باز می جوشد هریوا
قسمت بیستم
نگارش: انجینیرشیر”آهنگر”
c ـ جبهۀ غرب سرك:
۱ ـ جبهۀ اول ( میزان ۱۳۵۸ ـ حوت ۱۳۵۸ش)
۲ ـ جبهۀ دوم ( حمل ۱۳۵۹ ـ حوت ۱۳۶۰ش)
(۱) جبهۀ اول ـ آن سان كه تذكر رفت، یك هدف سفر و كار رفقا درایران، راه یافتن به جبهات نبرد یا به اصطلاحی که همان وقت رفقا می گفتند “یافتن جای پائی درجبهات جنگ” بود، كه برقراری روابط با دفتر “جمعیت العلمای حركت انقلاب” اولین دریچه ای است به منظورآن راه یابی. انجام چنین امری نیاز به شناخت عمیق ازچگونگی روابط بین جبهات و كمیته ها، چگونگی تركیب و كیفیت جبهات و چگونگی موقعیت جبهات درمناطق و چگونه بودن عملكرد مجاهدین داشت؛ تابتواند چگونه وارد شدن به جبهات را دریابد. طبیعی است که بسر رساندن این وظیفه برای روشنفکر انقلابی کاری پر از انواع خطرها، منجمله خطر جانی است. با این حال برای رسیدن به این شناخت، “ولید” (آهنگر)، به مثابه اولین روشنفکرانقلابی در این حوزه، وظیفه می گیرد که ازطریق “جمعیت العلما” وامكانات آن رهسپاركنارمرزشود، تا با برخورد مستقیم با “مجاهدین” هرات ومشاهدات احوال و اوضاع از نزدیك ولمس واقعیات موجود به این شناخت پایۀ عینی بخشیده باشیم. رفیق ما درکنار مرز، در یک چهار دیواری که چند تا درخت دارد، بدون هیچ گونه امکانات زندگی معمول، اتراق می کند و به کار تحقیقی اش می پردازد. ره آورد این سفر بیست روزه، كوله بار تجاربی است كه بعد می تواند ما را در رسیدن به این هدف یاری رساند.
آنچه ازاین تجارب حاصله می آموزیم این است كه: درمناطق مورد نظرما، پس از شکست جنبش خود بخودی ۲۴ حوت، با استفاده از ریخت وپاش آن، بیشتر آن عده ای كه به عنوان فرمانده، سرپرست یا تشكیل دهنده و یا سازماندۀ جبهات سربلند كرده اند، یا قاچاقچیان مشهوراند و یا دزدان بنام، یا كاكه جوان های مغروراند ویا بند و زندان كشیده های نامداراین خیل. ونیز آن عده جوانان روستائی كه خون شان برای جنگ با دولت دستنشانده از ۲۴ حوت تاكنون گرم است و درجوش؛ درپی آنند تاكجا كس نامداری را بیابند و به عضویت جبهۀ وی درآیند. همچنان كمیته ها (تنظیم های مستقر درایران) پیوسته درتلاش جذب و جلب اینگونه شخصیت های مشهور و منشور بودند تا آنان را مسلح نمایند وامكانات خویش را دردسترس شان گذارند.
ما نیزبا درك این واقعیت ناگزیر برآن شدیم تا این چنین امكانی را باید بدست آوریم و بدینگونه توانسته باشیم درقدم اول راهی را برای رسیدن به جبهه بازنمائیم. لذا رفقائی كه مسئولیت كارجبهه ای داشتند وظیفه گرفتند تاجهت دست یافتن به همچو امكانی خود درجست وجو باشند واز آنچه درتوان دارند استفاده كنند.
برحسب و اساس این وظیفه وپیگیری رفقای مسئول بخش كار جبهه ای از وظایف محولۀ شان، رفیق “ولید”(آهنگر) مؤفق می شود تا یكی ازاین گونه آدم های نامی و مشهوری را كه بین همقطاران خویش نیز سره بوده و گردن غیرتش بلند و هنوز پای به عرصه گاه نبرد ضد تجاوز نگذاشته است، و نیز مردم محل، نزدیكان و اطرافیانش و كمیته ها(احزاب اسلامی) از او دعوت می نمایند تا به عنوان مؤسس وفرمانده یك جبهه قدم به میدان گذارد، باشناسائی قبلی و رابطه ای كه در زندان با او داشته است، جذب نماید و از طریق “جمعیت علمای حركت انقلاب” از او دعوت می كند؛ كه او این دعوت رفیق “آهنگر”رامی پذیرد وآمادۀ مسلح شدن و تأسیس جبهه درمنطقه می شود. ازاین طریق است كه نخستین قدمگاه ما به سوی نبردگاه بازمی شود، تامشی انقلابی در دست داشتۀ خویش را درپهنۀ رزمگاه كه سینۀ پراتیك انقلابی است به آزمون گذاریم.
دراین زمان كمیتۀ كه ما آن را برای استفاده برگزیده ایم درایران قدرت تسلیحاتی ندارد تا در دسترس جبهات متشكله قراردهد، بلكه هنوز تهیۀ سلاح بردوش خود مجاهدین است و آنانی كه ازاین سوی مرز راهی دیار خویش برای مقابله با تجاوز وانجام امرجهاد اند، كوله پشتی شان با كاغذ پاره هائی از قبیل كارت عضویت، چك اعانه، مكتوب، عكس رهبران و…پر می شود. تا باكوله پشتی پر ازكاغذ به جنگ كوله پشتی مملو از نارنجك بروند. لذا عده ای را كه شخص مورد نظرما به خاطر جهاد دورخود جمع نموده، مسلح نیستند، جز دو سه تائی كه سلاح شخصی وقدیمی دارند. اما شعارما این است كه با ورود به منطقه، سلاحی كه مردم درخانۀ خود دارند باید جمع نمود و بدین طریق مسلح شد و به میدان جنگ با یک ابرقدرت شتافت وآنگاه سلاح را ازكف دشمن بی كفایت گرفت و با سلاح خودش آتش براو گشود.واین است اولین جبهه ای كه به وسیلۀ ما در “جمعیت علمای حركت انقلاب” تاسیس می شود. به دورفیق (آهنگر و نیزک) از طرف حوزه وظیفه و رهنمود داده می شود تا به عنوان اعضای این جبهه راهی منطقه شوند، كه چنین می شود، اما بعدش چه؟
این دورفیق، که یکی شان هنوزخیلی جوان است وفقط می تواند دستیار رفیق دیگرش باشد، دربرابر یك آزمون سخت و دشوارقرارمی گیرند، كه درعین حال برای كار جبهه ای تشكیلات ما تعیین كننده است. چه، اگر ازاین آزمون پیروز مندانه سربرنیاورند، به معنی این خواهد بود كه راه رفتن روشنفكر به جبهه را گل آلود تر كرده اند، خمش را عمیق تر و پیچش را طویل تر. زیرا هنوز دراین مناطق، روشنفكر را جائی نیست وهم مجال نفس كشیدن. بچه مكتبی و سرلوچ را، به مصداق جنایات خلقی – پرچمی ها، هنوزعامل دشمن و حامل استعمارمی شناسند. لذا این برعهدۀ این دورفیق است تا با عمل انقلابی خویش وصداقت بی شائبۀ خود، خویشتن را به عنوان نزدیك ترین دوستان خلق تثبیت نمایند. تا بدین وسیله مرزی بین خود و روشنفكر نمایان “خلق و پرچم” ترسیم نموده واعتماد مردم، به ویژه مجاهدین حاضر و حاکم درمیدان و محل را نسبت به خود حاصل نمایند.
طبیعی است كه تحت این چنین شرایطی، موقعیت رفقای ما درجبهه و دراین چنین تركیبی، به عنوان عادی ترین وساده ترین اعضای جبهه است. هرچند یكی ازین دورفیق(آهنگر) كه موسس و بنیاد گذاراین جبهه است و ازآشنائی خوب و احترام عمیق قوماندان، وبه این وسیله ازاحترام اعضای جبهه، بهره مند است؛ ولی دررابطه با دیگران، بخصوص مجاهدین جبهات دیگر، چندان اعتنائی به آن ها نیست. برعلاوه این كه حسن نظری نسبت به آن ها، به مراتب خیلی پائین مشهود است، عده ای به دیدۀ تردید وشك به آن ها می بینند، وگه گاهی به نام بچه گگ های مكتبی وفاكولته ای، غیرمستقیم مورد نیشخند نیز قرار می گیرند وگاهی هم كه سخن ازجنگ و تفنگ است، رفقا می شنوند كه “روشفكران – مكتبی ها و فاكولته ای ها – تاب شنیدن صدای تفنگ را ندارند”. واما آن هائی كه آگاه اند كه رسالت “جای پا باز كردن” به خِیلی از روشنفكران میهن دوست و پیشتازان پیشمرگی را كه بی صبرانه در انتظار ره آورد شان چشم به راه دوخته اند، به دوش دارند، لذا شنیدن وتحمل این گونه نیشخند ها برای شان امری است نه چندان دشوار.
بعد ازاین كه جبهه به سوی وطن حركت می نماید، تقریباً حدود یك ماه كنار مرز ایران و افغانستان به خاطر خریدن دومیل تفنگ اطراق می كند. كنار مرز زمینۀ خریدن دو میل تفنگ ” ژ ـ 3 ” از ایرانیان مساعد می شود. ولی مقدار پولی كه به خاطراین خریداری لازم است، در دسترس نیست؛ واما به دست آوردن این دومیل تفنگ به یك امر حتمی بدل شده است، چه، جبهه فقط دو میل تفنگ تك تیر به دست دارد. لذا به خاطر به دست آوردن پول، یك نفر را به دفتر كمیته (مشهد) می فرستند و دیگری را نیز چك اعانۀ كمیته به دست می دهند تا ازآن سوی مرز، ازخیل مالداران(کوچی ها) كمك جمع نماید. این كارمدت تقریباً یك ماه را دربر می گیرد تابالاخره مؤفق به خریدن دومیل تفنگ می شوند.
باید گفت كه مدت اطراق یك ماهه دركنار مرز، باعث آن شد تاجبهۀ نو تأسیس باعده ای زیادی از مجاهدین، كه به این سو و آن سوی مرز رفت وآمد داشتند، از نزدیك دید وباز دید نماید وآشنائی پیدا كند؛ كه ازاین فرصت رفقای ما حد اعظم استفاده را بردند، زیرا ازیك طرف شناخت شان از واقعیت های جنبش روز به روز دقیق تر، عمیق تر و عینی می شد، و ازجانب دیگر شركت رفقای ما دربحث ها و گفتگوهای گوناگون كه ناگزیراً در رابطه با جهاد و جنگ و… رخ می داد سبب آن می شد تا رفقا شخصیت سیاسی خویش را متبارز نمایند و نیز بسا مسایلی را كه تاریك است و برای دیگران سؤال، روشن نموده و درگشودن گره یك سلسله كارهای پیش پا افتاده (ازنظردیگران مهم) عده ای را یاری رسانند، كه این خود تاثیرات مثبت سیاسی را بجا گذاشته است.
بعد ازسپری شدن این یك ماه، جبهه عازم منطقه می شود، دربین راه درنخستین آبادانی ای كه می توان معبر به اولین قصبات و قریه جات منطقه اش نامید، یكی ازجبهات مربوط به تنظیم “جمعیت اسلامی” مستقراست. قوماندان این جبهه که امیر ولایتی “جمعیت اسلامی” است، نیز یكی از دزدهای مشهور ونامی منطقه است كه جبهۀ وی نیز آن زمان ازجملۀ جبهات مقتدر به حساب می آمد و جمعیت برای تقویت این جبهه كوشش فراوان داشت وچند تن ازاعضای متعهد جمعیت هم با این جبهه همراه بودند. قوماندان جبهۀ ما، بر اساس رفاقت وآشنائی ای كه با قوماندان آن جبهه داشت، برای مسلح كردن افراد جبهه خواست تا از آن رفیق خویش چند میل تفنگی مطالبه نماید. لذا همراه بارفیق ما “آهنگر”- که هنوز تفنگی هم ندارد – به مقر آن ها وارد می شوند. یكی ازاخوانی های مكتبی ای كه درآن جبهه بود، رفیق “آهنگر” را می شناسد. بعد ازاین كه قوماندان و رفیق ما می نشینند متوجه می گردند كه بحث بین همین اخوانی و یكی از قوماندان های جبهۀ دیگری كه به اصطلاح ابتدا با جمعیت تعهد نموده و درمشهد توسط همین رفیق ما برحسب وظیفه دیده شده است، و رفیق ما اسناد “جمعیت علما حركت انقلاب” را( كارت، چك، مكتوب و اعلامیۀ كه خودما نوشته بودیم …) و ازهمان طریق مقدار کمی پول به وی داده است، درگرفته. طوری كه اخوانی موصوف براین قوماندان اعتراض می كند كه چرا اسناد سازمان دیگری را گرفته و ازاین اسناد استفاده می نماید، درحالی كه تعهد با “جمعیت اسلامی” بسته است، واین عملش را گویا خیانت تلقی می نماید. رفیق ما که یک طرف این ماجرا است، وارد بحث و مجادلۀ ایشان می شود وبه آن ها توضیح می نماید كه براین جنبش انقلابی و خودجوش مردم نمی توان ونباید مهر فلان گروپ ویا سازمان را زد؛ و نیز روشن می كند كه گروپ ها، سازمان ها وكمیته ها وظیفۀ خدمت به جنبش را عهده دارند نه كاشتن تخم نفاق و پراكندگی. بدینصورت رفیق ما نقش كمیته ها را به عنوان پشتگاه جبهه برای همه، به خوبی روشن می كند كه همه می پذیرند و اخوانی موصوف نیز چاره ای ندارد جز پذیرفتن. وبعد وا نمود می نماید كه گویا ازآنچه رفیق ما گفته است شاد است. ومی گوید روشنفكران باید دراین جنبش مردمی شركت وسیع نمایند و…، كه درواقع این گفته ها برخلاف میل او بوده وبه خاطراین كه دیگران همه پذیرفته اند، او نیزمصلحتاً تائید می كند. تاثیرات این بحث از لحاظ سیاسی بر مجاهدین، كه ایشان را متوجه نقش كمیته ها ونقش خود مجاهدین درجنبش می نمود، و نیز تاثیرات سیاسی این بحث، از این بُعد كه اخوان انحصار گراست، وجود عناصر پیشرو وانقلابی را درپهلوی خود با حسادت احساس می نماید، قابل دقت است. به ویژه كه تا این لحظه، این افراد مسلح، هیچ كس فهمیده و آگاهی مانند این اخوانی ندیده اند، وحالا او حرف و تحلیل کس دیگری را تصدیق می كند؛ پس غیراین ها(تنظیم ها) هم مردم آگاهی هستند و پیدا می شوند.
باید متذكر شویم كه درخواست قوماندان ما مبنی برتقاضای چند میل تفنگ از رفیقش، درصورتی که او به گروپ دیگری کار می کند، عملی نشد.
بعد ازاین كه جبهه وارد منطقه می شود می تواند دوسه میل تفنگ تك تیر دیگری را نیز به دست آورد. دراولین روزی كه جبهه به خاطر نزدیك شدن به مواضع دشمن حركت می نماید، دریكی ازقریه جات منطقه، جبهه ای از”جمعیت” در محاصرۀ دولت است كه جبهۀ ما بلادریغ به كمكش می شتابد، چندین گروپ چریكی دیگر هم درآن قریه جهت مقابله با دشمن گرد هم آمده اند. بدین صورت جبهۀ ما برای اولین مرتبه دریك جنگ نسبتاً وسیعی درپهلوی دیگر جبهات موجود درمنطقه، درگیرمی شود. قابل تذكراست كه هنوز هم دو رفیق ما درجبهه تفنگ به دست ندارند. “آهنگر” به “نیزک” وظیفه می دهد که در پناه گاه ما بماند و خودش با بلند گوئی که به دست دارد و شمشیری که یکی ازآشنایان محلی برایش تحفه داده، به كمر، وارد میدان جنگ می شود، این افسانه سازی نیست، واقعیت است. دراین جنگ رفیق بلند گوی به دست ما، ازطریق بلند گوی، سنگر به سنگر نفیر و شیپور خشماگین انقلابی سرمی دهد. گاهگاهی باخواندن شعر رزمی جنگآوران را درپیكارشان تهیج می نماید وگاه بابیان حماسه های خونین جنگ نیاكان با انگلیس، نیرومندی چریك ها را چند چندان می سازد. گهی باسخنان انقلابی روحیۀ دشمن را تضعیف می نماید وگاه درست جای یك فرمانده نظامی می نشیند و با دستور یورش، هجوم، پیشروی ازاین سمت وآن گوشه، درصفوف دشمن تزلزل و سردرگمی را ایجاد می كند كه چریک ها با قوت قلب برآن ها حمله می برند. دراین جنگ كه ازصبح تاشب ادامه پیدامی كند و به “جنگ تلاب”(نام قریه) شهرت فراوان یافته است، جبهۀ ما باهمه ناتوانی نظامی ای كه از نظر تسلیحات دارد، با استفاده از سلاح دیگران سهم فعال تر و پیشتازتری نسبت به گروپ های دیگرادا می نماید. جنگ به پیروزی چریک ها وشكست وعقب نشینی دشمن و بدست آوردن مقدارزیادی سلاح و مهمات خاتمه می یابد. ازاین به بعد همۀ ما مسلح شدیم.
این جنگ دستآوردهای خوبی برای جبهۀ ما به بارآورد. یكی این كه جبهه ازلحاظ نظامی وجود خویش را درمنطقه تثبیت نمود و به سلاح ومهمات دست یافت ومسلح شد، دیگری این كه ازبُعد سیاسی، سهم تبلیغی رفیق ما دراین جنگ، اولاً دردرون جبهه، مجاهدین را متوجه این چنین نقش مؤثر روشنفكرانقلابی می نماید كه درنتیجه رفیق ما شخصیت انقلابی روشنفکر مبارز را دردرون جبهه تثبیت می كند، و ثانیاً ازآنجائی كه مردم منطقه برای نخستین بار درجریان جنگ، صدای رسا و نوی، كه پر ازخشم است وكینه نسبت به دشمن ومملو ازمهراست ومحبت نسبت به مردم، می شنوند. بازتاب این امرآن چنان گسترده است كه فردای آن روزهمه مردم محل می خواهند شخصی را كه دیروز با بلندگو بردشمن فریاد می كشید، از نزدیك به بینند. ثالثاً تك افراد اخوانی مکتبیی كه دراین جبهات بودند، وجود روشنفكران انقلابی را برای اولین باراحساس می كنند كه بردوش شان سنگینی می كند.