گریز از مصیبت
لیلی غزل
گریز از مصیبت
میگریزم از مصیبت، غم نمیماند مرا
زخمهای کاری و پیهم نمیماند مرا
مثل آب روی تابه در تب و تابم همیش
زندهگی لعنتی یک دم نمیماند مرا
روز را در ماتم فرخندهها شب میکنم
شب، صدای ضجهی مریم نمیماند مرا
تا که میآیم برای آرزو فکری کنم
حال و روز درهم و برهم نمیماند مرا
از بهشتت رانده بودیام خدا، حالا ببین
در زمینت حضرت آدم نمیماند مرا
پشت و رویم میکند در کورهی داغِ ستم
یکرقم نی، یکرقم بیغم نمیماند مرا
کوه بدبختی به دوشم درد غربت در تنم
این فراز و پیچ و تاب و خم نمیماند مرا
بدبیاریها فراوان است و طالع واژگون
آنکه روزی بود یارم، هم نمینماند مرا
padarjan2024-09-18T06:32:04+00:00