اثری از ولید صاعد

انتظارخانه

قسمت اول

اهدأ

به زنان و دختران درد دیدهٔ سرزمینم که از نعمت علم و دانش محروم گردیده اند . به زنان و کودکان بیگناه فلسطینی که در بی تفاوتی کامل قدرتهای جهان ، جانهای شیرین شانرا هر روز در زیر بمباردمانهای دولت صهیونیستی اسرائیل از دست میدهند . خاموشی دولتهای اسلامی در برابر این جنایت بشری، غیر قابل قبول بوده و همه ی بشریت در مقابل این کشتار و جنایت در امروز و فردا مسوول و پاسخگو خواهند بود .

دو سخن کوتاه

از مدت چند ماه بدینسو ، جنایتی در جغرافیای کوچکی بنام غزه در جریان است و هر روز جان انسانهای بیگناه به ویژه زنان و کودکان را به قربانی میگیرد . این جنایت غیر قابل تصور، احساس و عواطف هر انسان آزاده را که به انسانیت و به آزادی می اندیشد جریحه دار نموده و حتی نسلهای بعدی نیز از عواقب ناهنجار آن در امن نخواهند ماند. درد های بیشمار زنان و دختران کشور خود ما که به انواع گوناگون شکنجه و تعذیب شده و می شوند و هر روز ممنوعیت های تازه جهت خفه نمودن آنان روی دست گرفته می شود ، با درد و الم زن و کودک بیگناه فلسطینی در آمیخت و بدون شک که هر هموطن آزاده و با درد را در غم و اندوه عمیقی فرو برد . از یک سو همبستگی مردم جهان، نه دولتهای آنان، با مردم بیگناه فلسطین نشانگر این است که پایان سیاست استعماری و غیر قانونی دولت صهیونیستی فرا رسیده است . از سوی دیگر بی تحرکی و بی تفاوتی اکثریت کشورهای اسلامی در مقابل این تجاوز و کشتار نشان دهندهٔ وابستگی و مزدور منشی آنان به امریکا و کشورهای غرب میباشد . شرم آور تر از همه کمک های بیدریغانهٔ دولت امریکا به دولت صهیونیستی اسرائیل است که با ارسال سلاح های مخرب و کشنده اش به دولت صهیونیستی اسرائیل ، به کشتار مردم بیگناه فلسطین سرعت بخشیده است. مقاومت ملت فلسطین این واقعیت را به اثبات رسانید که دیگر طلسم ظلم و تجاوز و اشغال به پایان رسیده و مقاومت آزادیخواهانهٔ فلسطینیان آزاده با پشتیبانی دیگر محورهای مقاومت به مرحلهٔ جدیدی از تکامل خود رسیده است . بیش از پنجاه سال مبارزه و مقاومت در برابر اشغال این را به اثبات رسانید و مردم جهان را متوجه این واقعیت نمود که مردم فلسطین دیگر مانند گذشته ، مردم تنها و بی دفاع نبوده ، بلکه جبهات مختلف مقاومت به پشتیبانی از داعیه ی برحق و آزادیخواهانهٔ آنان اقدام به عمل نموده اند .

مبارزان فلسطینی همچنان در میدان مبارزه به اثبات رسانیدند که با گذشت زمان و با مبارزات پیگیر شان توانمندی رساندن آسیب های فراوان را به دشمن بدست آورده اند که دیر یا زود به سیطرهٔ تجاوز و اشغال و کشتار زنان و کودکان بیگناه شان و اشغال سر زمین ویران و در خون تپیده ای شانرا پایان خواهند بخشید .  به امید آن روز

            بنام خدا  و به پاس قلم

  قلم را با احتیاط برمیدارم ، چونکه گفته اند : « سه چیزرا با احتیاط  باید برداشت : قلم ، قدم و قسم » . قلم را برای نگارش سفرم بر میدارم تا پایانی یابد به این انتظاربی پایان . قدم را راست و محکم در همان راه بکار می گیرم و از «قلم» و «قدم» برای رسانیدن این غمنامه به دیگران ،‌ مدد می جویم .  قسم را می گذارم  به عهد و پیمان شکنان و در راه خویش تا «جان رسد به جانان» پابند می مانم .  اما هدف از قسم در اینجا همانا گفتار باید باشد که آنچه میگویم و می نویسم به آنها پابند خواهم بود .

برای خواننده عزیز شاید اعجاب انگیز باشد و در ذهنش این پرسش خطور نماید که آیا آن چیزی که هریک در جستجوی آن هستیم ، بدست خواهد آمد؟ پاسخ به این پرسش را در پایان سفر خواهیم یافت .. .  امروزه ، در باب انتظار ، زیاد گفته و نوشته شده است .  آنچه غیر قابل انکار است این است که ، یک بخشی بزرگی از زندگی انسانها ، گذشته از عقیده و باورها ، داشته های فرهنگی ، سن و سال ، درجه ی سواد و دانش ، سرمایهٔ داشته و  نداشته ، دریک  انتظار دایمی میگذرد ؛ در  انتظار کسی یا چیزی و یا هم در انتظار حادثه ای یا تغییری . «لویی اراگون »شاعر و متفکر نامدار فرانسوی در بارهٔ انتظار چنین گفته بود : « کشیدن انتظار دردیست بزرگ ،  اما نکشیدن آن پر درد تر است » .. «ویلیام فاکنر» به بُعد دیگر انتظار پرداخته و گفته که : « زندگی به من آموخت که همیشه منتظر حملۀ احتمالی کسی باید باشم که به او خوبی فراوان کردم . . . » . در واقعیت ، زندگی چیزی نیست جز یک انتظاری بی پایان . یک چیزی که همه آگاهانه یا غیرآگاهانه  انتظارش را می کشند ، همان مرگ یا پایان زندگیست . در یک کلام  انتظار ، تلخ است و بی پایان ، چنانچه گفته اند :  «. . .  زمان انتظار همیشه به سان موسم خشک سالی دراز و تمام ناشدنیست . . . » . اما پرسش اینست که آیا انتظار پایان میآبد ؟ آیا با پایان یک انتظار، انتظار دیگری در انتظار ما نخواهد بود ؟ و آیا انتظار و پایان انتظار همگان  یکسان است؟در جواب این پرسش باید گفت که ، انتظار  یک فرد تا فرد دیگر فرق دارد، برای کسی که در انتظار یک چیزی یا سرمایهٔ است ، با کسی که  انتظار مرگ و چوبۀ دار  را می کشد ، و یا کسی که در انتظار  فرزند گمشده اش لحظه های سوزانی را میگذارند، انتظار و درد و زمانش و در صورت پایان یافتن به هیچ صورت یکسان نخواهند بود .

با در نظر داشت اینها  ؛ مرگ یا پایان زندگی ، انتظاریست که همه ی ما  ، خواه ناخواه  و بدون  آرزوی رسیدن به آ ن ، بگونه ای منتظرآنیم . درست است که کشیدن  انتظار دشوار است ، اما  آیا پایان هر انتظاری خوشایند و شیرین خواهد بود؟ آیا عاشقی  که دیگر در انتظار معشوق نیست ، با همان اشتیاق و شوق و ذوق ، مانند سابق ، به سرک و جاده و راه آهن و غیره می نگرد؟  اگر انتظار  آن شخص پایان پذیرد ، پس وی در ایستگاه و در بالا و پایین زینه ایستگاه  دیگر منتظر  و چشم براه کی خواهد ماند ؟  پرسش دیگری که پیرامون انتظار و پایان آن در ذهن انسان جان میگیرد ، این است که ، آیا کشیدن انتظار مداوم و دوامدار جزء خوی و عادت انسان نمی گردد ؟ پس در آن صورت نتیجۀ پایان انتظار  چه و چگونه خواهد بود؟  با این فشرده ، داستان« در انتظار خانه» تقدیم  خواننده میگردد  . نتیجه  و پاسخ به پرسش ها را می گذاریم  به خود خواننده عزیز .         

                   ولید صاعد ۲۰۲۴   کانادا – کبک

 ********

               دو سخن از راوی در باب این نبشته

     «در انتظار خانه » از خامهٔ کسی تراوش نموده که بقول  خودش ، بیشتر عمرش را در انتظار از دست داده است  .

نام وی «دارا » است ، اما وقتی از روزگار می نالید ، یا وقتی صندوقچهٔ  غمهایش را می گشود ، همیش و به تکرار چنین می گفت :

«‌ من نمی دانم چرا مرا (دارا ) نام داده اند ؟ من دارای چه هستم ؟ در واقعیت من دارای هیچم ، دارای نادارم » . . .

و با خندۀ تلخی ادامه داده ، میگفت :

« . . . چیزی هم اگر داشتم ، آنرا از من گرفتند : وطنم را ، خانه ام را ، برادر جوانم را ، جوانی ام را  و خنده از لبانم را . . . همه را گرفتند. . .»  .

 دارا همواره از اینکه جوانیش ، بدون کدام لذتی ، یا به گفتۀ خودش « مفت و رایگان ، در باد هوا ، پس کارش رفته بود » یاد میکرد . آهی سردی از دل سوخته اش بیرون میکرد و می گفت :

« لذت و مستی موسم جوانی را ندیدم، آنرا از من ربودند . نگذاشتند که بشگفم  . بلی ! گلهای نوبهار زندگی ام را در غنچه خزان نمودند . . . ».

وی ، با تلخ کامی ، عمر رفته را همیش چنین تعریف می نمود  :

« نوجوان بودم که آتش جنگ را افروختند ، چنانکه از شعله های سوزان آن ، مانند هزاران جوان و نوجوان دیگر ، بی گزند نماندم . جوانی را با آوارگی و درد هایش آغاز نمودم و تا به پیری با درد انتظار ساختم و سوختم . پس تمام عمرم ، یکسره و پایپاک در انتظار گذشت ؛ در انتظار پایان جنگ ،  انتظار پایان آوارگی و در انتظار رفتن دوباره به آنجا . . . ». انتظار منحصر به فرد نیست ، اما در خانه آنها تنها او به درد انتظار مبتلا نشده بود ، مادر و پدرش بیشتر  و پیشتر از او زهر تلخ انتظار و چشم براهی را چشیده بودند . او همواره از آنها یاد می کرد و گاهیکه کمی بیشتر سرپوش صندق غمهای دلش را می گشود ، چنین میگفت : « مادر بیچاره ام  دو آرزو در دل داشت و هر دوی آنها را با خود به خاک برد : یکی آرزوی برگشت دوباره  به خانه و کاشانه اش  بود ؛ خانه ی که روزی مجبور به ترک آن شده بود ، و دیگری دیدن فرزند جوان و گمشده اش . داغ و درد آن دو انتظار ، در اندک ترین ذرات وجودش دیده و حس می شدند . همین انتظار های دردناک ، جانفرسا و بی پایان ، به زندگی و حیات خودش پایان بخشیدند . . . » ، سپس آهی میکشید و همیش این را اضافه نموده میگفت : «. . . بلی ! انتظار دردیست جانکاه ، سوزنده و بی پایان .  همزمان دو انتظار  کشیدن ،  گرده می خواهد و زور پیل . . . » .

 دارا در بارۀ پدرش چنین میگفت :

« پدرم یک آزادیخواه ، یک انسان پاک طینت و پاک سرشت بود . مشکلات زیادی را در زندگی متقبل گردید ، ولی هیچگاهی منکوب پول و قدرت نگردید . همه عمرش را در مبارزه  برای آزادی و بهبودی وضع مردم گذرانید . آرزو های بیشماری برای وطن و مردمش داشت ، اما دریغا که همه را با خود به خاک برد . . . » .

دارا از پدرش منحیث یک مدل و رهنما یاد میکرد . پدرش عقیده داشت که سر نوشت کشور های فقیر و جنگ زده که استقلال اقتصادی ندارند،  همیشه بدست بیگانه  رقم خورده و می خورد و تا جنگ هست ، فقر هم خواهد بود و تا زمانیکه فقر وجود داشته باشد، کشور های استعماری غنی و قوی خواهند بود و قربانی و بازندۀ  اصلی، باز هم همین کشورهای نادار  و فقیر می باشند .

برویم بر اصل داستان  و شرح دو سفر :

ادامه دارد