صنم عنبرین
باران سنگ
یار برخیز ازین شهر سفر باید کرد
راه را سوی دگر ، سمت دگر باید کرد
دیگر اینجا همه افسانهی تکرار شب است
با تو تا چشمهی خورشید گذر باید کرد
یار ! بر گیر مرا همسفر خویش بساز
ره عشق است دگر باره خطر باید کرد
عشق آوای خداییست، نترسیم از عشق
شب ظلمت زده با عشق سحر باید کرد
در چنین شهر که گشتند اسیرآدمها
فکر آزادگی محض به سر باید کرد
گرچه سنگ است که از هر طرفی میبارد
سپر از جوهر آیینه به بر باید کرد
پیش از آن که سیاهی برباید ما را
وقت آن است کنون کاری اگر باید کرد