در گذرگاه تبسم
سکینه روشنگر
در گذرگاه تبسم
دلم درتاریکی بیغوله های گنگ و ناپیدا
شورمیزد
تصورات ذهنم سفری پرخم و پیچ
و دشوارگذری رادر پیش گرفته بود
حس عجیبی مرا می آزارید،
گاه به حق و گاهی هم ناحق درخود می پیچیدم
کورمال کورمال و هراسان راه می جستم
و به پرواز بلندی می اندیشیدم
که مرا تا افق های دور، دور… رهنمون شود
آنجا که ازسیر حوادث ناگوار دور و برم اثری نباشد.
آخر دست بیداد تعصب و ستم،
جهل وجهالت پروری، تبعیض جنسیتی،
قومی، زبانی، ملیتی، مذهبی و…
هزاران بهانۀ دیگر
بال پرواز هدفمندم را که به دنیای انسانی و آزادی واقعی
پر گشایم، شکسته بود.
ساحل آزادی دور
و عبور از امواج خروشان بحر نفسگیر مینمود
غواص ماهر، با تجربه و شناوری را می طلبید
که این سونامی ویرانگر را موفقانه،
با درایت عبور و رهنوردی نماید
دلم بی وقفه شور میزد،
غرق دلواپسی هایم بودم ….
که لحظاتی در خود فروخفتم
****
وقتی چشمانم را باز کردم
تبسم گرم و دلنشین او نگاهم را ربود
و لحظاتی زندگی در گذرگاه تبسم را تجربه کردم
نغمه های شاد و دل انگیز پرندگان خوش الحان
دامنه های سرسبز دهکده
و بوی جان بخش عطر اقاقیا
در جاذبۀ جادویی نگاهش
جلوۀ عشق آفرینی را در من خلق کرد
واندیشۀ نهفته در گفتارش
ساحل آزادی و پیروزیی را نوید میداد
که نیاز زمان بود
و من در نفس های گرمش
غرق دنیای نیازم گشتم
و با هم بسوی تحقق آرزوی های بلند زمان لبخند زدیم
padarjan2024-07-27T18:43:41+00:00