهادي ازآ ن ها پهلوان پنبه هاي پقانه اي ساخته بود ند؛ با پرداخت پول گزاف واسلحۀ فراوان، زير سيطره كشيدند، و با استفاده ازآن ها بخش هاي عقب ماندۀ جنبش را نيزتحت نام ها وبهانه هاي مندرآوردي، برپيشتازان آگاه ضد تجاوز روسي مي شورانند. چه، نيك مي دانند كه نيروي آگاه به منزلۀ چراغ جنبش است و با قرارگرفتنش فراراه حركت انقلاب، ديگراين حركت قادر مي شود راه را ازچاه تميز دهد وآنگاه است كه عزرائيل گونه به سراغ دشمن خواهد شتافت. محصول خونبار اين سياست روس، فرودي خونين است كه به برادركشي هاي درون جنبش مقاومت انجاميده است؛ و اين خود ناتواني هائی را به بار مي آورد كه روس ها با ارسال سلاح، وحتي پرسونل از كانال هاي مرئي و نامرئي به تقويت هردوجانب درگير مي پردازند. ونطفه هاي تسليم طلبي را درآحاد جنبش مي كارند كه سخت خطرناك است وتباه كن، وكليه نيروهاي مقاومت بايد با اين خطر به مقابلۀ جدي برخيزند و ريشه كن اش سازند. رسيدن به اين هدف عالي، در ريشه كن كردن جنگ داخلي و كار پرتلاش سياسي براي زدودن نطفه هاي اين تومور خبيثه نهفته است.

تاثير دردناك ديگرش چنين است كه مردم از جنگ و برادركشي نيروهاي مقاومت خسته مي شوند، وچنين جنگي را كه به سود دشمن است، تحمل نمي كنند؛ لذا به ترك منطقه اقدام مي كنند. اين اقدام، گسيل سيل عظيم آواره را به كشورهاي همجوار همراه دارد كه شكار تنظيم هاي جهادي مي شوند. ازسوي ديگر، فشار جمعيت هاي مليوني آواره برمردم كشورهاي همجوار، كه انواع عقب ماندگي گريبانگيرخودشان است، نارضائيتي آن ها را به بار مي آورد و روس ها را اميد وار بدان مي سازد كه ما را از پشتوانۀ  قوي پشتيباني مردم همسايگان مسلمان و برادرما در جمهوري اسلامي ايران و پاكستان محروم سازند. درين زمينه، روس ها، در داخل پاكستان نيروهاي وابستۀ خويش و در ايران توده اي هاي بد نام و بي مقدار وهمپالگان شان را، به جان مهاجرين بي پناه افغان مي اندازند و هر فسادي را به  آن ها منسوب مي كنند تا جنبش وملت مان را نزد ملل برادرمان حقير بسازد و پيوند انقلاب خلق ها را بگسلد. هكذا با پياده كردن اين سياست (جنگ داخلي ) روس ها مناطق را ازمردم تخليه مي كنند تا رزمندگان به مشكلات خوار وبار، مسكن وكسب اطلاعات مواجه شده و در پاسيويته قرارگيرند و مردم نيز از آن ها دلسرد شده و برمند. آنگاه است كه مجاهد راستین را كه با مردم نسبت ماهي در آب را دارد، از آغوش گرم ومطمئن مردم بيرون كشيده و نابودش مي سازد،  كه هرگز چنين مباد !

    اعتراض و شورش در داخل شوروي: ـ 

ناگفته نگذريم كه روس ها برا ي بدست آوردن همين يك شگرد سياسي هم، به هر دست و پائي گاز زده اند، كه زهر نيش شان علاوه بر اين كه صدها قلاده برگردن خلقي ـ پرچمي را به خاك هلاكت نشانده است. در داخل شوروي نيز فرياد هاي خشماگين اعتراض مليت هاي مختلف را، كه فرزندان شان قرباني سفيهانۀ اميال غارتگرانۀ خونخواران كرملين نشين گرديده اند، برانگيخته است. هكذا خرس هاي قطبي صدر نشين حزب و دولت شوروي را به جان هم انداخته و يكي ديگري را از كرسي ها و بالاخره از خوان يغما عقب مي زنند، تا آنجا كه چنگ و دندان شان گاه بدنۀ كثيف شان را پاره كرده و به مرگ كاسيگين ها و برژنف ها كشيده شده است. وهم اكنون ارواح خبیثۀ جلادان تاريخ در دوزخ بدكاره گان، به انتظار قدرت مداران كرملين صف بسته و دقيقه شماري دارند.

    نتيجه گيري: حال ازجمعبندي اين بحث، يعني از گواهي تاريخ و از شهادت شاهدان عيني وقايع، بدين نتيجه مي رسيم كه :

     ملت قهرمان ما در دفاع از ميهن، نواميس ملي، شرافت و كرامت انساني، و درپاسداري از آزادي خود، تاريخي كهن ( بيشتر از سه هزارسال) دارد و درين راه از ظرفيت قرباني دهي بي نظيري برخوردار است.

    ويژگي آزادمنشي وسلطه ناپذيري  بمثابه يك خصیصۀ ذاتي در ملت قهرمان افغانستان عجين شده است كه هميشه ازآن با وحدت ملي  و جنگ توده اي كليه اقوام ومليت ها در برابر هرگونه تجاوز، از هر جهتي و زير نام هر شعاري ـ چه تمدن ، چه دين و چه سوسياليسم ـ  دفاع نموده است. از درس هائی كه ازاين تاريخ غرورانگيز بايد گرفت چند نکتۀ مثبت ومنفي را بر مي گزينيم تا با تكامل سجايا و رفع كمبود ها، راه آينده را بهتر بدانيم و بگشائيم :

  1 ـ  پیشینۀ تاريخي ما ثابت مي كند كه ملت افغانستان ذاتاً آزادي خواه وسلطه ناپذير است و مي توان مطمئن بود كه  “هرگز به زير بار ستم تن نمي دهد”. اين ويژگي، جانمايه واميدي بزرگ به مبارزان راه آزادي است كه هميشه مي توانند به عنوان يك فاكتورمثبت، استوار برآن تكيه كنند و خارچشمي است به همۀ كساني كه هواي تسلط بركشور ما را دارند.

    2 ـ تاريخ گواه صادق و انكارناپذير است بر اين كه در دفاع از آزادي واستقلال ميهن، کلیۀ اقوام و مليت هاي كشور ـ صرف نظر از هرگونه تعصبات قومي، لساني، مذهبي وعقيدتي ـ چون تني واحد به ميدان شتافتند و از همه هستي شان مايه گذاشتند. طي هزاران سال نبردهاي مشترك، ايثارگري ها وموج خون مشترك کلیۀ اقوام و مليت هاي كشور ما بوده كه دشمنان متجاوز رنگارنگ را درخود فروبرده و ما را به حيث يك ملت زنده نگهداشته است. با آن كه در هرتجاوزي دشمنان وعمال بومي شان كوشيده اند بين مردم تفرقه بياندازند و به نام هاي پشتون، تاجيك، ازبك ، شمالي وال، جنوبي وال، مسلمان وغيرمسلمان، ياشيعه وسني از هم جدا يشان سازند وآن ها را درهم بكوبند؛ ولي اين تاكتيك هاي شيطاني، علي رغم زيان هاي اندوه بارش، در نهايت خنثي شده و ملت ما هميشه چون تني واحد در برابر تجاوز ايستاده و از آزادي و هويتش به حيث ملت افغان دفاع نموده است. اين ويژگي  ـ وحدت ملي ـ كه باخون قوام يافته، نيز اميد بزرگ رستگاري و رستگاران است كه بايد آن را از دستبرد دغلكاران در امان داشت و از آن چون خدنگ كارآئي بر چشم بد آن هائي كه چشم تفرقه، تجاوز وتسلط بر ما دوخته اند، بهره گرفت.

    3 ـ يكي از ويژگي هاي ديگر مردم افغانستان اينست كه در برابر تجاوز، امر دفاع از آزادي ميهن وننگ وناموس ملي را به مشتي حاكم و يا نظامي واگذار نشده وهميشه موج توده هاي مردم  ـ اعم ازمرد وزن ـ  خود وارد اين كارزار مقدس شده اند و دشمن متجاوز را در درياي جنگ توده اي شان غرق ساخته اند. براي سركوب متجاوزين، هر مرد و زن افغان گرد دليرميدان نبرد بوده است وغيرت افغاني اش سد راه دشمن.

        گر نداني  غيرت افغاني ام                           چون به ميدان آمدي ميداني ام  

    اين ويژگي ـ بسيج توده ها در برابر متجاوز و توسل به جنگ توده اي ـ سنت تاريخيي ارزنده ايست كه هميشه در دفاع از وطن و آزادي مؤثر بوده وهمچنان درين راستا با ارزش و مؤثر خواهد ماند. آزاديخواهان مبارز بايد اين فاكتور مثبت را درمحاسبات شان بگنجانند.

    4 ـ ويژگي ديگر بافت اجتماعي ما درينست كه جامعۀ ما درشرايط حساس، به شخصيت هايش بي حد وقع مي گذارد ونقش برجستۀ آن ها را كليد حل معمايش مي داند. با تثبيت شخصيت ها درعرصۀ معيني،  آن شخصيت را محور قرارمي دهد و با كشش توانمند به آن جذب مي شود، آن را گرامي مي دارد و ازآن پيروي مي كند. اين ويژگي، خوبي ها و زشتي هائی باخود به همراه دارد كه تاريخ مواردي از هردو را به خاطر دارد. مثلاً در آن پارينه ها، كه ذكرش رفت، آنگاه كه مورد هجوم اجنبي قرا ر گرفته ايم، همين كه قهرمان ملي ئی پاي به ميدان نهاده است، موج توده هاي انقلابي او را درآغوش گرفته و به رهبري اش چون بهمني بر فرق دشمن متجاوز فرود آمده اند و سرزمين مقدس شان را ازلوث اجنبي تجاوزگر پاكيزه ساخته اند.

 ولي مضرات اين ويژگي در اينست كه در مقاطعي، خان و ملاك فاسدي و يا شاه و شهزادۀ ستمگري، و يا ملا و امير تزويرگري، به ناحق جامۀ قهرمان به تن كرده و دستاورد سال ها رنج و خون مردم را به معامله گذاشته وخود بر اریکۀ قدرت لميده است.

با اين حال كمبود ها ونا تواني هائی نيز ثبت تاريخ ماست كه از آن زيان هاي فراوان ديده ايم و بايد براي زدودنش جدي كار كنيم:

به طور مثال : 1 ـ ملت قهرمان ما در کلیۀ كارزارهاي سرنوشت ساز، پس از پيروزي هاي بزرگ وهنگام گرد آوري دست آوردهايش به نکتۀ گرهي كه  رهبري  است، توجه جدي وعميق نكرده است. لذا اغلباً مشتي عناصر فريبكار، با اغواي مردم زير پوشش هاي مذهبي و يا سنت هاي عقب مانده، با غصب رهبري شان، جنبش پيروزمند ما را به شكست كشانيده و مردم ما بعد از دادن قرباني هاي فروان، باز هم دچار سرنوشتي بدتر از پيش گشته اند. چنان كه پيروزي نبرد هاي عظيم پيروزمندش را عليه انگليس، امير دوست محمد خان، امير عبدالرحمن خان و نادر خان به پاي منافع پست و حقيرشخصي و خانوادگيشان ريخته اند و قهرمانان عرصۀ پيكار آزاديخواهانه را يكي پي ديگري نابود ساختند و خود به آستان دشمن شكست خورده و يا اجنبي مغرض ديگري سرفرود آوردند وسال ها بر مردم قهرمان ما ظلم وستم روا داشتند. وهم اكنون نيز دستاورد بزرگ نبرد قرن را كه با دادن قرباني بيش از يك مليون انسان و ويراني خاك پاك مان در تقابل شوروي تجاوزگر به دست آمده، مشتي اغواگر مزدور جهادي، زير نام رهبران و اميران احزاب اسلامي مي ربايند و خائنانه، بود ونبود ما را تاراج كرده وبه باد فنا مي دهند، و با وحشي گري هاي شان ملت قهرمان مان را، كه بايد تاج افتخار تاريخ اخير قرن بيستم باشد، به ملتي آواره، گرسنه، دربدر، دست نگر و هلاك تبديل ساخته اند كه تاريخ ملت ما هرگز اين جفاكاران را نخواهد بخشيد.

   2 ـ ضعف ديگر جنبش هاي رهائيبخش مان، نبود يك برنامۀ مد ون مترقي و بد يل است، كه بايد پس از پيروزي ها، براي تحكيم پيروزي ها و آباداني مملكت و رفاه و آسايش مردم به كار گرفته و پياده شود. جنبش هاي ما، اكثرأ به طرد تجاوز اكتفا كرده اند، و اين رسالت را قهرمانانه به انجام رسانده اند؛ ولي آينده را درنظر نداشته اند. از همين روست كه شعارهاي فريبگرانۀ اميران خيانت پيشه تا هم اكنون نيز آن ها را فريفته است وبه اميد آب به سراب رفته اند.

    3 ـ جنبش هاي آزاديخواهانۀ كشورمان هميشه از نبود يك  سازماندهي سرتاسري كارآ  رنج برده و به جنبش يله جار بدل گشته است، كه فقط آحاد خود سر برمبناي احساسات ضد تجاوزي بر دشمن تاخته اند، وگاهي هم برخي با نبود سازماندهي ضربات سختي خورده اند و بعضاً هم به دام اغواي دشمن افتاده اند.

   4 ـ يكي از بدترين تاثيرات جنگ كنوني اينست كه درنتیجۀ عدم توازن قوا، كمبود امكانات و نبود يك سازماندهي درست وسالم در جنبش مقاومت مردم، زمينه هاي دست درازي قدرت هاي آزمند جهاني ومنطقوي به پيكر پاك اين جنبش مساعد ساخته شد. اين نيروهاي آزمند جهاني و منطقوي توانستند به عناصربي ايمان بومي دست بيابند و با سازماندهي ومسلح ساختن اين مزدوران تلاش مي ورزند، جنبش خلق ما را به سود منافع پست غارتگرانۀ شان جهت دهند. هم اكنون وابستگي به اجانب، كه دقيقاً نقطۀ مقابل سلطه ناپذيري تاريخي ملت ما و خيانت به اين ويژگي  ستودۀ نياكان ماست، توسط گماشتگان خيانت پیشۀ اجانب در درون جنبش مقاومت رخنه مي كند. اگر اين تومور خبيثه در درون مقاومت ريشه بگيرد، ملت ما، با رهيدن از يك دام به دام ديگري خواهد افتاد واين خطر ي است مهلك وجانكاه كه بايد جداً متوجه آن بود. و. . . (و ای کاش به این تحلیل ها وهشدارها توجه می شد تا به چنین روزگار بدی مواجه نمی شدیم – ویراستار)

با جمع بندي و درنظرداشت اين كمبودها وآن امتيازات، كه ازتجارب سخت و توانفرسا وتلخ و درد آور به دست آمده، بايد بتوانيم چگونگي راه رسيدن به آزادي را علامه گذاري كنيم. به نظر نويسنده، ما بايد به سه فكتور اساسي و مثبت، كه به طورذاتي و سنتي درملت ما وجوددارد، يعني  سلطه ناپذيري، وحدت ملي دربرابرتجاوز و بسيج توده اي، كه به گواهي تاريخ وچشم ديد خود مان در سال هاي اخير، فكتورهاي اصلي شكست متجاوزين نيز بوده است، تكيه كرده وآن ها را تكامل دهيم.  و دررفع و زدودن كمبودها، براي ايجاد رهبري سالم مي بايست در برابر اغواگري هاي مشتي هوچي جاه طلب مزدور به ايستيم و نگذاريم با تقدس نمائي ها وشعارهاي فريبگرانه و سوء استفاده ازعقب ماندگي هاي جامعه، علي رغم آزمون تلخي كه اسلاف ستمگر اين مزدوران بجا گذاشته اند، بارديگر برگردۀ مردم سوارشوند.  چه، تا برين سنگواره هاي تحميل شده برخود، خط بطلان نكشيم و آزموده گان بد نام را افشا و تجريد نكنيم، مشكل رهبري و بالاثر مشكل جنبش لاينحل باقي مانده و رنج مردم فزون ترخواهد شد.

    ما بايد با تدوين معيارهاي كارآ وعملي براي رهبري، فرصت دهيم شخصيت ها و نيروهاي شايسته به ميدان آيند و براساس اصل شايسته سالاري، هركس وهرگروه جايگاه و مقام شايسته اش را احراز كند. درين صورت خواهيم توانست از عمق مردم ظرفيت هاي كارآ، توانمند، دلسوز، متعهد به مردم و ميهن و مطمئن رهبري را بيابيم وعمده ترين مشكل جنبش را حل بسازيم.

    براي غلبه بر ضعف ديگرجنبش كه نبود يك برنامۀ مدون، مترقي وهمه جانبه است، به نظر من مي توان ازهم اكنون با يك فراخوان از اهل نظر ـ نه به اصطلاح خبرگان و يا اهل حل وعقد نام نهاد ـ بلكه از كارشناسان ومتخصصين امور مختلف دعوت به عمل آورد كه درساحات مختلف به كار وتحقيق بپردازند ونظريات و پيشنهادات حاصله از پژوهش شان را توسط نشرات عمومي جنبش و يا مستقلانه به نشر بسپارند تا بعد از جر وبحث ونتيجه گيري، بهترين فراوردۀ افكارگردآوري شود و توسط يك كميسيون خبره، طرح پيشنهادي برنامه تدوين گردد. اين برنامه بايد به سود اكثريت مردم رنج ديدۀ افغانستان وتضمين كنندۀ آزادي، امنيت، دموكراسي، ترقي، رفاه و آباداني كشور باشد.

 کلیۀ اين امور، هرگاه توسط يك ارگان سازمان يافتۀ سرتاسري رزمنده و كارآ به كار گرفته نشود، نمي تواند موثرواقع شود. تاريخ بشر تا هم اكنون به ياد ندارد كه جنبش هاي يله جار صرفاً نظامي، غيرمتشكل، نامنظم و نا آگاه به نتیجۀ مطلوب رسيده باشند. دشمن هميشه با فريب و نيرنگ چنين جنبش هائي را به انحراف كشانيده است، و يا اين كه متجاوز ديگري از كمين آن را بلعيده است. گريز از تشكل، درد مردم را طولاني تر، افتراق را گسترده تر، قرباني را فزونتر وعمر دشمن را پاياتر مي سازد. يكي از داروهاي مفيد وموثر جنبش، تشكل و سازماندهي درست آنست تا بتواند همه پتنسيل هاي سالم و مفيد را جهت دهد و محصلۀ اين نيروها درجهت آزادي و رفاه همگاني سمت وسو يابد. البته فوراً بايد متذكر شد كه هدف ما ازتشكل، مثال ومانند هاي حزب مزدورخلق و پرچم و يا احزاب مزدور، عقبگرا، آدمكش و ويرانگرجهادي نيستند. هدف تشكلي است مردمي، آزاديخواه ، رزمنده ومنسجم ، مترقي و كارآ و سازمانده، با رهبري سالم و برنامۀ سازندۀ متكي به نفع اكثريت مردم افغانستان، كه بتواند درد و رنج مردم زجرديده را التيام بخشيده و كشور را به ساحل آزادي و رفاه سوق دهد . . .

 با تركيب اين فكتورها، يعني سلطه ناپذيري، وحدت ملي ، بسيج وجنگ توده اي، كه در ذات وسنت هاي ملت ما وجود دارد، وايجاد رهبري سالم، برنامۀ مدون و تشكل منسجم، با عملكرد سا لم است كه مي توان كشور را از سيطرۀ هرگونه استعمارنجات داده، گوهر آزادي را به دست آورد وبه آيندۀ دور از درد و رنج وابستگي و توأم با آزادگي، رفاه وآسايش اميدوار بود. و به اميد تحقق آن روز!

                                                                          این اثر درشمارۀ اول دور دوم “ندای آزادی”، سال 1362 ش نشرشده است.